بایگانی دسته: مقالات

مهسا فعالزاده،طبیعت و محیط‌ زیست در رژیم اسلامی ایران

طبیعت و محیط‌ زیست در رژیم اسلامی ایران

میزان کنونی مصرف منابع طبیعی و حیاتی کره زمین توسط انسان ظرف ۱۰ هزار سال گذشته بی‌سابقه بوده است. فرسایش خاک براثر فعالیت‌های انسانی، مصرف بی‌سابقه منابع آب شیرین، انتشار گازهای گلخانه‌ای و همچنین رها شدن حجم بسیار زیادی از سموم شیمیایی به داخل طبیعت، حیات را در کل کره زمین با چالشی اساسی مواجه کرده است.

بحران بی‌آبی، آلودگی هوا، مرگ دریاچه‌ها، خشک شدن رودخانه‌ها، آتش‌سوزی جنگل‌ها و کشتار حیوانات ازجمله مهم‌ترین معضلاتی است که محیط‌ زیست ایران در رژیم اسلامی خامنه‌ای به‌طورجدی با آن دست‌به‌گریبان است، به‌طوری‌که باعث شده مردم و فعالین زیست‌محیطی سکوت را شکسته و اینجاوآنجا، با برپائی تجمعات اعتراضی نسبت به بی‌توجهی مسئولین اعتراض کنند. در مقابله با این اعتراضات برحق مردم، رژیم نیز با استفاده از شیوه‌های گوناگون در پی به انحراف کشاندن، تحت کنترل درآوردن و درنهایت سرکوب این جنبش‌ها بوده و هست.

اگر بخواهیم تعریفی از محیط ‌زیست و طبیعت داشته باشیم می‌توان این‌گونه تعریف کرد که:

محیط ‌زیست عبارت ترکیبی از دانش‌های متفاوت در علم است که شامل مجموعه‌ای از عوامل زیستی و محیطی در قالب محیط‌ زیست و غیر زیستی (فیزیکی، شیمیایی) است که بر زندگی یک فرد یا گونه تأثیر می‌گذارد و از آن تأثیر می‌پذیرد. امروزه این تعریف غالباً به انسان و فعالیت‌های او مرتبط می‌شود و می‌توان محیط ‌زیست را مجموعه‌ای از عوامل طبیعی کرهٔ زمین، همچون هوا، آب، اتمسفر، صخره، گیاهان و غیره که انسان را احاطه می‌کنند خلاصه کرد. محیط‌ زیست در اصطلاح به کلیه عوامل تهدیدکننده یا بهبود بخش محیط زندگی اطلاق می‌شود.

تفاوت محیط ‌زیست با طبیعت در این است که تعریف طبیعت شامل مجموعه عوامل طبیعی، زیستی و غیر زیستی می‌شود که منحصراً در نظر گرفته می‌شوند، درحالی‌که عبارت محیط ‌زیست با توجه به برهم‌کنش‌های میان انسان و طبیعت و از دیدگاه بشر توصیف می‌شود. طبیعت عبارت است ازآنچه که فرآیند زیستن را احاطه کرده، آن را در خود فروگرفته و با آن در کنش متقابل قرار دارد.

در اصل ۵۰ قانون اساسی ایران آمده است: “در جمهوری اسلامی، حفاظت محیط ‌زیست که نسل امروز و نسل‌های بعد باید در آن حیات اجتماعی رو به رشدی داشته باشند، وظیفه عمومی تلقی می‌شود. ازاین‌رو فعالیت‌های اقتصادی و غیر آن‌که با آلودگی محیط‌ زیست یا تخریب غیرقابل‌جبران آن ملازمه پیدا کند، ممنوع است.”این موضوع به آن معنی است که در قانون اساسی پیش‌بینی لازم برای حفاظت محیط ‌زیست انجام‌گرفته و خلأ قانونی در این مورد وجود ندارد؛ اما اینکه این اصل چقدر در بهره‌برداری از منابع و برنامه‌ریزی در نظر گرفته شود، مبحث دیگری است؛ اما علی‌رغم وجود بستر قانونی مناسب محیط‌ زیست و طبیعت ایران در وضعیت مناسبی قرار ندارد. به دلیل نگاه کوتاه‌مدت و سودجویانه به آن، آینده خوبی نیز برای آن پیش‌بینی نمی‌شود. به‌جرئت می‌گویم که سرزمین ایران در واپسین دهه از قرن چهاردهم هجری شمسی، هرگز شرایطی آسیب‌پذیرتر و شکننده‌تر از دوران کنونی را درک نکرده است. استفاده بیش‌ازحد ظرفیت منابع طبیعی مانند آنچه در جنگل‌های شمال اتفاق می‌افتد، آلوده کردن شاهرگ‌های حیاتی رودخانه‌ها، تخریب زیستگاه‌های طبیعی در دامنه‌های سهند به بهانه استخراج معادن تا صادرات خاک کشاورزی دشت حاصلخیز مغان به کشورهای حوزه خلیج‌فارس به بهانه افزایش صادرات غیرنفتی، طرح‌های بی‌شمار انتقال آب میان حوضه‌ای از سرشاخه‌های کارون تا آلوده کردن آب با پساب‌ها و زباله‌های طرح‌های پتروشیمی، یک کیلومتر عقب‌نشینی تالاب گمیشان، عمق متوسط تالاب انزلی که به کمتر از یک متر کاهش‌یافته، تمامی تالاب‌های شرقی و مرکزی و اغلب تالاب‌ها و دریاچه‌های غربی کشور از هامون و جازموریان گرفته تا گاوخونی و بختگان و مهارلو و طشک و پریشان و کافتر و حتی دریاچه ارومیه که به‌روز سیاه نشسته‌اند، قاچاق پرندگان شکاری، فرسایش شدید خاک در اراضی شیب‌دار تحت کشت گندم برای خودکفایی تا احداث جاده از میان جنگل گلستان و ده‌ها منطقه بکر دیگر، آب آلوده رفسنجان و اهواز تا هوای مسموم تهران و اراک و اصفهان، ریز گردهای مهمان از کشورهای همسایه تا قتل پلنگ و خرس و گرگ توسط مردم عادی، از حکم اعدام برای محیط‌بان دنا به دلیل حفاظت از محیط ‌زیست تا حکم زندان برای فعالان زیست‌محیطی، هر جای این مملکت را که نگاه کنید، فاجعه‌ای در حال رخ دادن است. متأسفانه متولیان محیط‌ زیست به دلایل مختلف ازجمله شرایط سیاسی حاکم، حتی توان حفاظت از مناطقی که قانونا و رسماً متولی آن هستند را نیز ندارند. نفس طبیعت ایران در حال بند آمدن است حال محیط‌ زیست ما خراب است و کسی به فکر چاره اساسی برای آن نیست.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

