در شماره ۲۶، همبستگی دادنامه معروف، متأسفانه و یا خوشبختانه جنجال و سر و صدای بسیاری به پا کرد. به ویژه بین ایرانیانی که در اینجا بعنوان پناهجو حضور دارند. بخشهایی از نامه موجب کج فهمی و کدورت بعضی از دوستان گردید. در حقیقت، گفتم و دوباره میگویم که اصل این غمنامه را حدود ۵ ماه قبل (شب کریسمس) نوشتم؛ همان وقتی که از شدت سرما مدام در تب و لرز بسر میبردم. وقتی که چند ماه بدور از قوت و غذا، جای خواب و حمام و بهداشت و درمان بسر میبردم. راست میگویند که جذابترین آثار در شرایط بسیار سخت خلق میشوند.
اصل نامه، مفصلتر و کوبنده تر بود و مطمئنا بعد از خلاصی از اینجا در کتابی آورده خواهد شد. اما در کل باید بگویم طرف حساب من هیچ یک از دوستان ایرانی پناهجو نبوده و نیست. اصلا چرا باید چنین باشد؟! مگر ارث پدرم را از کسی طلبکارم؟! مگر کسی به من بدهکار است؟! اتفاقا چند نفر تا جایی که از دستشان بر آمده از من دست گیری کرده اند. خودم خوب میدانم اینجا همه پناهجویند و هر کدام با مشکلات خاص خودشان دست و پنجه نرم میکنند. پس نمیتوان و نباید از این بی پناهان توقعی نابجا داشت. جالب اینکه چند نفری که گاهی به داد من رسیده و غمخوارم بوده اند، خودشان هم از لحاظ مالی جز ضعیفان بوده ولی از نظر معرفتی بلند مرتبه و جوانمرد هستند. یکی از آنها را “ژان والژان” و دیگری را “کزت” میخوانم!
کاش میتوانستم نام این عزیزان را بیاورم که لااقل در این مقطع راضی نیستند. اما در آینده و در کتاب در دست تهیه ام، بدون شک جایگاه شایسته ای در بین دهها شخصیت این اثر خواهند داشت. اگر با دقت و با تأمل نظر بیفکنید حتما متوجه میشوید که طرف حساب من تنها جامعه بی ثبات ایران و همچنین بی پناهی و بی حقوقی جامعه پناهندگی بوده و خطاب به مسئولین زیربط موسوم به کمیساریای عالی پناهندگان. و به قول سردبیر عزیز: “به عمق بی اعتنایی هایی که در حق و حقوق زائل گردیده بشریت شده و میشود.” به هرحال تقدیر، خدا را شکر میکنم و به خودم میبالم که لااقل یکی از بین همه این پناهجویان در این شرایط اسفبار، بپا خواست و حدیث بی زبانان را به زبان آورد تا به گوش کسانی که باید برسد برساند. حداقل من این شهامت و جسارت و جرأت را داشته و دارم که خود را فدا کنم تا بلکه مابقی پناهجویان به حق و حقوق از کف رفته شان برسند. اگر امروز خبر و زمزمه های خوشایندی از بابت بخشش حق اقامت و خاک به گوش میرسد، لااقل تا حدودی بخاطر چنین نامه نگاریهایی بوده و هست. در حقیقت دبیر فدراسیون همبستگی “عبدالله اسدی” درست میگوید که تنها با متشکل شدن، اتحاد و همبستگی میتوان بسیاری از مشکلات ریز و درشت این مسیر ناهموار را از بین برد. اصلا چرا چنین نباشد؟ اگر ما به دنبال آزادی و برابری و رفاه راه افتاده ایم. اگر هدفمند و اصالت و رسالت پیشه میباشیم. اگر واقعا هر یک از ما داد بشر دوستی و دست گیری از همنوع را سرلوحه زندگی قرار داده ایم و بخاطر چنین اهدافی قدم در این راه نهاده ایم، پس واجب است و مکفلیم مسیری صحیح را پیش گیریم. فکر نمیکنم شایسته باشد در طی مسیر زندگی فقط به خودمان بیندیشیم. به ویژه من و هر یک از شما که شعار و لاف آزادگی را سر داده و قدم در این راه نهاده ایم. در واقع اگر قرار است با شرافت زندگی کنیم بدون تردید باید در برابرش غرامت بپردازیم. جدا من حاضرم در این مسیر جانم را فدا کنم. و اگر هدف چیز دیگریست که حرفی دیگر است.
این دادنامه (میخواهم زنده بمانم) در ابتدا وقتی به جناب آقای عبدالله اسدی تقدیم شد؛ هیچکدام نمیدانستیم که قرار است روزی چاپ گردد و تنها یک درد و دل دوستانه بود. اما با اصرار من لطف کرده و منتشر کردند. به هر حال نمیگویم که ایشان اسم آن دو عزیز همکار مرا میبایست حذف میکرد، چرا قلم نگرفته؟! بلکه میگویم اشتباه و کوتاهی از طرف من بوده که نام آن دو عزیز را نمیبایست می آوردم. البته خدا را شکر، هر دوی آنها موقعیت اسفناک مرا بخوبی درک کرده اند.
من چنینم که نمودم، دگر ایشان دانند.
اما موضوع مهمتر بحث در مورد نقد و نظر دوستانه سردبیر عزیز بر بخشی دیگر از همین نامه را در مطلبی دیگر نوشته و تقدیم کردم و چون ایام خرداد ماه و نخستین سالگرد جنگ قدرت در بین عوامل دیکتاتور در رژیم خونخوار جمهوری اسلامی میباشد، آن نیز خودش مطلبی مجزا از این گردید که امیدوارم آن مطلب هم مخاطب و خواننده خودش را داشته باشد.