خبر کوتاه بود: «دست فروشی در اعتراض به ضبط اجناسش به دست مأموران مترو خود را مقابل قطار انداخت و جان سپرد.» دست فروشی در ایستگاهها و واگنهای مترو ممنوع است. اما چرا یک پسر ۲۷ ساله ناچار به دست فروشی در مترو می شود؟ اگر می توانست مغازه ای داشته باشد و جنس هایش را در آن به فروش برساند، هر روز این بار را به دوش می کشید و از این ایستگاه به ایستگاه دیگر می رفت؟ حتی اگر می توانست به عنوان شاگرد یک مغازه مشغول به کار شود این زحمت را به خود می داد که در واگن های مترو که جا برای سوزن انداختن نیست فروشندگی کند؟
بیلبوردهای “با یه گل بهار نمی شه” در کل شهر تهران می درخشد. مردم را ترغیب به داشتن فرزند بیشتر می کنند، در حالی که برای جمعیت جوان کشور نه شغل هست، نه درآمد، نه مسکن، نه آینده و نه هیچ چیزی که بتواند دل یک جوان را خوش کند. ازدیاد جمعیت به چه پشتوانه ای؟! در سراسر این شهر تکدی گری بیداد می کند، چرا نمی خواهید هیچ مشکلی را از ریشه حل کنید؟ چرا به “چراهای” مردمی که برای گذران زندگی ناچار به انجام هر کاری هستند نمی پردازید؟ چرا به درد این مردم که خاکشان بوی “نفت” می دهد نمی رسید.
با ضبط اجناس یک یا ده دستفروش در مترو چهره شهر پلید و چرک و خشنی که ساخته اید تغییر می کند؟! هرگز! این خانه از پای بست ویران است. شاید آن پسر دستفروش برای آن روز قولی به همسرش، مادرش یا خواهرش داده بود، که ترجیح داد بمیرد ولی دست خالی به خانه باز نگردد. نمی دانم مردمانی که ماجرای پسر دستفروش مترو را می خوانند، چه احساسی دارند، مسئولان که اصولا نه احساسی دارند و نه مسئول اند!
سه چهار سال پیش بود که خودسوزی دستفروش ۲۶ ساله در اعتراض به توقیف چرخ دستی سبزی فروشیاش توسط پلیس نه تنها حکومت تونس را ساقط کرد، که آغازی بر بهار عربی شد. ما مردمان ایران زمین کجای تاریخ ایستاده ایم؟!!