بایگانی دسته: مقالات

بهنام آزاد:ضرب الاجل جمهوری اسلامی ایران به مهاجران افغانستان برای خروج از مازندران

behnam_308_x_454_154_x_227

بهمن خواجه وند، بخشدار مرکزی نوشهر، اخیرا  اعلام کرد ه است که  “این شهر توریستی است که حضور افاغنه در این شهر به شدت ممنوع است “. اوهمچنین از دهیاران خواسته بود ” نسبت به شناسائی اتباع افغان به اتفاق فرماندهان پایگاه های بسیج اقدام کرده و گزارش فعالیت های خود را به واحد سیاسی فرمانداری نوشهر اعلام کنند”.

در روز اول اردیبهشت خبرگزاری مهر(یکی از خبرگزاری های رسمی جمهوری اسلامی ) به نقل از “تقی شفیعی”، مدیر دفتر اتباع و مهاجران استانداری خبری را منتشر کرده است : ” بر اساس مصوبه شورای تامین مازندران و تائید آن از سوی کار گروه کشوری ، مازندران به عنوان تنها استان ممنوع برای حضور اتباع مجاز و غیر مجاز افغانی شناخته شده است. این مصوبه الویت دار برای خروج اتباع خارجی در مازندران اجرائی شده و این قانون شامل تمامی افغان های مجرد، متاهل، دارای مجوز و غیر مجوزدار و دارای گذر نامه میشود”. این شخص در سخنانی این مصوبه را یک “فرصت طلائی” برای مازندران در راستای “پاکسازی” استان از “اتباع بیگانه” دانست و گفت: “تا کنون هزار ازدواج شرعی دختران مازندرانی با اتباع خارجی ثبت شده است که این دامادها نیز باید دست همسران خود را گرفته و از مازندران خارج شوند”.

 جمهوری اسلامی هر روزچهره منفور خود را بیشتر عیان می کند. اینبار با قانون غیر انسانی و ظالمانه علیه مردم افغانستان، مهرتائیدی بر خوی غیرانسانی خود زده است. مزدوران حکومت ایران با فرا فکنی، بی کفایتی خود درحل معضل بیکاری و ایجاد امنیت اجتماعی را با متهم کردن پناهندگان افغانستان می خواهند توجیح کند.

سیاست ایجاد دشمن فرضی یکی از ترفتدهای جمهوری اسلامی برای همراه کردن مردم با خود بوده است. هشت سال جنگ و مرگ و آورگی مردم ایران و عراق در همان ابتدای حیات نامیمون این حکومت جابر نمونه بارز این گفته است. مزدوران جمهوری اسلامی همیشه با فرا فکنی سعی کرده اند که مشکلات مردم را خارج از نظام نشان دهند و این سیاست غیر مسئولانه مردم ایران را در جهان به انزواع کشیده است. با نگاهی به مشکلات و آمار پناهندگان ایرانی در جهان متوجه عمق این فاجعه می شویم .

مردم ایران بعد از ماجرای جلوگیری ورود پناهندگان افغانستانی به پارک صفه اصفهان، کاملا” مخالفت خود را با سیاست های نژاد پرستانه جمهوری اسلامی اعلام کردند. و حال چندی از فضاحت پارک صفه اصفهان نگذشته است که این طرح غیرانسانی به اجرا گذاشته می شود. مزدور حکومت از این طرح بعنوان “فرصت طلائی برای پاکسازی یاد می کند” و وقاحت را تاجائی می رساند که حتی کسانی که اقامت و اجازه رسمی دارند و یا حتی ازدواج کرده اند را با خانواده شان تهدید به اخراج می کند .

باید از این آقایان پرسید که شما آیا  اجازه داده اید که صنعت توریستی بماند که حال برای حفظ آن تلاش می کنید؟ آیا انسانی که از کشور افغانستان طبق قانون مصوب خودتان وارد ایران شده است، نمی تواند توریست باشد و در مازندران و یا پارک صفه حضور داشته باشد؟ آیا مهاجران افغانستانی که اقامت گرفته اند و در ایران ازدواج کرده اند طبق همان قوانین ظالمانه خودتان شهروند ایرانی نیستند ؟

پس چگونه به خود اجازه می دهید با این ادبیات سخیف درباره پناهندگان افغانستان صحبت کنید. شماها که خود را حکومتی مردمی می دانید وخود را نماینده مردم منطقه معرفی می کنید. آیا اینان خارج از تعریف شما از انسان هستند. شرم و ننگ بر شما که ظلم جهالت را به نهایت رسانده اید.

وظیه همه انسانهای آزادیخواه ازهر جنس و دیدگاه سیاسی است که نسبت به چنین احکام ظالمانه عکس العمل نشان دهند ودرراه مبارزه برای نابودی چنین تفکری در تمام جهان بکشند.   

 

بهمن مرادیان پی:ناسیونالیسم یا فاشیسم اسلامی

Bahman_Moradian_2

ناسیونالسیم یک باور و نا آگاهی بسیار مخرب است  که جامعه را به توحش می کشاند. ناسیونالیسم تفکر و تهدیدی است از سوی سیستم فکری مشخصی برای فروپاشی اتحاد توده مردم همان جامعه. محل تولد و جایگاه هر انسان در هر کشور و در هر مکانی، تنها قراردادی است که هر کس با خود می بندد و دلیلی بر مقدس شمردنش از دید منطقی وجود ندارد.

