در جاده “بورس وگن” شماره ۶۰ مابین شهرهای کوچک “رولاندا” و “بوله بیگ” در کشور سوئد و در دامنه کوهی پوشیده از درخت های کاج، ساختمانی قدیمی را خواهید یافت که تا چندی پیش به مدت چهار سال تمام متروکه و بلااستفاده بود. این بنای عظیم که به گفته عده ایی روزگاری بیمارستان قلب بوده است این روزها گویا کاربران جدیدی یافته و توجه اداره مهاجرت سوئد را برای جای دادن پناهجویان تازه وارد تا مرحله پیدا شدن مسکن برای آنها به خود جلب کرده است. هنگامی که برای اولین بار وارد این کمپ پناهجویان شدم از آنجا که تا به آن زمان مکانی مشابه آن را در کشور سوئد ندیده بودم به شدت متحیر شدم. چراکه این مجتمع مسکونی حتی با اینکه عنوان می شد جهت اسکان موقت بهره برداری می شود و پناهجویان فقط در یک پریود زمانی کوتاه قرار است در آنجا ساکن باشند اما به شدت با گفتمان و ژست های بشردوستانه این کشور در جامعه بین المللی فاصله داشت. به سختی می توانستم باور کنم که در سوئد می توان کمپ هایی را یافت که به هیچ وجه هیچگونه سنخیتی با قوانین حقوق بشری و انسانی ندارند.
به گفته یکی از پناهجویان ساکن در این کمپ، در حدود یک ماه است که از ورود اولین گروه مهاجران به داخل این مجتمع مسکونی می گذرد اما تعداد ساکنین آن به سرعت در حال افزایش است و تا کنون به مرز حدود دویست نفر رسیده است. دستشوئی و حمام بین همه ساکنین کمپ مشترک است و برای استفاده از حمام باید در این سرمای زمستان به بیرون مجتمع رفت و از حمام های صحرائی که به تازگی احداث شده اند استفاده کرد. غذا را در غذاخوری بیمارستان سرو می کنند و به همین دلیل میزان حقوق پناهنجویان را به روزی ۱۹ کرون کاهش داده اند. به گفته یکی از پناهجویان کیفیت غذا رضایت بخش است اما متاسفانه به دلیل نبود نظم و قانونی صحیح جهت تقسیم درست آن، در اکثر مواقع غذا کم می آید و به گروهی چیزی برای خوردن نمی رسد و ناگذیرند که آن شب را با شکم گرسنه سپری کنند. وظیفه نظافت ساختمان و پخش غذا هم بر عهده خود پناهجویان است و گویا گروهی از آنها که مشخص نیست تحت چه عنوانی انتخاب شده اند این مسئولیت ها را بر عهده گرفته اند. خبری هم از پلیس و نیروی حفاظتی که بتواند در موارد لازم امنیت و آرامش را بر فضا حاکم کند و یا نماینده ایی از جانب اداره مهاجرت که به صورت دائم در آنجا مستقر باشد تا به مشکلات و امورات پناهجویان رسیدگی کند نیست و هرج و مرج و بی قانونی اولین واژه ایست که به ذهن بیننده این مکان خطور می کند. گوئی اینجا سوئد نیست و هیچ ربطی به خاک این کشور ندارد.
در نگاه نخست عظمت بنای ساختمان در کنار دور افتادگی اش در دل جنگل و پائین بودن سطح کیفیت به دلیل قدیمی و فرسوده بودن بافت آن آدمی را به یاد اردوگاه های آلمان نازی در دوران جنگ جهانی دوم می اندازد که یهودیان را در آنها اسکان می دادند. اگر فیلم هایی نظیر “پیانیست” یا “فهرست شیندلر” را دیده باشید به خوبی می توانید این فضا را در ذهن خود مجسم کنید. با این تفاوت که آنها را به سمت مرگ می بردند اما اینها انسان هایی هستند که به امید دستیابی به صلح و آرامش به این کشور پناه آورده اند. در واقع این بنا با مشکلات عدیده اش در کنار نبود امکانات بهداشتی فقط می تواند پذیرای انسان های بی جا و مکانی باشد که چاره ایی به جز ماندن و تحمل کردن این شرایط سخت ندارند. به گفته حاضران افرادی که جائی و سرپناهی یا آشنائی در سوئد داشته اند حتی برای یک روز هم نتوانسته اند این کمپ را تحمل کنند و آدرس خود را به اداره مهاجرت تحویل داده و با چشمانی گریان و وحشت زده آنجا را ترک کرده و رفته اند. یکی از ایرانیان که به همراه همسرش به سوئد آمده و مدت بیش از دو هفته است که به این کمپ منتقل شده در پاسخ پرسش من درباره وضعیت این مکان می گوید: ” اینجا چیزی کمتر از زندان اوین ندارد. فقط تفاوتش این است که ما می توانیم از اینجا بیرون برویم و قدمی بزنیم که با توجه به نبود امکانات مالی این مساله هم به خودی خود منتفی است. در اینجا هیچ قانونی نیست و کسی که به درستی پاسخگوی نیازهای ما باشد وجود ندارد. فقط یکنفر اهل کشور صربستان که گویا کارمند اداره مهاجرت است هر از گاهی آمن هم بدون اطلاع می آید و سرکی می کشد و می رود. من حس می کنم که اداره مهاجرت ما را به حال خودمان رها کرده است. “
اگر پناهجوئی قصد داشته باشد تا چیزی برای خود تهیه کند باید برای رسیدن به فروشگاه مواد غذایی “ایکا” واقع در شهر “بوله بیگ” نزدیک به ۴۵ دقیقه پیاده روی کند. البته یک فروشگاه کوچک “تمپو” هم در شهر “رولاندا” در حدود بیست دقیقه ایی کمپ قرار دارد اما هم کوچک است و هم اجناسش گرانتر از فروشگاه “ایکا” است و مهاجران که با توجه به کاهش حقوق روزانه شان وضعیت مالی خوبی ندارند و هر یک کرون هم برایشان ارزشمند است ترجیح می دهند پیاده روی کنند تا اینکه بی پول بمانند.
