موضوع: چرا مهاجرت؟
این گزارش در ایران تهیه شده و نامها در آن مستعار هستند.
نازنین صدیقی
طی مصاحبه ای که با یک دختر ۲۴ ساله ای که هم درس می خواند و هم در برخی رسانه ها در ایران مشغول به کار است در باره دلیل اینکه چرا می خواهد از ایران برود گپی زدیم . این دختر ۲۴ ساله بنام شادی از زن بودن خود شدیدا ناراضی است و با اینکه هدف صحبت من با ایشان از نگاه یک زن بود اما او در صحبت هایش هیچ اشاره ای به جنسیتش نکرد و تا آخر صحبت هایش نشانی از وضعیت پوشش و محدودیت هایی که برای یک زن در جامعه وجود دارد نکرد و در آخر صحبت ها نیز در جواب سوالم گفت ای کاش درد ما تنها زن بودن بود. به وضوح می شد در صورتش دید که دقیقا همان درد زن بودن و مطرح بودن جنسیت باعث شده تا اینگونه به حالت انزجار از جنسیت و زن بودنش برسد و در او یک هیستری نسبت به زنان و اخلاقیات زنانه پیدا کند.
سارا: شادی جان دوست داری از ایران بروی؟
شادی: این آرزوی من است که روزی رو ببینم که از ایران رفتم.
سارا: چرا؟ می تونی دلیلش رو به ما بگی؟
شادی: چون دوست دارم در شغل و حرفه ام که خیلی هم بهش علاقه دارم پیشرفت کنم و پله های ترقی رو طی کنم اما تا وقتی که تو ایران باشم همچین امکانی وجود نداره و فقط تا آخر باید یا درجا بزنی یا اونقدر پارتی داشته باشی تا بتونی یه تکونی بخوری. اما افراد زیادی رو در کشورهای دیگه دیدم که خوب تونستند با موقعیت من، کارشون رو شروع کنند اما بعد از مدت کوتاهی تونستند در حرفه شان پیشرفت کنند و در جامعه جایگاهی برای خودشون داشته باشند و بتونن به اندازه خودشون اطرافشون رو تغییر بدن. نمی گم من اگر برم می تونم آدم بزرگی بشم اما لااقل دیده می شم و به عنوان یک فرد حقیقی موجودیت پیدا می کنم و می تونم آنچه رو که می خوام بیان کنم.
سارا: یعنی تنها بخاطر عدم امکان پیشرفت در حرفه ات می خوای بری؟
شادی: خوب این مهمترین و اصلی ترین دلیله. اما در کنار این دلیل دلایل دیگری هم وجود داره. مثلا نبودن آزادی و محدودیت در استفاده از امکانات که مهمترینش اینترنته
سارا: یعنی نبودن امکانات؟
شادی: ته! نه! من قبول ندارم که امکانات در ایران وجود نداره. امکانات وجود داره اما بعضی از امکانات محدود شدن و بعضی هم متعلق به طبقه خاصی از جامعه هستند. خیلی از ما کوچک ترین امکانات رو هم نداریم تا فقط زندگی کنیم و برخی دیگر امکانات دارند اما بلد نیستند از امکاناتشون استفاده کنند.
سارا: در واقع تو معتقدی که امکانات در ایران وجود داره اما راه استفاده کردن از این امکانات رو بستن؟
شادی: دقیقا. سران حکومتی و دولتی راه نفس کشیدن ما رو هم بستن و من تنها آرزوم اینه که برم تا بتونم مدتی زندگی کنم. نه اینکه خوب زندگی کنم بلکه تنها زندگی کنم و نفس بکشم.
سارا: به نظرت امنیت اجتماعی چه جایگاهی در جامعه داره؟
شادی: امنیت؟ امنیت چیه؟ فقط می دونم ۱۰۰ درصد ناامنی وجود داره اما با امنیت هیچ آشنایی ندارم. مثلا می دونم که وقتی تو ماشین خودم نشستم و پشت چراغ قرمزم و یک ماشین پلیس بغلم می ایسته باید بترسم و به اطرافم نگاه کنم چه خلافی دارم؟! می دونم که وقتی پلیس می بینم باید احساس ناامنی کنم. می دونم که وقتی توی یک کوچه باریک و خلوتم هر لحظه ممکنه چند نفر خفتم کنند و هرچی دارم و ندارم ازم بدزدند. اینجا هم از قانون باید ترسید و هم از بی قانونی.
سارا: مرسی شادی جان از وقتی که در اختیار من قرار دادی اما یک چیز رو فراموش کردی و اون هم جنسیت و مشکلاتی که برای یک زن در جامعه اتفاق می افته و …
شادی: دوست خوب! کاش درد ما فقط زن بودنمان بود. درد من انسان بودنم است.
سارا: با تشکر.
تهیه و تنظیم سارا