بر خلاف تصویر رایج، مسئله ملی  یک معضل اجتماعی نیست که فعالین ناسیونالیسم، این مساله را تبدیل به مشکل اجتماعی کرده اند. کودکی که متولد می شود  نه مذهب دارد و نه ملیت. اما فاکتور هائی پیرامونش است که با آن خود و افکارش را میسازد. اگر فاکتورها ضعیف و زائد باشد این باعث می شود  که انسان خود را ناآگاهانه متعلق به مذهب و یا ملیت خاصی بکند ! همان نیروئی که سنگسار انسان را به جرم به اوج رسیدن یک رابطه دوستی یعنی سکس، توجیه می کند؛ همان نیروئی که برادر و پدر ناموس پرست را وادار می کند که برای بازگرداندن عفت و شرف خانوادگی، خواهر و یا دختر و … را به قتل برساند؛ همان نیرو، انسان قوم پرست و ناسیونالیست را وادار می کند که برای دفاع از هویت کشورش جان بدهد و جان بگیرد !

خیلی ها هستند که خود را متعلق به قوم خاصی می دانند و به تاریخ و فرهنگ ملی خود افتخار می کنند  اما در عین حال خیلی از این افراد حاضر هستند که آب و خاک، آداب و رسوم، افتخارات ملی و حتی اعضای خانواده خود را رها کرده و بدتر از همه خطر را به جان بخرند تا خود را به کشوری برسانند که با زبان، فرهنگ و آداب و رسوم آن هیچ آشنائی ندارند  اما در آنجا از حقوق ابتدائی برخوردار هستند. این نمونه نشان می دهد که تعلق به دین و ملیت غریزی نیست، بلکه به وسیله فرهنگ جامعه، رسانه های گروهی و فعالیت یک عده تولید شده است ! به راحتی می توان گفت که مساله ناسیونالیسم سفسطه است و برای فرار از مسائل اصلی به فرعیات روی آوردن است.

باور من این است که میهن پرستی یک نوع ایدئولوژی است  که در دامان مرز پرگوهر و تفکرات سنتی پرورش یافته است و خط کشی های طبقاتی نیز بر بحران این موضوع دامن می زند.

در ایران به راحتی می توان  مقوله  ناسیونالیسم را به فاشیسم اسلامی  که علیه قشر ضعیف و کارگران زحمتکش به کار می رود ، مثال زد.ناسیونالیسم باعث جنگ و جنایت در کشورها می شود و این یک نوع غرق شدن در فقر فرهنگی است. بحث بی پایه و اساس ناسیونالیسم، تنها با ترویج آگاهی و فرهنگ  از بین می رود.ناسیونالیسم در تضاد با انترناسیونالیسم یا همان جهان وطنی بودن است و سر جنگ با این تفکر نوین دارد ! ما معتقدیم که برای یکپارچگی مردم دنیا باید به این تفکر نزدیک شد و مرزها را در هم شکست.

به عنوان یک انسان اعلام می دارم که کره زمین خانه و کاشانه  من است و با هر گونه تفکر مکتبی که با انسانیت سر سازش نداشته باشد  از ناسیونالیسم گرفته تا مسائلی که باعث به خطر افتادن آزادی انسان ها بشود  در نبرد هستم.

این را باور دارم که ناسیونالیسم ریشه در نقاب مذهب دارد و از خون و خونریزی تغذیه می شود !

همیشه بروز مشکلات داخلی هر سرزمین، باعث می شود که نظام های سرمایه داری و … مبحث ناسیونالیسم را  هم بزنند . ناسیونالیسم قومی – مذهبی به مراتب از بمب اتم مخربتر ظاهر می شود  زیرا فاصله بین افراد ایجاد می کند !

بیاییم برای لحظاتی به تفکر جهان وطنی بیاندیشیم و جهانی را به دور از هر گونه خط کشی و مرز بندی خواستار باشیم.

 

محمد مومنی:آقای ابراهیم یزدی! یهودی تبار بودن جرم نیست٬ خیانت به ملت جرم است

Mohammad_Momeni_231_x_286

چندی پیش نامه ای از ابراهیم یزدی خطاب به محمد جواد حجتی کرمانی منتشر شدکه حاوی نکاتی بسی متاثر کننده بود. دیدن افکار بدوی و واپسگرایانه  از شخصی که لقب روشنفکر را یدک میکشد خود گویای عقب ماندگی این قشر به ظاهر روشنفکر جامعه از حتی عامه جامعه ایران دارد. در این نوشتار سعی میکنم تا حد امکان به نکات به ظاهر حاشیه ای ولی بسیار  واقعگرایانه مهم این نامه بپردازم .

در شروع نامه، خواننده فکر می کند که یزدی دارد مکاتبه ای با یکی از پیامبران انجام میدهد. بطوری که یزدی رفتار وی را حجت میداند! که برای شخص بنده اینطور خطاب کردن یک انسان، که همانند بقیه انسانها میباشد بسیار جالب و ناراحت کننده بود! چراکه طرفدارن شخص خامنه ای دقیقا” تفکری مشابهه در مورد وی دارند و رفتار و منش خامنه ای را حجت خویش میدانند. شخصا” از نظر طرز تفکر ، تفاوتی میان طرز فکر یزدی و بسیجیان درگاه خامنه ای در این مورد خاص نمی بینم.

در بدنه اصلی نامه ودر قسمت های مختلف آن مذهبی بودن افراطی ابراهیم یزدی مشهود میباشد بطوریکه میبینیم چطور حوادث اتفاق افتاده را با وقایع و اعتقادات مسلمانان گره میزند به عنوان مثال تاکید وی بر دستگیر شدن در شام غریبان! و همچنین خطاب کردن کتاب های پرتوی از قرآن و سیر تحول قرآن بعنوان کتاب گرانقدر خود نشان از تفکر عامی دبیر کل نهضت آزادی!! دارند.