به اتاق ها که سرکشی می کنید بیشتر متاثر می شوید و تازه به عمق فاجعه موجود در آنجا پی می برید و برای لحظاتی خاطره حمام های صحرائی واقع در خارج از مجتمع از ذهنتان پاک می شود. بعضی ها که خوش شانس تر هستند به همراه چند نفر دیگر در یک اتاق دارای پنجره که روزگاری در دوران حیات بیمارستان متعلق به بیماران بوده است زندگی می کنند. اما گروهی هم وجود دارند که انباری های بیمارستان به نامشان درآمده و مجبورند در اتاقی بسیار کوچک که فاقد هرگونه پنجره، هواکش و حتی دریچه یا رزونه ایی است در مکانی بسیار تنگ و کوچک آن هم با نور کم چراغ سقف روزگار خود را بگذرانند. هنگامی که در فضای بسته یکی از این انباری ها که اینک تغییر کاربری داده و پس از قرار دادن دو عدد تخت خواب تبدیل به اتاق شده است برای لحظاتی می نشینید، در اندک زمانی احساس خفگی و نبود اکسیژن آزارتان می دهد و می خواهید هرچه سریعتر خود را به هوای آزاد برسانید. اما هنگامی که چهره ساکنین آن اتاق را می بینید و به یاد می آورید که زن و شوهری در این انباری شب ها و روزهای خود را بدون هیچ راه حل و چاره ایی تا تاریخی نامعلوم سپری می کنند، خودتان را کنترل می کنید که مبادا دل آنها را بشکنید و وحشتی مضاعف را در دلشان بیفکنید.
در میان راهروهای بزرگ کمپ، صدای فریاد و بازی کودکان و بحث و گفتگوی میان پناهجویان و خانواده ها آن هم با زبان های مختلف آمیخته با بوی زننده روغن سوخته و غذا، هر رهگذری را دچار سرگیجه می کند. یک اجاق گاز کوچک و قدیمی در هر طبقه وجود دارد که می توان بر روی آن غذایی درست کرد و این مساله بیشتر از آنکه در زمره امکانات این مجموعه تعریف شود باعث آزار سایر مهاجرین شده است. چرا که بوی زننده غذا و چربی به همراه دود ناشی از آن گاه چشم ها و مشام آدمی را تا حدی می آزارد که امکان عبور و مرور را مختل می کند و گاهی هم باعث روشن شدن آژیر آتش سوزی کمپ می شود که همه را ناگزیر به خروج از ساختمان می نماید.
دقایقی پس از ورودم به این مجتمع به اصطلاح مسکونی! بنا به حرفه ایی که سالهاست بدان اشتغال دارم و با استناد به قوانین منحصر به فرد آزادی مطبوعات در سوئد، دوربین کوچکم را آماده کردم تا اقدام به عکسبرداری از این کمپ و مشکلات حال حاضر آن کنم و این حرکت من باعث شد تا شخصی که خود را مسئول این کمپ می نامید در مقابلم ظاهر شود و از ادامه کارم جلوگیری نماید. هنگامی که به او متذکر شدم در سوئد نمی توان مانع عکسبرداری افراد شد و عکاسی در همه جا به استثنای تجهیزات و مراکز نظامی آزاد است به من گفت به دلیل حفاظت از جان پناهندگان سیاسی اجازه عکسبرداری را به من نمی دهد! این پاسخش در حالی بود که بیش از هر چیزی به نظر می آمد او مایل است تا این شرایط وخیم زندگی مخفی بماند و این مکان توسط دیگران دیده نشود تا اینکه نگران جان پناهجویان سیاسی ایی باشد که در شرایط غیرانسانی و خفقان آور این کمپ غیر استاندارد که بیشتر به اردوگاه اسرای جنگی می ماند به سر می برند و روزگار می گذرانند بی آنکه چاره ایی داشته باشند. در واقع در سوئد که عنوان آزادترین کشور جهان را در زمینه مطبوعات و آزادی بیان یدک می کشد پنهان کردن واقعیت و حقیقت از جامعه بسی عجیب می نماید. اینکه بخشی از دولت یا گروهی از جامعه سعی کنند تا اتفاقی را از دید سایرین دور نگاه دارند در واقع در حال برداشتن گام های مهمی در راستای عادی شدن سانسور در آن جامعه هستند.