عبدالله اسدی،جنایت تروریست های اسلامی در پاریس بار دیگر تنفر افکار عمومی از پدیده شوم مذهب را برانگیخت

حمله به دفتر هفته نامه چارلی ابدو نفرت انگیز بود؛ زخم عمیقی بود بر پیکر جامعه بشری اما یاد و خاطره قربانیان این جنایت همیشه زنده خواهد ماند.

این جنایت یادآور دهها تجربه تلخ در طول عمر جهموری اسلامی در ایران است. در هر نقطه ای از دنیا که اسلامی ها دست به جنایت می زنند سران جمهوری اسلامی نیز به تکاپو می افتند. چون همه اینها به سابقه تروریستی و جنایت جمهوری اسلامی ربط مستقیم پیدا می کند. خمینی بدون اینکه کتاب آیات شیطانی را ببیند و بخواند فتوای قتل سلمان رشدی را از آن ور دنیا صادر کرد. جنایت اسلامی ها علیه شارلی ابدو در پاریس شباهت زیادی با ترور عبدل رحمان قاسملو در وین و صادق شرفکندی و همراهانش از رهبران حزب دمکرات کردستان ایران که در سال ۱۹۹۲دررستوران میکنوس در شهر برلین اتفاق افتاد، دارد.اگرچه موضعات متفاوت بود اما هردو دلخراش و جنایتکارانه بود.در ایران هزاران نفر را به جرم کافر و بی دین به جوخه اعدام سپردند.

دادگاه میکونوس که در آلمان تشکیل شد یکی از پراهمیت ‌ترین دادگاه‌ها علیه جمهوری اسلامی بود که در آن، مقامات اصلی نظام به دست داشتن درقتل مخالفین خود در خارج از ایران متهم شدند و به ترتیب، علی خامنه ای رهبر جمهوری اسلامی، هاشمی رفسنجانی رئیس جمهور وقت، علی فلاحیان وزیر اطلاعات وقت و علی اکبر ولایتی وزیر امور خارجه وقت، توسط دادگاه میکونوس به دست داشتن در سازماندهی ترور رستوران میکنوس محکوم شدند. به دنبال حکم دادگاه میکنوس تاکنون هیچ کدام از آنها جرات خارج شدن از ایران را نداشته اند.

ترور فریدون فرخزاد در ۷ اوت ۱۹۹۲ در بن آلمان، شاهپور بختیار در پاریس، غلام کشاورز سخنگویی فدراسیون سراسری پناهندگان ایرانی در لارناکای قبرس و ترور صدیق کمانگر در کردستان عراق و سازماندهی قتل های زنجیره ای در دوره ریاست جمهوری خاتمی و ترور پروانه و داریوش فروهر به طرزبسیار فجیع در منزل خود، ترور محمد مختاری و پوینده، کشتن زهرا کاظمی خبرنگار ایرانی کانادایی و جنایت کهریزک در سال ۸۸ یکی پس از دیگری از کارنامه جنایات جمهوری اسلامی هستند. جمهوری اسلامی و ال قائده، داعش و بوکوحرام، طالبان و الشباب و همه و همه از پیروان محمد پیغمبراسلام و متعلق به قرون وسطی هستند.

چارلی ابدو متعلق به تمدن بشر امروز بود. طرفدار برابری و عدالت اجتماعی بود،علیه راسیسم و نژادپرستی و علیه دین و علیه نظام سرمایه داری و متعلق به خدا ناباوران بود.اسلامی های بی تمدن و آدمکش باید بدانند که با به خاک و خون کشیدن نویسندگان و کارکنان زحمتکش چارلی ابدو، تنفر میلیونها نفر را علیه پیغمبران و پیروان قرآن و انجیل و دستگاه مذهب برانگیخته اند. باید بفهمند با ترور و حذف فیزیکی سکولارها و چپها و خدا ناباوران، نه تنها نمی توانند دهانها را ببندند بلکه با این رفتارها میلیونها نفر را به آرمانها و باور شارلی ابدو و کارنان این هفته نامه آشنا و نزدیک و علاقمند کرده اند.