ولی نکته بسیار اسف بار و تهوع آور این نامه جاییست که یزدی خطاب به حجتی کرمانی میگوید ” من نمیدانم احمدی نژاد کیست! یک رییس جمهور یهودی تبارچگونه میخواهد کار کند”. آقای ابراهیم یزدی یک یهودی مجرم نیست !! یهودیان هم انسان هائی هستند که در طول تاریخ در ایران زندگی میکرده اند . من به عنوان یک انسان قلبا” شرمگین هستم که یک انسان به دلیل یهودی تبار و صرف اینکه فقط در یک خانواده یهودی زاده شده باید بالاجبار تغییر دین دهد تا بتواند وارد عرصه سیاست ایران شودولی در آنطرف قضیه چندین سیاستمدار کنونی ایران فقط بخاطر همدستگی با شما در مذهب و چپاول جان در حساس ترین پستهای کشور قرار دارند.

آقای ابراهیم یزدی احمدی نژاد مجرم است به دلیل خیانت به مردم همانطور که خاتمی و بازرگان و رفسنجانی و خمینی و… و شخص شما مجرم هستید.دیگر دوران دشمن پنداری بر مبنای قوم و مذهب حتی در قشر عامی  ایران نیز بسر آمده است. این سخنان مربوط به عهد عتیق است. سعی کنید به جای پرورش دادن احساسات خطرناک قومی و مذهبی در مردم، جنایات حاکمان جمهوری اسلامی را به مردم نشان بدهید.

شما نیز بهتر است بجای این بازی کثیف ، به کوهی از مدارک که بر ضد احمدی نژاد موجود هست استناد کنید. ولی من نیز مانند شما میدانم موضوع چیست و چرا از گفتن مصائب ابا دارید! آری اگر شما بخواهید به آن مدارک استناد کنید شخص خود شما نیز متهم خواهید شد.چراکه دوره ایکه شما و دوستانتان جائی در سیاست ایران داشتید تمام کارهائی را که احمدی نژاد، امروز  بر ضد مخالفانش انجام می دهد، شما نیز بر ضد مخالفانتان انجام می دادید. شما و دوستانتان نیز باید در دادگاههای مردمی پاسخگو باشید.

 

 

 

محمدرضا حسینی:رنجنامه یک نوجوان افغان

mohammadreza_Hosseini

سلام دوستان؛

اسمم محمدرضا حسینی است. در افغانستان متولد شدم. می خواهم از زندگی خودم بگویم. خیال نکنید میخواهم داستان سرایی کنم. آنقدر که بخاطرم می آید٬ وقتی پنج ساله بودم٬ روزهایی تلخ زندگی به سراغم آمد. به همراه خانواده ام٬ دو برادر و دو خواهر٬ پدر ومادرم درافغانستان درشهرغزنی زندگی میکردیم .طالبان به شهرمون حمله کرد. آنها به طور ویژه ای با مسلمانان شیعه بدتر بودند. پدرم درشهرمون یکی ازبهترین نوحه خوانها بود٬ پدربزرگم حسینیه داشت. طالبان از این موضوع باخبر شدند و به خانه ما حمله کردند. پدرم تلاش کرد فرار کند. هنگام فرار تیراندازی کردند و پای پدرم بشدت مجروح شد. پدرم  توانست با همان پای مجروح بگریزد و دیگر هرگز به خانه بازنگشت ومجبورشد ما را تنها بگذارد و به ایران فرار کند.

 پدرم رفته بود ما خیلی کوچیک بودیم فقط مادرم بود که مواظب ما بود. ما روزهای سختی را میگذروندیم. هر روز طالبان سراغ پدرم را میگرفتند دیگرغزنی جای ما نبود. سرمای زمستان بیداد میکرد٬ به کمک عمویم از راههای سخت و بسیار خطرناکی قاچاقی از غزنی گریختیم و خودمان را به ایران رساندیم. پدرم را درشهرتهران پیدا کردیم. هیچ سرپناهی نداشتیم٬ از همه بدتر در ایران غیرقانونی بودیم. بخاطرهمین دولت ایران حاضر نشد پای مجروح پدرم را درمان کند و تیر را ازپایش  در بیارود. به ما گفته بودند چون دولت ایران شیعه است٬ کمکتان خواهد کرد. راست بود٬ دولت ایران شیعه بود ولی انسان براشون ارزشی نداشت ما نا امید شده بودیم هیچ راه برگشتی نبود! مجبورشدیم در ایران غیرقانونی زندگی کنیم. تا یک هفته درسرمای زمستان در پارک میخوابیدیم هیچ لباس گرمی نداشتیم پدرم پایش بشدت درد میکرد. پول نداشتیم که خانه ای اجاره کنیم بعد از یک هفته مادرم یک موسسه خیریه پیدا کرد گفت بریم آنجا تا به ما کمک کنند. به ما در یک زیر زمین که واقعا جای زندگی انسان نبود جایی دادند.  چاره ای نداشتیم٬ مجبور بودیم بپذیریم. زندگی در زیرزمین را در شرایط بسیار دشواری را شروع کردیم. تهیه لوازم اولیه برای زندگی واقعا میسر نیود. یک ماه اول را سپری کردیم. پدرم نمیتونست کار کند٬ زمین گیر شده بود. برای تامین زندگی٬ مادرم تصمیم گرفت در خانه سمبوسه درست کنه و من بفروشم تا مخارج زندگی فلاکت بارمان را تامین کنیم.  کار حرفه ای من از همین سن کودکی شروع شد! در کنارمن مادرم خیلی زحمت میکشید برای ما هم مادربود هم پدر. ما در زیر زمین آن خانه ۳ سال زندگی کردیم. حالا دیگر هشت ساله شده بودم. علاقه زیادی به درس خواندن داشتم مادرم من و یکی از خواهرهایم را برای نامنویسی به مدرسه ای در همان حوالی برد. از ما مدرک خواستند و ما نداشتیم. از مدرسه بیرونمان کردند. با پرس و جوی زیاد٬ عاقبت مادرم یک مدرسه افغانی به نام مدرسه رسول اکرم٬ پیدا کرد٬ مدرسه مجوز نداشت و غیرقانونی محسوب میشد. در آنجا درس را شروع کردیم.