هنگامی که از این شخص مسئول درباره وظایفش و چگونگی روند کاری این کمپ جویا شدم او خود را جدای از اداره مهاجرت معرفی کرد و گفت از آنجا که این اداره نیاز فوری به مکانی برای اسکان مهاجرین تازه وارد داشت این بیمارستان را که مدت چهار سال است متروکه مانده و در آن بارها دزدی هم شده برای اینکار انتخاب کرد. او گفت که این مکان بسیار خراب تر از این چیزی بود که اکنون می بینیم و قرار است در آینده بهتر شود. همکار او هم که از لباس های کاری که بر تن داشت می شد حدس زد مسئول تاسیسات ساختمان است در پاسخ من که گفتم این مکان جای مناسبی برای زندگی انسان ها نیست گفت “هرچه باشد از چادر که بهتر است. “
البته حق با او بود و قطعا چنین مکانی آن هم در زمستان سرد سوئد از چادر بهتر است و به طور حتم چادر هم از بی سرپناه بودن به مراتب بهتر و این مقایسه غلط خیلی بیشتر از اینها هم می تواند ادامه یابد. قطعا پناهجوی سیاسی ایی که از مرگ و شکنجه فرار کرده و خود را به اینجا رسانده زندگی در این شرایط را به مردن در زیر شکنجه ترجیح می دهد اما آیا می توان بر پایه همین استدلال شرایط زندگی را برای این انسان ها سخت و طاقت فرسا کرد؟ آیا اداره مهاجرت سوئد برای اولین بار است که پذیرای مهاجرین شده و در این زمینه فاقد تجربیات لازم است که اکنون ناگذیر از اسکان فوری آنها در یک بیمارستان مخروبه می باشد!؟ آیا این اداره محترم فرصت آن را نداشته که قبل از وارد کردن این انسان ها به این مکان، نخست مراحل بازسازی اش را به اتمام یا دست کم به یک استداندارد حداقلی برساند سپس اقدام به انتقال این جمعیت بی سرپناه و بی چاره به این مکان کند؟ این مکان حتی اگر برای اقامتی یک هفته ایی هم بهره برداری شود باز هم شرایط وخیم انسانی و زندگی موجود در آن به هیچ وجه نمی تواند توجیح پذیر باشد. قطعا اتخاد تدابیر سختگیرانه تر در روند پذیرش پناهندگان جهت جلوگیری از ورود مهاجرین و پناهجویانی که به راستی مشکلی در کشور خود نداشته اند و ندارند می تواند بخشی از سیاست های پناهنده پذیری هر کشوری باشد اما آیا این شرایط به اصطلاح “سختگیرانه تر” تعریف درست و دقیقی ندارد!؟ آیا این سیاست می تواند به معنای ایجاد یک چنین شرایط وخیم و غیر انسانی و به دور از جایگاه حقوق بشری سوئد در دنیا باشد!؟ آیا در چنین مجتمعی که پذیرای انسان هایی با ملیت ها و شرایط و گذشته های مختلف و گوناگون است و هر کدام از نقطه ایی از جهان به اینجا آمده اند نباید تامین شرایط بهداشتی سالم و صحیح در اولویت امور باشد؟ قطعا خطر بروز بیماری های واگیردار در این مجموعه با توجه به همزیستی این خیل عظیم انسانی و نبود امکانات بهداشتی مناسب و کافی بالا است و در این بین کودکان و خردسالان هم بیش از همه در معرض این معضل خطرناک قرار دارند. اما حتی اگر بخواهیم با نگاهی خودخواهانه و حق به جانب از طرف شهروندان سوئد به این مساله بنگریم هم آیا این مکان و اماکنی مشابه این خود نمی توانند تهدیدی جدی برای ساکنین این کشور باشند و موجبات بیماری ها و معضلات اجتماعی را برای شهروندان این کشور فراهم نمایند!؟ آیا اداره مهاجرت متوجه سرعت انتشار بیماری در بین افراد یک جامعه نیست یا شاید می داند اما متصور است که با ممانعت از پوشش خبری این مکان خواهد توانست از شیوع اتفاقاتی از این دست هم جلوگیری نماید!؟
اما به راستی در این بین کودکانی که صرفا به دنبال پدر و مادر خود گام در این راه پر مخاطره نهاده اند چه گناهی کرده اند که باید مستحق این چنین شرایط اسفناکی باشند؟
علی اوغازیان
تلفن: (سوئد): ۰۷۳۹۳۹۲۸۰۵