زنده باد شارلی ابدو

 

عبدالله اسدی،ممنوعیت فروش مواد غذایی به اتباع “غیرمجاز” افغانستانی در ایران جنایت است

مدیرکل اتباع و مهاجران خارجی استانداری فارس اعلام کرده: کارفرمایان و صاحبان حرفه‌ها و مشاغل در استان فارس، برای دور ماندن از عواقب این طرح کافی است که قبل از ارائه خدمات به اتباع بیگانه از هویت و اقامت قانونی آن‌ها، اطمینان حاصل کنند. روزنامه “عصر مردم” چاپ شیراز به نقل از غلامرضا غلامی نوشته است: نانوایی‌ها، سوپرمارکت‌ها و مراکزی که مواد غذایی می‌فروشند در صورت عدم رعایت این طرح، پلمپ و جریمه خواهند شد. این ممنوعیت‌ها شامل اتوبوس‌ها و اماکن عمومی نیز می‌شود.

خبر بسیار دل‌خراشی است. یک‌لحظه تصور کنید؛ مایی که سال‌هاست در کشورهای غربی زندگی می‌کنیم؛ به صاحبان کسب‌وکار اعلام کنند که در صورت فروش مواد غذایی به پناه‌جویان مخفی و مهاجران بدون مدرک مغازه‌هایشان پلمپ و جریمه خواهد شد، چه حالی پیدا خواهیم کرد؟!

در استان‌های مازندران، گیلان، اردبیل، آذربایجان شرقی، کردستان، سیستان و بلوچستان، کهکیلویه و بویراحمد، زنجان و گلستان اقامت اتباع افغانستانی ممنوع اعلام‌شده است.

تبعات رفتار ضد بشری جمهوری اسلامی با پناهندگان و مهاجران افغانستانی بسیار وحشتناک و غیرقابل‌توصیف است. به اجرا گذاشتن طرح ممنوعیت فروش مواد غذایی به اتباع افغان تحت نام افراد غیرمجاز، دست هر جک‌وجانوری را باز می‌گذارد تا هر نوع برخورد خشونت‌بار و اعمال غیرانسانی‌ای علیه هزاران انسان آواره و بی‌پناه افغان در ایران انجام داده و به هر جنایتی علیه آن‌ها دست بزنند. حمله به محل مسکونی پناهندگان و به آتش کشیدن محل زندگی آن‌ها در شهر یزد، رفتار و اعمال پلید معلم یک مدرسه در شهرستان پاکدشت استان تهران برای تنبیه چهار دانش‌آموز افغان و مجبور کردن آن‌ها به اینکه “دست خود را در توالت فروکرده و سپس دردهان خود کنند”، ممنوعیت ورود افغان‌ها به یک پارک تفریحی در اصفهان موسوم به پارک صفه در روز سیزده‌ به در، عدم صدور مدارک هویت برای آن‌ها، به گلوله بستن پناه‌جویان در مرزهای ایران و افغانستان، پخش فیلمی در شبکه‌های اجتماعی از «برخورد تحقیرآمیز» یک مأمور نیروی انتظامی با اتباع افغانستانی در ایران، ممانعت از ادامه تحصیل در استان‌های مختلف ایران، حکایت از یک فاجعه انسانی علیه مهاجران افغانستانی دارد.

تعرض به حق زندگی مهاجران افغان از زمان ریاست جمهوری محمد خاتمی شروع‌شده و هرروز که می‌گذرد ابعاد خشن و وحشتناک‌تری به خود می‌گیرد. امروز که به آن دوران نگاه می‌کنیم رفتار جمهوری اسلامی به‌جایی رسیده که فروش مواد غذایی را به مهاجران افغان ممنوع اعلام می‌کند تا از فرط گرسنگی بمیرند و قربانی سیاست کثیف و نژادپرستانه و اعمال پلید ضد افغان جمهوری اسلامی شوند. ممنوعیت خرید مواد غذایی، ممنوعیت حق سکونت، ممنوعیت رانندگی، ممنوعیت حق تحصیل، ممنوعیت حق اشتغال به کار، ممنوعیت داشتن مدارک هویت، ممنوعیت حق درمان و استفاده از خدمات بهداشتی، همه و همه به قانون علیه مهاجران افغان در ۱۱ استان ایران تبدیل‌شده است. مضاف بر این‌ها انتخاب رشته‌های تحصیلی‌ای مانند فیزیک اتمی، فیزیک (گرایش هسته‌ای)، مهندسی هسته‌ای، مهندسی تسلیحات، مهندسی فناوری اطلاعات (گرایش امنیت اطلاعات، امنیت شبکه، مخابرات امن)، مهندسی هوافضا (کلیه گرایش‌ها)، مهندسی شیمی (گرایش صنایع پالایش، پتروشیمی، شیمیایی، معدنی، گاز، عملیات پتروشیمی)، مهندسی نگهداری هواپیما (هوانوردی، خلبانی، مراقبت پرواز، نمایش و نگهداری هواپیما)، الکترونیک هواپیمایی، مهندسی فرماندهی و کنترل هوایی، تکنیک حوزه‌های نظامی، علوم و فنون هوانوردی، خلبانی هلیکوپتر، مهندسی تعمیر و نگهداری بالگرد، اطلاعات نظامی، اویونیک هواپیما، علوم نظامی، ناوبری و فرماندهی کشتی، مدیریت و کمیسر دریایی، برای مهاجرین ممنوع اعلام گردید.