دو سال دراین مدرسه روزها درس خواندم و بعد از ظهرها سمبوسه میفروختم. دولت ایران از غیرقانونی بودن این مدرسه مطلع شد. ماموران دولتی٬ گفتند اینجا باید را سریعا تعطیل کنید. مدیر حرف آنها را گوش نکرد یک هفته بعد پلیس آمد و همه ما را زدند و از مدرسه بیرون کردند. مدرسه مان را بستند. من و خواهرم دیگه نتونستیم درس بخونیم چرا؟چون افغان بودیم٬ جنگ زده بودیم٬ مدارک شناسایی نداشتیم ما از ترس جونمون به کشور ایران پناه آورده بودیم. من و خواهرم ناامید شدیم ولی چاره ای نبود. نتونستیم بیشتر از ۲ کلاس درس بخونیم وقتی بچه های دیگر رو میدیدیم که به مدرسه میروند٬ با حسرت نگاهشان میکردیم٬ چراما مثل اونها نباید بریم مدرسه!؟ در ایران همه چی برای ما غیر قانونی بود مدرسه٬ کارکردن٬ تفریع کردن٬ چرا!؟ مگر ما انسان نیستیم؟ در افغانستان در امان نبودیم٬ همه جا ناامنی و جنگ و کشتار بیداد میکرد. ولی در ایران بدتر از افغانستان بود. ما کاملا غیرقانونی بودیم. بی ارزش بودیم٬ به اجبار و از ترس جان به ایران فرار کردیم.  فکر میکردیم که در ایران در امانیم ولی اصلا اینطوری نبود اگر دولت ایران ما رو دستگیر میکرد به کشورمان برمیگرداند.  میکرد.

روزهای تلخ به سختی میگذشت. فقط باید تحمل میکردیم! من بزرگتر شده بودم. در یک کارگاه آهنگری با مشقت زیاد کاری دست و پا کردم.  هفته ای پانزده هزار تومان میگرفتم. کارم سخت و سنگین بود. این درآمد ناچیز کفاف زندگی حقیر ما را نمیداد. مجبور بودم حتی روزهای جمعه که تعطیل بودم سمبوسه بفروشم.

این حق یک انسان نیست که از ترس جانش به جایی پناه ببره که وضع از قبل هم بدتر بشه. هیچ کمکی به ما نشد. تازه ما تقا٬ضای عجیبی نداشتم٬ فقط میخواستیم تیر را از پای پدرم دربیارند ولی اینکار را نکردند. با گذشت هر روز درد پایش بیشتر و بیشتر میشد تا بعد چند سال درد جانکاه٬  یک پایش پنج سانتیمتر کوتاهتر شد. آن تیر حالا دوازده سال است که در پای پدرم مانده و هنوز هم دارد درد میکشد. در ایران آنقدر رنج و بدبختی دیدم که فکر نمیکنم هیچ وقت از ذهنم پاک بشود تنها من بدبختی ندیدم برادرهایم و خواهرانم هم به همین شکل عذاب کشیدند. مثل من از تحصیل محروم شدند.

پدرم پنجاه سالش شده و مادرم ۴۵ سال دارد. مادرم نباید کار کند ولی هنوزهم دارد کار میکند مجبور است نان آور خانواده باشد و کار کند. مادرم از شدت غم و غصه دچار ناراحتی قلبی شد.

 یک شب٬ نصف شب بودحال مادرم بد شد٬ مادرم دستشوگذاشته بود روی قلبش نمیتونست حرف بزنه خیلی ترسیده بودیم! سراسیمه رفتم در خانه همسایه را زدم و با گریه گفتم حال مادرم بد شده همسایه دلش سوخت و به کمک ما آمد٬ با اتومبیلش مادرم را به بیمارستان رساندیم. به دکتر گفتم حال مادرم خیلی بده! دکتر به من نگاه کرد و گفت کجایی هستید؟ گفتم افغانی! پرسید مدارک شناسایی دارید؟ گفتم نه نداریم! با رفتار خیلی بد گفت بروید بیرون! التماسش کردم٬ گریه کردم٬ قبول نکرد! مادرم را به بیمارستان دیگری رساندیم. آنجا هم همینطور از ما مدارک هویتی خواستند. مادرم داشت از دست میرفت. همسایه ای که ما کمک میکرد مبلغ زیادی بول به آنها پیشنهاد کرد. قبول کردند و مادرم را بستری و عمل جراحی کردند. ما پولی در بساط نداشتیم. همسایه قبول کرد پول رو بده ما بعدا کم کم پس بدیم. حال مادرم رو به بهبودی رفت. به خانه آوردیمش. اما روزهای  سخت  دو برابر شد.  ما بدهکاری زیادی بالا آورده بودیم.  با دستمزدی که من میگرفتم حتی بخور و نمیر هم نمیشد زندگی کرد. با این در آمد حقیر٬ امکان نداشت٬ هم خودمان را اداره کنیم و هم قرض همسایه را پس بدهیم.  مادرم مجبور شد کار کند. مادرم در تهران دست فروشی میکرد تا پول همسایه را پس بدهیم برای ما خیلی سخت بود ولی مجبور بودیم. روزهای تلخ قصد پایان نداشت. انگاری بدبختی با من رفیق صمیمی شده بود.

حال دیگر من نوجوان بودم. یک روز داشتم از سرکار به خانه برمیگشتم که یک ماشین پلیس جلوی پایم توقف کردند و مرا به کلانتری بردند.  پرسیدند چقدر پول داری؟ گفتم هیچی. جیب هام  رو گشتند٬ دیدند واقعا چیزی ندارم!  گفتند پس حالا که پول نداری باید همه توالت ها رو بشویی. مجبور بودم٬ من این کارو کردم و گریه میکردم که دیپورتم نکنند. ۶ ساعت  نگهم داشتند بعد مرخصم کردند.

