ارتکاب به خشونت و جنایت از بدو شکل گیری حکومت اسلامی بخش لاینفکی از ماهیت آن را تشکیل می داده و حیات ومماتش به مصداق نیش عقرب نه از ره کین است بلکه اقتضای طبیعتش این است، در گرو اعمال بی وقفه آن بوده است. حکومتی که مردم را صغیرانی می پندارد که باید توسط افکارمالیخولیائی حاکمین قالب گیری شده و ساخته و پرداخته گردد. بدیهی است که برای انجام این مأموریت الهی هیچ حوزه ای از زندگی مردم اعم از خصوصی وعمومی نباید ازمداخله آن در امان نیست : از رنگ و فرم لباس و عروسی و آرایش تا کنترل عقاید سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و تا مطالب یک وبلاگ نویس ساده و
گمنام.
تشکیل گروههای عفاف و امر به معروف و یا ارتش سایبری و دهها و صدها نهاد مشابه همه وهمه برای انجام این رسالت و ادغام جامعه درخود است. ادغام جامعه در دولتی بغایت منحط ، گوهرهمه آن تلاشی است که جمهوری اسلامی با همه تاب و توان خود سالیان درازی است که مشغول بدان است. و چنین است که جنگی نامشهود بین رژیمی که در تلاش برای بلعیدن جامعه در خود و جامعه ای که از آن سربازمی زند جاری است. البته چنین سودائی بخصوص درجهان امروز و در جامعه جوان ما امری نشدنی است و همچون حمل سنگ غول پیکر توسط سیزیف می ماند.
بی تردید وقوع جنایتی تکان دهنده از نوع آن چه که درمورد ستاربهشتی رخ داد حاکی از وجود مقاومتی است ولو بظاهر ناپیدا ولی گسترده در اعماق جامعه و در برابر ادغام و بلعیده شدن توسط حکومت آدمخوارحکومت اسلامی و دفاع از آزادی و کرامت انسانی. وقتی ستار بهشتی در واپسین سخنان قبل از دستگیریش می گوید : “زندگی نمی کنیم بلکه بردگی می کنیم و مرگ بهتراز این زندگی است”، شاهد جرقه های این آتش نهفته در زیرخاکستر هستیم. براستی یک رژیم تا چه حد باید مفلس و ورشکسته باشد تا این چنین از قلم یک وبلاگ نویس معمولی و گمنام بترسد و او را تهدید به سربه نیست کردن کند و سرانجام هم تهدید خود را عملی سازد. جز این است که رژیم سر تا پا مسلح از مقاومت مردمی که خواهان سرنگون ساختن کامل آن هستند، هم خشمگین است و هم چون ریسمان سیاه و سفید از آنها می ترسد؟ جز این است که تنها اهرم بقاء خود را در توسل به ایجاد رعب و هراس ازطریق اعمال خشونت و تروریسم دولتی می داند. اما این هم طولی نمیکشد؛ چرا که تجربه نشان داده که هیچ ظلم و دیکتاتوری نتوانسته ابدی و ازلی باشد.