این رفتارها علیه مهاجرین افغان باید از سوی سازمان‌های بشردوست و مدافع حقوق پناهندگی و مراجع بین‌المللی محکوم شود.

فدراسیون سراسری پناهندگان ایرانی دفاع از حقوق و زندگی مهاجران افغانستانی را وظیفه خود می‌داند و همه سازمان‌های مدافع حقوق انسان و همه مردم شریف ایران و جهان را به دفاع از حقوق زندگی آوارگان و مهاجران افغان در ایران دعوت می‌کند.

کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل باید دخالت کند و بدون درنگ اقداماتی را در جهت بهبود وضعیت پناه‌جویان و جلوگیری از ابعاد این فاجعه انسانی در دستور کار خود قرار دهد. مهاجران افغان در ایران اگر می‌دانستند در افغانستان امنیت و آسایش به زندگی‌شان بازمی‌گردد تن به این‌همه ظلمی که سال‌ها است در ایران به آن‌ها روا می‌شود نمی‌دادند.

اخراج و پس فرستادن مهاجران افغانستانی باید فوراً متوقف شود. باید حق شهروندی پناه‌جویان به رسمیت شناخته شود. تبلیغات فاشیستی اسلامی علیه پناه‌جویان باید فوراً غدغن شود.

اردوگاه‌های فراریان و پناه‌جویان افغانی باید فوراً و بلادرنگ ازنظر امنیت، بهداشت، تغذیه و دیگر امکانات رفاهی بهبود جدی پیدا کند. سازمان ملل موظف است که جلوی گسترش ابعاد این فاجعه انسانی را بگیرد.

 

 

آرزو نصراللهی،وقتی به خاطراتم فکر می‌کنم جای خالی خیلی چیزها را در قلبم احساس می‌کنم

زمانی عمیقاً تمام ابعاد وجودی‌ام را درک کردم که مردی به نام همسر وارد زندگی‌ام شد.

وقتی‌که لباس سفید عروسی پوشیده بودم نهیب همسرم به خاطر یقه لباسم که چرا تور سفیدم آن را خوب نپوشانده بود مانند آبی سرد تمام شعله و حرارت شور و شوق و سرمستی‌ام را خاموش کرد، مرا با حس جدیدی به نام زن بودن و جنس دوم بودن آشنا کرد.

حسی که به من می‌گفت  از این به بعد مسیر زندگی تو عوض‌شده است و هدایت  آن به دست فردی دیگر به نام شوهر افتاده است.

من شاغل بودم، همسر شدم، مادر شدم؛ اما بعد از ازدواجم علناً مترسکی بودم که فقط اجازه داشت نفس بکشد. گاهی اوقات فکر می‌کنم اگر نفس کشیدن هم اختیاری بود، شاید آن را هم از من دریغ  می‌کردند.

نمی‌خواهم از شخص همسرم گله کنم، چراکه  فکر می‌کنم او این‌گونه آموخته بود. در جامعه ما به مردان یاد نمی‌دهند که ارزش زنان ازلحاظ وجودی با آن‌ها برابر است، همیشه در گوششان خوانده‌اند که قدر و منزلت  زن  به‌اندازه نیمی از وجود آن‌هاست. زن یعنی موجودی ضعیف و فرمان‌بردار. به خاطراتم که فکر می‌کنم جای خالی خیلی چیزها را در قلبم احساس می‌کنم که اگر آن‌ها را در زندگی، نه به‌عنوان یک زن که همیشه از آن‌ها محروم بودم؛ بلکه به‌عنوان یک انسان، تجربه می‌کردم شاید به احساسی بهتر دست می‌یافتم. خوب میدانم که این احساس من برای خیلی از زنان ایران آشناست. این حس غریبی نیست چراکه با گوشت و خونمان عجین شده است. من دیده بودم که چطور پدرم در خانه حکومت می‌کند و مادرم همیشه مطیع و فرمان‌بر است و این شیوه همسر داری را خوب و بدون هیچ آموزشی یاد گرفته بودم. زندگی  تنها مکتبی است که نیازی به معلم ندارد و روزگار آن‌چنان تعلیماتش را با تاروپود وجودت  گره میزند که گاهی اوقات فراموش می‌کنی چه باید باشی؟