مادر و پدرم خیلی نگرانم شده بودند. همه چی رو گفتم. مادر و  پدرم میترسیدند که دوباره برایم این اتفاق پیش بیاد. تصمیم گرفتند هر طور شده مرا از ایران خارج کنند و به کشور دیگری بفرستند تا در امان باشم.

درسن نوجوانی پدر و مادرم را در شهر تهران ترک کردم و از راه قاچاق به کمک قاچاقچی با سختی و مشقت فراموش نشدنی به ترکیه رسیدیم.

در بدو وردم به ترکیه٬ گرفتار راهزن ها شدم.  دزدها مرا گرفتند و به خانه ای بیرون شهر بردند. تا میتوانستند مرا کتک زدند. من زبونشون رو نمیفهمیدم. آنها از من پول میخواستند٬ من پولی در بساط نداشتم. بیست روز در اونجا زندانی ا م کردند سپس آزادم کردند. هیچ جایی را نمیشناختم. اتفاقی در مرکز شهر دو مردی را که با هم افغانی صحبت میکردند٬ دیدم. از آنها کمک خواستم. پرسیدند از کجا آمدی من همه چیز را براشون گفتم. ازشون تلفن خواستم تا به پدر و مادرم  زنگ بزنم.  پدرم وقتی صدای مرا شنید گریه کرد٬ فکر میکردند که من مرده ام. خوشحال شدند و از مردهای افغان خواستند که به من کمک کنند. آنها قبول کردند و من را به خانه خود بردند. به من غذای  گرم دادند. پرسیدند کجا میخوایی بروی؟ گفتم هرجایی که در امان باشم.  گفتند تو را از طریق دوستمان به یونان میفرستیم. قبول کردم که دوباره قاچاقی به یونان بروم بعد از دو روز٬ سفر جور شد. شبانه از شهر بیرون زدیم. خیلی ترسیده بودم. به جنگلی رسیدیم ۶ ساعت پیاده در جنگل در تاریکی شب راه رفتیم تا به رودخانه ای رسیدیم. نزدیک صبح بود. قاچاقچی یک قایق کوچک شبیه اسباب بازی را باد کرد من سوارش شدم.  یک پارو هم بدستم داد. من پارو زدن بلد نبودم٬ به هر بدبختی بود با وحشت و ترس از کنار چند تمساح هم رد شدم و رسیدم به خشکی اون طرف رودخانه. با آدرسی که قاچاقچی داده بود٬ چهار ساعت پیاده رفتم تا به شهر رسیدم. به محض ورودم٬ پلیس مرا گرفت و یکراست به زندان برد. گفتم افغان هستم٬ مرا بعد از ده روز با یک برگه که فقط یک ماه اعتبار داشت آزاد کردند. با مکافات خودم را به ایستگاه قطار رساندم.  مخفیانه سوار قطار به سمت آتن شدم. پیاده شدم. در این شهر بی در و پیکر هیچکس را نمیشناختم٬ برای خوابیدن در پارکی که افغانها  در آنجا جمع میشند هرشب در سرمای شب در پارک میخوابیدم٬  پول غذا نداشتم٬ یکی از همین افراد گفت صبحها در کلیسا صبحانه میدهند٬ هر روز در کلیسا فقط کمی نان بخور و نمیر گیرم می آمد٬ ظهر و شب هیچی نمیخوردیم. سه ماه در یونان ماندم تا یک روز یک قاچاقچی افغان پیدا کردم. گفتم من میخوام از اینجا برم بیرون. گفت چقدر پول داری؟ گفتم هیچی. گفت من نمیتونم کاری بکنم. اگر هزار یورو داری تو رو میفرستم یک کشور امن. من پول غذا نداشتم چه برسد به هزار یور. به پدرم زنگ زدم گفتم٬ شاید  پول جور بشه پدرم  هم پولی نداشت. گفت دوستی در استرالیا دارم شاید کمکت کند. دوست پدرم به دادم رسید. تلفنی با قاچاقچی صحیت کرد و پول رو به حسابش ریخت.

قاچاقچی گفت از طریق هوایی میفرستمت سوئد. برایم لباس خرید و گفت با یک پیر زن خارجی باید بری فرودگاه.

سوار هواپیما شدیم بعد از چهار ساعت رسیدیم استکهلم. پیرزن به من گفت برو خودت رو تحویل بده. پلیس خودمو تحویل دادم.  شب در کمپ ماندم و روز سوم من رو بردند به اداره مهاجرت آنجا از من مدرک خواستند٬ نداشتم وقتی به چهره شکسته من نگاه کردن گفتند تو۱۷ ساله نیستی٬ باید بروی به کمپ بزرگسالان. من داستان زندگی ام را تعریف کردم. گفتم از بچگی زحمت زیاد کشیدم و چهرم شکسته شده حرف منو باورنکردند و  به کمپ بزرگسالان انتقال دادند. اونجا مرا با چهار نفر که عربی صحبت میکردند هم اتاق کردند. دوباره تنهایی نصیبم شد. در کمپ هیچ همزبانی نداشتم و روزهای سختی را میگذرانم. دوست و رفیقی در اینجا ندارم. دوست من فقط مرد پستچی است که هر روز ساعت یازده صبح میاد. من فقط انتظار اون رو میکشم که شاید امروز خبر خوبی برام بیاره من پنچ ماهه در اینجا انتظار میکشم. پدرم برام پاسپورت افغانی ام رو پست کرد.

