هنگامی که در ۲۲ خرداد ۱۳۸۸ پس از انتخابات ریاست جمهوری و در پی حضور بی سابقه مردم در پای صندوقهای رأی؛ که خود یک تو دهنی به نظام بود، رأی مردم بدستور خامنهای و توسط وزارت کشور و به کمک وزارت اطلاعات و شورای نگهبان، مصادره و به نفع احمدینژاد قرائت گردید، شاید گام دوم ولایت فقیه برای برچیدن جمهوری اسلامی و تبدیل آن به حکومت اسلامی (حکومت ولایتی) برداشته شد (گام اول بعد از کودتای کوچک انتخابات ۸۴ و در پی آن از میدان بدر کردن چهرههای با نفوذ سیاسی از قبیل رفسنجانی و . . . و کمرنگ کردن نقش آنها و بدنام کردن تعداد دیگری از سیاستمداران پیشین؛ هر چند که از ابتدا هم آنان در نزد اکثریت مردم چندان خوشنام نبودند، برداشته شده بود.).
حکومتی از نوع شیعه اثنی عشری که در آن ولایت رنگ موروثی به خود میگیرد و در پس خامنهای پسر و نوه و نتیجه او به ولایت میرسند. ولی شاید تنها حرکتی را که در صفحۀ شطرنج خود در نظر نگرفته بودند قیام و حق طلبی و بیداری مردم ایران بود که سر به اعتراض میلیونی برداشتند و پیکره پوسیده آنان را لرزانده و بسیاری از نقشههای آنان را نقش بر آب کرده و موقتاً جلوی حرکت آنها را گرفتند. پس از این خروش مردمی، دستگاه حاکم قدری عقب نشسته و برای بقای خود تن به هر خفت و سرکوبی داده و سعی نمود با ایجاد جو امنیتی و کشتار و دستگیری و قتل و شکنجه و تجاوز و نیز ایجاد رعب و وحشت در دل مردم، خود را حفظ نموده و با انتشار اکاذیب و وابسته خواندن حرکتهای مردمی و گرفتن اعترافات واهی در زیر شکنجه و تجاوز، خود را مظلوم و بر حق جلوه داده و معترضان را وابسته به بیگانه و ظالم.
در پس این وقایع، بسیاری از تحلیلگران بر این عقیده بودهاند که طرح ولایت فقیه با شکست مواجه شده و نظام به بن بست سیاسی رسیده و در لحظات پیش رو، نرمشها و چرخشهایی انجام داده و سعی میکند بنحوی به شرایط قبل از انتخابات برگردد. برای نمونه میتوان به صحبتهای محمد خاتمی به عنوان یکی از جلوداران اعتراضات اشاره کرد که قصد میانجیگری بین مردم و رهبری را داشت، که شاید هم با توجه به اختلافات ظاهری خامنهای و احمدینژاد، قصد گرفتن ماهی از آب گل آلود را در سر میپروراند.
ولی شاید بتوان از دیدگاه و زاویه ای دیگر به این وقایع نظری افکند: از آنجائیکه در پس کودتای سیاسی نظامی حکومت و قلع و قمع کردن سیاستمداران ریز و درشت مخالف و دستگیری و یا خلع آنان از مناسب خود توسط احمدینژاد و پاسداران و بسیجیان حامی او، حال خامنهای مهمترین تهدید را علیه اهداف خود، قدرت اجرائی کشور یعنی در حال حاضر، احمدینژاد و اطرافیان او میدید. این مسئله تا آنجا پیش رفته که بدستور او توسط وزارت اطلاعات در دفتر مقامات ریاست جمهوری نیز وسایل استراق سمع نصب گردید و با کشف این ماجرا، بالاجبار بعضی از جلسات آنها در فضای باز و خارج از دفاتر برگزار میگردید. ولی مسئله بدینجا نیز ختم نگردیده و نمیگردد، زیرا پس از آن شروع جو سازیها و ایجاد تهمت فال گیری و رمالی و . . . به نزدیکان ریاست جمهوری شکل گرفت. (هر چند دولت از این تهمتها مبرا نبوده و دولت حجتیه ای که تمام علم و سیاستش بر مبنای وحی از امام زمان! شکل میگیرد، کارایی و لیاقتی از خود ندارد و تنها به نابودی اقتصاد و زیر بناهای کشور و نیز فقر و گرسنگی و فحشا در جامعه دامن میزند.) و بی ثباتی هر چه بیشتر دولت و پرده برداری از نالایق بودن اطرافیان احمدینژاد در دستور کار نظام قرار گرفت و به یک باره خامنهای لب به سخن گشود که هر جا احساس کند پا پیش نهاده و وارد میدان میشود! مگر تا کنون کنار میدان بوده؟ مگر سرکوبها و کشتارها بدستور دیگران بوده؟ و یا شاید تا کنون مهرههای دیگر شطرنج بازیگردانان این بازی بودهاند و اینک شخص ایشان میدان را مهیا برای قدرت نمایی خود میبیند؟
بهر روی هیچ بعید نیست که قصد از حضور خامنهای در عرصۀ اجرایی (هر چند که تا کنون وزارتخانههای اطلاعات و کشور و نفت را بصورت غیر مستقیم، شخصاً اداره میکرد) بر کنار زدن ریاست جمهوری (فارغ از شخصیت حقیقی) و بدست گرفتن موقت آن و ارزیابی شرایط حاصل و مهیا نمودن شرایط حکومت دیکتاتوری مطلق اسلامی و در صورت عدم اعتراضات همه جانبه، حذف کلی مقام ریاست جمهوری و تاجگزاری مذهبی برای خود و خاندانش باشد. رویایی که شاید اگر بیداری مردم مسلمان منطقه و حرکت آنان بسوی دموکراسی علی الخصوص سوریه و لیبی نمیبود، خامنهای از مدتها قبل در سر میپروراند.
زینب اسمعیلی