در طول دوران زندگی مشترکم این فکر در من نهادینه شده بود که یا باید هیچ نگویی یا اگر حرفی زدی باید منتظر پیامدهای بعدی آن مثل مجادله و دعوا نیز باشی. به همین علت من به چشم همسرم مجرمی بودم که اجازه نداشتم حتی برای خودم مثلاً وبلاگ، فیس‌بوک و… داشته باشم. او حتی پسورد ایمیل مرا هم داشت، نه به خاطر اینکه شک داشته باشد، نه بلکه فقط به خاطر اینکه به من بفهماند که او مرد است، یعنی قدرت اول خانواده. هرازگاهی اگر با فردی فقط به نیت هم دردی صحبت می‌کردم جوابم نیش خندی تلخ بود که تحویلم داده می‌شد؛ و من بیشتر در باتلاق زن بودن خودم غرق می‌شدم و شرمنده از این‌که چرا زن به دنیا آمده‌ام و به خودم می‌گفتم جرمت را قبول کن. باید بسوزی و بسازی. شاید این داستان همه زنان ایران نباشد، امیدوارم که نباشد، اما در اطراف من خیلی‌ها هنوز همین زندگی را دارند. اگر امروز این‌قدر جرئت پیداکرده‌ام که چندخطی در مورد این احساس زیر پا له‌شده زنانه‌ام بنویسم فقط و فقط به خاطر دخترانم است تا آن‌ها با آموزش‌های غلط تربیت نشوند؛ اما این موضوع نیز شاید نیاز به زمان داشته باشد، چراکه آن‌ها نیز از گوشت و خون من هستند و من ناخواسته بعضی خصوصیاتم را  به آن‌ها داده‌ام؛ اما نه‌تنها در گوش دختران خودم که در گوش همه دختران و زنان هم دردم فریاد خواهم زد تا آن‌ها را از خواب بیدار کنم، مثل خودم که بیدار شد و به آن‌ها بگویم که اگر در کشورم اسید می‌پاشند تا ما را از صحنه اجتماع دور نگاه‌دارند باید بدانند که این  کار جدیدی نیست آن‌ها قبلاً روحمان را ازهم‌پاشیده بودند در لابه‌لای قوانین مردسالارانه این روزگار.

اگر خواهرم را به جرم دفاع از شرافتش به چوبه دار سپردند و به ما اعلام کردند  زن یعنی ملعبه دستان موجودی به نام مرد، ما خود در زندگی بارها و بارها یا شاهدش بوده‌ایم و یا آن را لمس کرده‌ایم. این بار ساکت نخواهیم نشست و با فریادمان به گوش جهانیان خواهیم رساند که ما بیدی نیستیم که با این بادها بلرزیم. دیگر سکوت کافی است. من ترس را از خودم راندم و به دخترانم نیز منتقل خواهم کرد که: ما زن هستیم؛ مایه فخر و مباهات تمامی بشریت. این تنها وظیفه من نیست، همهٔ ما مردم چه مرد و چه زن، مسئول تغییر این قوانین هستیم. دیگر زمان بیداری فرارسیده است.

بیتا کاشانی،نارنجی شویم!

خشونت علیه زنان فقط کبودی و شکستگی در تن آن‌ها نیست. خشونت بی‌کلام، بدون تماس بدنی، مردی که در را که باز می‌کند و زن ناگهان مضطرب می‌شود، غمگین می‌شود، نمی‌داند چرا. در حضور مرد انگار کلافه باشد، انگار خودش نباشد، انگار بترسد که کامل نیست که کم است که باید لاغرتر باشد، چاق‌تر باشد، زیباتر باشد، خوشحال‌تر باشد، سنگین‌تر باشد، سکسی‌تر باشد، خانه‌دارتر باشد، عاقل‌تر باشد. خشونت آن چیزی است که زن نیست و فکر می‌کند باید باشد. خشونت آن نقابی است که زن می‌زند به صورتش تا خودش نباشد تا برای مرد کافی باشد. مرد می‌تواند زن را له کند بدون اینکه حتی لمسش کند، بدون اینکه حتی بخواهد لهش کند، این ارث برخی مردان است که از پدرانِ پدرانشان بهشان رسیده و خوب آن را بلدند. خشونت فقط از همسر نمی‌آید، هر لرزش تن از صدای خنده‌ای بیجا در کوچه خلوت، هر نگاه معنی‌دار و اشاره و کلام زهرآگین در جامعه و محل کار خشونتی است که زن تجربه می‌کند و گاه این شکنجه روانی نه از جانب مرد که از جانب یک زن به زن دیگر اعمال می‌شود. این موارد را خیلی دیده و شنیده‌ایم. این شیوه برخورد واقعاً مناسب زن نیست. متأسفانه لطافت و مهربانی زنان با ضعیف بودنشان اشتباه گرفته‌شده است و عاملی گشته که چه مردان و چه زنانی با به پشتوانه مردان دیگر به این موجود مهربان و لطیف تحکم و ظلم کنند.
۲۵ نوامبر روز جهانی محو خشونت علیه زنان است. طبق آمار رسمی سازمان ملل متحد از هر ۳ زن در جهان، یک زن قربانی خشونت است. در برخی کشورها از هر ۱۰ زن، ۷ نفر خشونت روزمره‌ی فیزیکی، روانی، کلامی و جنسی را تحمل می‌کنند. ۳۵ درصد زنان جهان خشونت جنسی و جسمی را تجربه می‌کنند و در بیشتر مواقع پای همسر و پارتنر و پدر و برادر و اقوام در میان است. در جهان ۷۵۰ میلیون دختر زیر سن قانونی ازدواج‌کرده‌اند و ۲۵۰ میلیون نفر آن‌ها زمان ازدواج زیر ۱۵ سال سن داشته‌اند. آمار و بررسی‌ها نشان می‌دهد که این دختران بیشتر از سایرین در معرض خشونت خانگی‌اند و از حق تحصیل نیز محروم می‌باشند. سازمان ملل متحد با تأکید بر این‌که اثرات سوء درد و رنج‌های ناشی از خشونت گسترده علیه زنان تا نسل‌ها ادامه دارد، می‌گوید:

«خشونت علیه زنان یک اپیدمی خطرناک جهانی است. خشونت علیه زنان اجتناب‌ناپذیر نیست، شاید نتوان خشونت را کاملاً از بین برد، اما می‌توان پیشگیری نموده و محکوم را مجازات کرد. پیشگیری و مجازات ضروری است.» امسال کنوانسیون مهم “استانبول” نیز وارد فاز اجرایی شد. «کنوانسیون استانبول» به پیشنهاد اتحادیه اروپا با نگاهی حداکثری به عاملان خشونت علیه زنان تدوین شد و به دنبال آن است که قوانین پیگیری و مجازات عاملان خشونت علیه زنان را در همه کشورهای عضو یکسان کرده و شدت بخشد. هر کشوری خارج از اتحادیه اروپا نیز می‌تواند این کنوانسیون را امضا و اجرایی کند. هدف این است که عاملان خشونت علیه زنان نتوانند راحت به‌جای دیگری مهاجرت کنند و از قانون و مجازات فرار کنند. عاملان خشونت علیه زنان در فهرست اینترپل قرار می‌گیرند و در هر کشور عضو کنوانسیون می‌توانند بازداشت و به اشد مجازات برسند. بان کی‌مون، دبیر کل سازمان ملل متحد، برای روز جهانی محو خشونت علیه زنان کمپین SayNO را پیشنهاد داد. بیست و پنجمین روز هرماه سال جاری «روز نارنجی» بوده و خواهد بود، روزی برای برجسته کردن یکی از اشکال فراوان خشونت علیه زنان. سازمان ملل متحد خواسته در این روز لباسی نارنجی بر تن کنید، پارچه‌ای نارنجی در مخالفت با خشونت گسترده علیه زنان به پنجره‌ها و درها آویزان کنید، از مغازه‌های محل خود بخواهید پوسترهای نارنجی سازمان ملل متحد برای این روز را در ویترین و قفسه‌ها قرار دهند، یک روز شهرها را در مخالفت گسترده با خشونت علیه زنان و آگاهی‌رسانی، نارنجی کنید. با آگاهی‌رسانی و گفتگو پیرامون آن لااقل به این بحث جدی که ریشه در فرهنگ و دین و آداب‌ورسوم ما دارد وارد شوید. همچنین می‌توانید بالباس یا شال نارنجی عکس بگیرید و در شبکه اجتماعی نارنجی شوید.

 

علیرضا منزوی،سکولاریسم: جدایی دین از دولت

سکولاریسم یعنی اینکه امور این جهان، بر پایه پدیده‌ها و دانش این جهانی توضیح داده شود، نه بر اساس اسطوره‌ها و افسانه‌ها و پدیده‌های آن جهانی و نه بر اساس قوانین دنیایی که ما تابه‌حال آن را ندیده‌ایم.
به‌بیان‌دیگر سکولاریسم عقیده‌ای است که بر مبنای آن، دین از قانون‌گذاری جدا است و مذهبیّون یعنی آخوندها در حاکمیت جایی ندارند.

متأسفانه چون حکومت امروزین ایران یک حکومت دینی است آقایان به‌غلط تبلیغ می‌کنند که سکولاریسم به معنی دشمنی با مذهب و نابودی دین است، درصورتی‌که اصلاً این‌طور نیست. یک شخص می‌تواند انسانی با باورهای استوار دینی باشد، امّا به سکولاریسم ﴿جدایی دین از حکومت﴾ اعتقاد داشته باشد، مانند آقای دکتر “چارلز تیلور” پژوهشگر ارزشمند کانادایی که تئوریسین اصلی سکولاریسم در جهان غرب است درحالی‌که خودش انسانی عمیقاً باورمند به مسیحیت است. او معتقد است که مبنای قانون‌گذاری، باید بر محور عقلانیت و بر اساس نیازهای این جهانی برپا شود نه بر پایه قول و قرارهای گذشتگانی که در کتاب‌های پوسیده و قدیمی ثبت‌شده‌اند.
سکولاریسم اجتماعی، روندی است که از پایین و در بطن جامعه و از درون خانواده‌ها شکل می‌گیرد نه از بالا و به‌صورت دستور حکومتی. در یک سیستم استبدادی، یک رژیم ممکن است به‌زور چادر از سر زنان بردارد و یا اینکه به‌زور چادر بر سر آن‌ها کند؛ این‌ها هردو اشتباه‌اند. اعضای خانواده باید به این نکته واقف شوند که اولین قدم درراه رسیدن به سکولاریسم دموکراتیک، دوری جستن از استبداد و روش‌های جبارانه در داخل خانواده است. درک این مطلب مهم، ما را گام‌به‌گام به‌سوی سکولاریسم جهانی رهنمون خواهد شد؛ یعنی به آن سطحی که هماهنگ با جهان پیش برویم و مردم جهان از ما و ما از جهانیان بیزار نباشیم.