 روز مصاحبه ام اونو به اداره مهاجرت تحویل دادم٬ گفتم من هفده سالمه٬ گفتم جای منو عوض کنید اونها به حرف من توجه نکردند. گفتند تا روزی که جوابت میاد باید همین جا باشی. هیچ جوابی به من ندادند. من در این خانه دچار افسردگی شدم. فکر نمیکردم دولت سوئد با من اینجوری رفتار کنه منی که این همه سختی و بدبختی دیدم تا اینجا رسیدم!

 فکرمیکردم با آمدن به این کشور دیگه راحت میشم. نه اینطور نبود این پنج ماه به سختی برایم گذشته. پدر و مادرم هنوز هم در ایران غیرقانونی زندگی میکنند و من خیلی دلم براشون تنگ شده ام. هر باری که با مادرم حرف میزنم فقط گریه میکند. دلش برام تنگ شده من نمیدونم تا کی باید سختی رو تحمل کنم؟! برای من سختی تمومی نداره. مگر من انسان نیستم؟! من نباید مثل بچه های دیگه با پدرمادرم زندگی کنم؟ من نباید درس بخونم؟ من که گذشته شاد و خوبی نداشتم٬ چرا باید آینده ام خراب باشه؟

شما بگویید٬ دوستان این حق من است!؟

میخوام بگم چرا آواره شدم؟ گناهم چی بوده؟

 

از همه شما  که رنج نامه مرا خواندید٬ متشکرم

بهرام تورانی:محکومیت یا محبوبیت سعید مرتضوی ها در حکومت کهریزکی ها!؟

bahram_torani_167_x_215

سعید مرتضوی یکی از عاملین تجاوز و کشتارهای مردمی در ایران به خصوص جنایات کهریزک مشهور است. چرا بجای محکومیت و قرار گرفتنش در زندان، وی همچنان در راس مدیریت فاسد جمهوری اسلامی قرار میگیرد !؟ جمهوری اسلامی که برپایه شکنجه، تجاوز و اعدام و زندان بنا شده است چطورمیتواند نسبت به محکومیت و زندانی کردن یکی از پایه های نظام اقدام کند، سعید مرتضوی از نور چشمی های جمهوری اسلامی است. کاملا مشخص، قابل درک و بیان است که ایشان مستقیما از رهبر و رئیس جمهور و سردمداران نظام اسلامی برای اعمال خشونت، تجاوز و قتل زندانیان در کهریزک دستور میگرفته است. سعید مرتضوی پس از تعطیلی زندان کهریزک به رئیس ستاد مبارزه با قاچاق کالا و ارز و درحال حاضر بعنوان ریئس صندوق تامین اجتماعی حکومت منصوب شده است. شکنجه و تجاوز و قتل هایی که در زندان کهریزک به صدا درآمد باعث شد تا رسانه های داخلی و خارجی اهمیت ویژه ای به این جنایات بخصوص سعید مرتضوی که مدیریت این جنایات را بعهده داشت بدهند و حکومت را ناچار کرد که حداقل به صورت تظاهری یا نمایشی هم که شده نسبت به احضار نامبرده به دادگاه اقدام نماید که اخیرا نیز سخنگوی قوه قضائیه از احضار آقای مرتضوی به دادگاه خبرداده است، البته این اولین مرتبه ای نیست که اتهامات سردمداران رژیم فاقد هرگونه جدیت و قاطعیت در برخورد از طرف دستگاه فاسد قضائی حکومت اسلامی قرارگرفته باشد بلکه بازی نمایشی احضار این قبیل افراد به دادگاه که معمولا منتج به امحاء محکومیت شان نیزمیگردد سیاستی است که حکومت از ۳۴ سال پیش برای سرگرمی و در انتها سردرگمی افکارعمومی در نظر داشته است. 

سعید مرتضوی نه تنها تکرار دیگری از چشم پوشی حکومت اسلامی به جنایات سردمدارانش خواهد بود بلکه بی لیاقی و بی کفایتی هرمدیریتی دراین نظام از ریشه فاسد را برای افراد ناآگاه به اثبات رساند. گذشته ازجنایت وی در کهریزک، انتصاب بی ربط وی درپست ریاست صندوق تامین اجتماعی بدون در نظر گرفتن تخصص و تجربه لازم یکی از هزاران دلایل مشهود وتصدیقی است بر اینکه هیچ مدیریت و ریاست و سازمانی در حکومت فاسد اسلامی پایه و اساس نداشته و ندارد. میزان نفوذ و ارتباط در میان باندهای مافیائی جناح حاکم بر قدرت به جای استفاده از تخصص و تجربه و مهارت افراد از سیاست کثیف و بی خرد سیستمی است که از ۳۴سال گذشته تاکنون در حکومت اسلامی شکل گرفته است، سیستم سرمایه داری فاشیستی نه تنها قدرت و ثروت کشور را به تاراج برده است بلکه حتی رفاه ، امنیت و آسایش را فقط از آن خود و خودی ها میداند و عده کثیری از جمعیت مردم کشور را در فقر، بیکاری، تنگدستی و گرسنگی قرارداده است.

