زمانیکه یک انسان در ایران پا به عرصه وجود مینهند اولین صوتی که در گوشش نجوا میشود بانگ اذان است. با این کار نوزادی که هیچ درکی از مسائل و باورهای دینی ندارد به یک فرد مسلمان تبدیل میشود. در جوامعی همچون ایران که یک حکومت توتالیتر مذهبی بر مردم مسلط گردیده پذیرش اسلام و باورهای دینی پس از تولد به امری تحمیلی بدل میگردد. بهعبارتدیگر در این جوامع پذیرش دین امری اجباری و غیرارادی است. در این اجتماعات بشری دین همانند سایر خواص ژنتیکی از والدین به کودک به ارث میرسد، در حقیقت دین و باورهای دینی از طریق محیط به افراد تزریق و تحمیل میشود. اینکه فردی در ایران در بدو تولد مسلمان میشود پدیدهای است کاملاً تصادفی، زیرا این فرد در جامعهای به دنیا آمده است که جمعیت غالب آن مسلمان هستند. بنابراین جامعه نقش بسزایی در القاء دین و باورهای مذهبی دارد. با تمام این تفاسیر و به گفته همین ملاهای حکومتی، دین را باید با خرد و تعقل پذیرفت. پس چگونه توقع دارند که کودکی که حتی در برآوردن ابتداییترین نیازهای خود ناتوان است و قادر به تشخیص خوب از بد نیست اسلام را در همان دوران طفولیت بپذیرد؟ آیا این عین استبداد و دیکتاتوری نیست؟ شاید این فرد در دوران بلوغ فکریاش اصلاً گرایشی به هیچ دین و مسلکی نداشته باشد و این عمل یعنی نادیده گرفتن اصل آزادی و اختیار انسانها در پذیرش باورهای دینی. در این میان مسئلهای که مطرح است این است که: آیا وجود دین در زندگی انسان امری حیاتی است؟ آیا دین امری الهی و روحانی است یا ساخته دست بشر است؟ اینها و دهها پرسش دیگر از این مقوله سؤالاتی هستند که ذهن هر انسانی را به خود مشغول میکند. انسانی که در باتلاق تخیلات ذهنی و امور خرافی آسمانیشده دستوپا میزند و دین و مبلغان دینی او را به موجودی مسلوبالاراده بدل نمودهاند در حقیقت برده بیچون و چرایی در راه اجرای فرامین دینی میگردد و از انجام هرگونه عمل غیرانسانی و بیشرمانهای ابایی ندارد. درواقع دین انسانیت افراد را از آنها میگیرد و آنها را به موجوداتی تبدیل میکند که هیچگونه اختیار و ارادهای از خود ندارند و بنده حلقهبهگوش مبلغان دینی فاسد میگردند. یکی از عمدهترین مشکلات جامعه ایران اسلام است. اسلام دین خرافه و موهومپرستی است و تروریسم و اختناق را در جامعه ترویج میکند، درصورتیکه دنیای امروز دنیایی است که بهسمت خردگرایی و عقلانیت حرکت میکند. بنابراین در قرن ۲۱ میلادی نمیتوان جامعه را با قوانینی که در ۱۴۰۰ سال پیش تدوینشده اداره نمود و به پیشرفت رسید زیرا در چنین جامعهای هیچگونه انطباقی بین تحولات جامعه در عصر مدرنیته با جامعه ۱۴۰۰ سال پیش وجود ندارد و نتیجه آن پسرفت و عقبماندگی هرچه بیشتر کشور است. در طول تاریخ ننگین جمهوری اسلامی کم نبودند انسانهای بیگناهی که به بهانه دین روانه قبرستانها شدند و خانوادههای بسیاری را داغدار نمودند. اعدامهای دهه ۶۰ خود نمونه بارزی از این جنایات است. بهراستی آیا وقت آن نشده که بشر اموری همچون ایدئولوژی و باورهای دینی و نژادی را به دست فراموشی بسپارد و تنها انسان باشد؟ مگر انسان بودن چه ایرادی دارد.
به امید آزادی مردم ایران
لیدا عارفی پور