موانع رسیدن به سکولاریسم کدامند؟

  • استبداد دینی:ذات دین استبدادی است و همواره جباریّت را تبلیغ می‌کند.البته این نکته مهم را نیز باید در نظر داشت که دین در کشورهای مختلف به صورت‌های گوناگون ظاهر می‌شود.
  • استبداد سیاسی:عدم تحمل‌پذیری حاکمیت. از شاه اسماعیل صفوی تا رضاشاه پهلوی، همه حاکمان مقتدری بودند که یکپارچگی ملّی را فراهم کردند ولی در زمان حاکمیت آن‌ها هیچ آزادیخواه و هیچ روشنفکری آزاد نبود.
  • استبداد فرهنگی و اجتماعی:عقب‌ماندگی و بی‌سوادی باعث بروز استبداد در بطن جامعه می‌شود. عدم تحمّل دیگران و رفتار مستبدانه‌ای که در درون ما است، با رفتن این حکومت و آمدن آن حکومت دیگر، در جای خود باقی می‌ماند و چیزی را تغییر نمی‌دهد زیرا استبداد فرهنگی در ذهن و روحیه ما جای دارد. روند سکولاریزاسیون ﴿سکولار شدن﴾ در یک جامعه، از درون خانواده‌ها شروع می‌شود.

روشنفکران دینی و سکولاریسم:

روشنفکران دینی کسانی هستند که به‌خوبی از دموکراسی و سکولاریسم صحبت می‌کنند، ولی هنگامی‌که به بخش قانون‌گذاری در جامعه می‌رسند، متأسفانه مانند آقای عبدالکریم سروش، معتقدند

حسام حسامی،اسلام سیاسی

نزدیک به ۳۶ سال پیش یعنی در سال ۱۳۵۷ صدام حسین تصمیم گرفت که خمینی را از عراق اخراج کند
روز ۱۲ مهر، خمینی نجف را به‌قصد مرز کویت ترک گفت. دولت کویت نیز از ورود خمینی به کشورش جلوگیری کرد. صحبت از هجرت خمینی به لبنان و یا سوریه بود و به نظر می‌رسید که جایی  برای پیرمرد وجود ندارد تا اینکه خمینی  پس از مشورت با فرزندش تصمیم به هجرت به پاریس گرفت.
خمینی به فرانسه رسید اما در فرانسه نیز دستور اخراجش صادر شد، سرانجام ژیسکار دستن، رئیس‌جمهور وقت فرانسه در آخرین لحظات حکم اخراج را به دلیل احتمال واکنش تند و غیرقابل‌کنترل مردم ایران لغو کرد و بدین‌سان نوفل‌لوشاتو بستری شد برای رشد و پرورش اسلام سیاسی.

در آن زمان هیچ‌کس به‌ویژه فرانسوی‌ها این فکر از ذهنشان نمی‌گذشت که آبیاری این نهال وحشی چه عواقب وحشتناکی ممکن است برایشان به بار آورد، حال بعد از ۳۶ سال یکی از ثمرات این درخت اسلامی در فرانسه به بار نشست، شارلی هبدو. شاید در نگاه اول موضوع نامربوط به نظر آید چراکه خمینی، هندی زادهٔ ایرانی‌تبار زادگاهی مشترک با عاملین ترور وحشیانه روزنامه‌نگاران و کارتونیست‌های شارلی هبدو نداشت، ولی همگی دارای ایدئولوژی یکسانی بودند.

خمینی هم در طول زندگی و حاکمیت خونین خود، مخالفین خود و دگر اندی‌شان را از سر راه برمی‌داشت،  او نیز مخالف آزادی بیان بود و دستور بستن روزنامه‌ها را صادر کرد، وی که بنیان‌گذار حکومتی اسلامی در ایران و خاورمیانه بود طرز فکر خود را در منطقه تکثیر کرد تا گروه‌های اسلامی تروریستی دیگری چون طالبان، القاعده، داعش و حزب‌الله و حماس  و… رشد کنند.

علاوه بر فرانسه در سال ۵۷، سایر کشورهای اروپایی جزو اتحادیه اروپا در روند پناهنده گیری خود در سال‌های پس‌ازآن و به‌ویژه سال‌های اخیر، با گشاده‌رویی و مهربانی درهای کشورهایشان و اروپا را به روی مسلمانان تندرو افراطی گشودند تا با سیاست‌های غلط پناهنده گیری، درخت مضر اسلام را در اروپا تکثیر و آبیاری کنند تا با کوچک‌ترین بهانه‌ای مانند توهین به پیامبر یا دین اسلام، سلاح‌ها را برکشند و جواب قلم را با گلوله بدهند.

فاجعهٔ شارلی هبدو زنگ خطری جدی برای اروپا و جامعهٔ جهانی است تا با اتخاذ سیاستی درست در قبال تروریست‌های اسلامی، راه تکرار فجایعی این‌چنین را ببندند.

 

حسام حسامی

سهیلا ابوالحسنی،شبکه‌های اجتماعی جمهوری اسلامی ایران

سال‌های درازی است که رژیم منفور و سرکوب گر ایران اجازه اطلاع‌رسانی را در داخل کشور از سایرین سلب کرده  و مسئولیت دروغ‌گویی و پوشاندن لجن‌زارهای کثیفش را از طریق تلویزیون دولتی خود به عهده گرفته است.