 درهرحال باتوجه به شدت استشناع جنایت زندان کهریزک که تاثیر بسزایی در افکارعمومی داشته است موجب شده تا رسانه های داخلی و خارجی ابقای سعید مرتضوی درهرپست یا مقامی را به صدا درآورند. تعطیلی زندان کهریزک یا محکومیت نمایشی مرتضوی مشکلی را حل نمی کند بلکه این خود حکومت است که همه ایران را به زندان کهریزک تبدیل کرده است و این حکومت از آغاز و بنیانش کهریزکی بوده و هست که میبایست تعطیل شود. حکومت اسلامی یعنی حکومت کهریزکی، سرکوب و سلب آزادی های اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی و اسلام کثیف سیاسی، سعید مرتضوی ها نه تنها از منظر رژیم اسلامی محکوم نمیشوند بلکه محبوب تر نیزمیگردند. به راحتی قابل پیش بینی است که مرتضوی در دادگاه حکومت اسلامی محاکمه نخواهد شد پیش از مرتضوی  جنایتکاران زیادی از جمله سعید امامی، خلخالی و لاجوردی و… جنایات بیشماری را علیه انسانها اعمال کرده اند و هم اکنون نیز قاضی صلواتی و جنایتکاران بسیاری از اینگونه افراد، فرمانبردار جنایات از پیش تعریف شده تحت عنوان مجازات اسلامی برآمده از سیستم حکومت فاشیست اسلامی را برعهده دارند. اگر مرتضوی را محکوم کنند یعنی مجازات های اسلامی را محکوم کرده اند که در این صورت خود حکومت اسلامی میبایست محکوم گردد که از فرمانده کل و رؤسای قوای سه گانه جنایات علیه انسانیت، یعنی خامنه ای و احمدی نژاد و لاریجانی ها گرفته تا تمامی دست اندرکاران جنایات و باندهای مافیائی تروریستی سپاه و بسیج که شریک چنین جنایات خونبار در این نظام فاسد هستند باید محکوم شوند که این واقعه دیر یا زود اما نه توسط این حکومت بلکه توسط افرادی خارج از این حکومت و یا خود مردم  تحقق خواهد یافت.

سرنگون باد حکومت اسلامی

زنده باد آزادی و برابری

بهرام تورانی

مریم ابراهیمی:زنان ایران در گذر گاه تاریخ

maryam_ebrahimi

امروز جنبش زنان در ایران یک واقعیت عینی است. این جنبش از همان ابتدای سر کار آمدن جمهوری اسلامی، از همان زمان که گروه هائی از اراذل و اوباش حکومتی به نام حزب الله  با شعار “یا روسری یا توسری” به میدان آمدند  با اعتراض و مبارزه زنان آزاده ایران برعلیه رژیم حاکم، پای گرفت. از آن زمان به بعد مبارزه زنان ایران در راه تحقق حقوق انسانی خویش لحظه ای خاموش نشده و برعکس با شدت یابی سیاست های سرکوبگرانه جمهوری اسلامی در جهت محکم کردن هر چه بیشتر زنجیر بر دست و پای زنان، مدام و همراه با مقابله با آن سرکوب ها، قوی تر و گسترده تر گشته و با نیرو و تجربه نوینی به میدان آمده است. تا آنجا که در چند سال اخیر حکومت مجبور به اعتراف به وجود جنبش زنان در ایران شده و در جهت منحرف کردن مسیر این مبارزه به بخشی از سخنگویان زنان طبقات مرفه و نیمه مرفه امکان داده است که به طور علنی به صحنه آیند. خود این واقعیت هر چه بیشتر جاری بودن مبارزات زنان در سطح جامعه را عیان ساخته به گونه ای که امروزهیچکس نمی تواند حضور یک جنبش مستقل و خاص زنان در میان جنبش عمومی دموکراتیک و ضد امپریالیستی مردم ایران با مطالبات و شعار های خاص خود را انکار نماید. وجود چنین جنبشی بیانگر یک پیشرفت است. اما به راستی این رشد و پیشرفت، حاصل چه روند های آغاز گشته در گذشته است و زنان ایران برای این که در مبارزات خود برای رهائی از همه قید های جامعه مردسالار به وضعیت کنونی برسند، از چه پروسه های تاریخی گذشته اند؟

 

همانطور که می دانیم اولین طلیعه های افکار آزادیخواهانه در تاریخ معاصر ایران که با رشد بازرگانی و صنعت جدید همراه بود به طور برجسته از دوره قاجار شکل گرفت. با رشد چنین افکاری بود که برخورد و اعتراض به موقعیت فرو دست زنان به تدریج درجامعه ما مطرح گردید و زنان خود با شرکت درمبارزات آزادیخواهانه و ضد امپریالیستی دوره مشروطیت، عملاً به رشد و تعالی و گسترش آن افکار در جامعه کمک نمودند. متأسفانه بسیاری از اسناد ومدارک مربوط به این دوره چه به دلیل وجود افکار کاملاً مترقی و روشنگرانه در آن ها و چه به خاطر آن که اغلب به زبان ترکی بودند بعدها با روی کار آمدن رضا شاه قلدر و بنا به سیاست های شدیدا ضد مردمی او از دسترس مردم خارج شدند. اما به هر حال مدارک موجود گویای آن هستند که زنان ایران به خصوص در آذربایجان که مهد انقلاب مشروطه بود با شرکت در این انقلاب حتی در شکل مسلحانه و با اقداماتی نظیر کوشش در ایجاد مدارس دخترانه و انتشار روزنامه و غیره  نقش به سزائی در طرح مسایل زنان در سطح جامعه داشته اند.

عملکرد رضا شاه در سرکوب جنبش های آزادیخواهانه در ایران در عین حال به معنی ایجاد  مانع در مقابل زنان برای حضور در عرصه های اجتماعی و سیاسی در یک روند طبیعی  بود. با این حال هنگامی که وی به نمایندگی از امپریالیسم انگلیس، در جهت رشد مناسبات سرمایه داری امپریالیستی در ایران به وجود زنان نیاز پیدا کرد، به طور مصنوعی کوشید با اعمال دیکتاتوری و برداشتن حجاب از سر زنان، آنها را وادار به حضور در صحنه های مختلف اجتماعی بنماید. اما رضا شاه در حالی که زورگویانه خواستار چنین امری بود؛ از طرف دیگر دست ارتجاع مذهبی را در جهت تقویت سنت های مردسالارانه فئودالی باز گذاشته بود.