فعالیت صداوسیمای حکومت ایران تنها به داخل مرزهای ایران محدود نیست و در بسیاری از کشورها دارای تشکیلات است همچنین بر اساس قانون، رئیس صداوسیما توسط رهبر دیکتاتور ایران برگزیده می‌شود.

صداوسیمای ایران یکی از ابزاری است که سیاستمداران حکومت از آن به‌عنوان اصلی‌ترین وسیله برای انتقال افکار و سلایق خود استفاده می‌کنند.

سریال‌های تلویزیونی به‌دوراز واقعیت، اخبار دروغ و برنامه‌های مذهبی مسخره و بی‌محتوا از محصولات فرهنگی صداوسیما می‌باشند. با تمام تلاش‌ها و اتلاف بودجه کشور در این سازمان که در سال ۱۳۹۳ به یک میلیارد و پانصد و هشتاد میلیون تومان رسید اکثریت جامعه و به‌ویژه نسل جوان هیچ‌گونه علاقه‌ای به برنامه‌های صداوسیما نشان نداده و نقشه‌های آن را نقش بر آب ساخته‌اند.

در سال ۱۳۹۳ رهبر دیکتاتور ایران رئیس جدیدی را بنام محمد سرافراز برای سازمان صداوسیما برگزید. محمد سرافراز از فرزندان یک روحانی به نام ابوالفضل سرافراز است که مدتی نمایندگی ولی‌فقیه در سازمان هواپیمایی کشور را بر عهده داشت.

نام رئیس فعلی سازمان صداوسیمای ایران از سوی وزیران امور خارجه اتحادیه اروپا در اسفند سال ۱۳۹۱ به فهرست ناقضان جدی حقوق بشر در ایران اضافه شد و خواستار آن شدند تا از ورود وی به کشورهای اتحادیه اروپا جلوگیری شده و دارایی‌های وی نیز ضبط گردد. شخصی که متهم شده است با نیروهای امنیتی و دادستان‌ها همکاری کرده و سلسله برنامه‌هایی را با عنوان اعترافات بازداشت‌شدگان پخش کرده است هم‌اکنون رئیس سازمان صداوسیمای  ایران است. بدیهی است که رهبر ایران همسویان و جنایتکارانی مانند خود را در پست‌های کلیدی برمی‌گزیند تا در هر موقعیتی از عروسکان خیمه‌شب‌بازی خود بهترین بهره را بگیرد همان‌طور که توانست از صداوسیما در اعتراضات سال ۸۸  در ایران به نفع خود استفاده کرده و واقعیات را وارونه جلوه دهد. عدم توجه و گرایش مردم در ایران به برنامه‌های تلویزیون و روی آوردن به برنامه‌های شبکه‌های ماهواره‌ای مدت‌هاست که به دغدغه و ترس حکومت بدل شده است همچنین این موضوع باعث شده است که حکومت ایران در برنامه‌سازی‌های خود به هر ریسمان پوسیده‌ای چنگ بزند اما خوب می‌داند که شعور و آگاهی مردم فراتر ازاین‌گونه جوسازی‌هاست.

 

علی عشقی،ناگفته‌های قرآن

قرآن که می‌گوید همه‌چیز را گفته است و هیچ‌کس قادر نیست آیه‌ای همانند آن بیاورد و حتی مسلمانان بر این باورند که مادر تمام کتاب‌ها است و سرمنشأ هر علمی در قرآن است، چرا هیچ حرفی از دایناسورها نزده است باوجوداینکه حیات این نوع موجودات که میلیون‌ها سال پیش از انسان زندگی می‌کردند ثابت‌شده است؟ همچنین در قرآن حرفی از وجود کهکشان‌ها نیست و فقط به ستارگانی اشاره‌شده است که با چشم هم می‌توان آن‌ها را دید و حرفی از سلول‌ها نیز زده نشده بلکه فقط از گوشت حرف زده است که گوشت را هم با چشم غیرمسلح می‌توان دید. هیچ حرفی از برف زده نشده است که یکی از پدیده‌های طبیعی زمین است زیرا در عربستان هیچ‌گاه برفی وجود نداشته است که محمد بخواهد دربارهٔ آن چیزی بداند و برایش داستان‌سرایی کند. در قرآن حرفی هم از مغز زده نشده و فقط در مورد فکر کردن سخن به میان آورده است که طبق باورهای قرآنی انسان با قلبش فکر می‌کند و به همین دلیل است که جهان اسلام و قرآن بامغز آشنا نیست. همچنان هیچ حرفی راجع به گرد بودن زمین نزده است و مخصوصاً در آیات متعددی به صاف و هموار بودن زمین اشاره دارد و از نئاندرتال ها یا انسان‌های اولیه که قبل از انسان روی زمین زندگی می‌کردند و اسکلت‌هایشان هم کشف‌شده و علم ثابت کرده است که ساختار سلولی آن‌ها با انسان‌ها تفاوت دارد هیچ حرفی نزده و گفته‌شده است که قبل از انسان هم کسی روی زمین نبوده است.

پس یا قرآن دروغ است یا خدایی جدید در راه است.