 

 وجود چنین سنت های عقب مانده و آداب و رسوم ارتجاعی که زن را نه یک انسان همچون مرد بلکه موجودی درجه دوم و تابع مرد به حساب می آورد، همواره یکی از بزرگترین موانع بر سر راه آزادی زنان و به تبع از آن آزادی کل مردم ایران بوده است. غلبه این سنت ها در جامعه از یک طرف، خود زنان را از درک نیرو و استعدادهای انسانی خود باز داشته و نیمه انسان بودن را به آنها تلقین می کند  و از طرف دیگر با تقویت جامعه مردسالار، نیروی مبارزاتی زنان را به هرز می برد. واقعیت این است که چه در زمان رضا شاه و چه در دوره محمد رضا شاه، عرف وسنت های عقب مانده رایج در جامعه شدیداً و وسیعاً دست و پای زنان را در زنجیر قرار داده بود و آن رژیم های سلطنتی در حالی که حافظین و مجریان قوانین ضد زن بودند، از آنها در کار سرکوب و کنترل زنان استفاده می نمودند- بدون آن که همچون رژیم جمهوری اسلامی خود را ناگزیر از اِعمال مستقیم زورحکومتی جهت تحمیل چنان سنت های ارتجاعی به زنان بنمایند.

 

اما علیرغم پیچیده شدن دست و پای زنان در چنبره عرف وسنت های عقب افتاده، هر جا مبارزه مردم ایران برعلیه ظلم و ستم و دیکتاتوری امکان رشد یافته و نمود بارزی پیدا می نمود، زنان نه فقط به طورغیر مستقیم از طریق یاری رسانی به مبارزه افراد ذکور خانواده ( شوهر، پدر، برادر و یا فرزند ان) وسیعاً در آن شرکت داشتند بلکه به طور مستقیم  نیز هر چند در تعداد اندک نقش خود را در پیشبرد مبارزات جاری ایفاء می نمودند.

 

در اوایل دهه ۴۰ با انجام رفرم هائی چند که را ه را برای رشد و گسترش سیستم سرمایه داری وابسته در ایران بازتر نمود، با توجه به نیاز این سیستم به نیروی زنان، شرکت آنها درامور اجتماعی و در مراکز آموزشی هر چه بیشتر شد. این امر اگر چه زمینه مبارزه هر چه قاطع تری را با عرف و سنت های عقب افتاده  بر علیه زن بوجود آورد ولی به خودی خود قادر به درهم شکستن آنها نبود. زنان می بایست خود دست به کار شوند و با گذشتن از مرزهای عرف و سنت های زن ستیز حاکم، آنها را در زیر پای خود له نمایند. می بایست خود به عنوان انسان های مستقل (یعنی بدون وابستگی به مرد) با نیروی سهمگین مبارزاتی خویش بپا خیزند و در راه آزادی خود و جامعه خود بر علیه قدرت سیاسی حاکم بجنگند. این امری بود که با برپائی جنبش مسلحانه در ایران توسط صدیق ترین فرزندان این مرز و بوم یعنی کمونیست ها ( هم زن وهم مرد) ، امکان پذیر گردید.

 

در دهه ۵۰ زنان آزاده چریک، دوش به د وش مردان مبارز، دست اندر کار پیشبرد یکی ازسترگ ترین مبارزات سیاسی بر علیه رژیم وابسته به امپریالیسم شاه گردیدند. در جریان این مبارزه بود که زنان انقلابی، قوی تر از خیلی از مردهای جامعه، عهده دار انجام وظایف سیاسی و نظامی شدند و از این طریق قدرت و توانائی های زن را در یک جامعه مرد سالار در مقابل چشم همه قرار دادند. این، اعلان جنگی قاطع به همه ذهنیت های عقب مانده ای بود که زن را موجودی درجه دوم و حقیر می پنداشت.

 

با نگاهی به خصوصیت و چگونگی مبارزات زنان در گذشته دور قبل از آغاز جنبش  چریکی در ایران، می بینیم که نه خود زنان به قدرت واقعی خود واقفند و نه مردها به زنان به مثابه انسان های برابر با خود می نگرند. ما حتی در انقلاب مشروطه شاهدیم که زنانی که خود در جریان تحریم تنباکو در صحنه جلوی مبارزه قرار داشتند، در میدان ارک تبریز نماینده شاه  را  با لفظ “زن” و “لچک به سر” نامیدن وی، مورد تحقیرو سرزنش قرار می دهند. و یا می بینیم که در حالی که خود شجاعانه اسلحه به دست گرفته و به نبرد با ضد انقلابیون می پردازند، به دلیل حاکمیت عرف و شرعیت زن ستیز بر زندگی مردم، مجبورند هویت زنانه خود را پنهان ساخته و در لباس مردانه در سنگر ها حضور یابند. اما در دهه ۵۰  در جریان مبارزه مسلحانه بر علیه رژیم شاه، زن با پاره کردن بندهای دست و پا گیر خانوادگی و اجتماعی، با هویت زنانه خود به قیام برخاست. اکنون زن در حالی که به عنوان یک انسان ( صرف نطر از جنسیتش) وظایف انقلابی خود  را در قبال مردم خویش انجام می داد، در راهی قدم گذاشته بود که آزادی زن و گسستن زنجیرهای اسارت از دست و پای کل آحاد جامعه در چشم انداز آن قرار داشت. 

در پایان روی این موضوع نیز تأکید کنیم که جنبش زنان یک جنبش در خود نیست. به این معنا که این جنبش بدون ارتباط با دیگر جنبش های اجتماعی از امکان رشد و موفقیت بر خوردارنمی باشد. تنها پیوند  جنبش زنان با حرکت های مبارزاتی دیگر بخش های جامعه و قرار گرفتن آنها در مسیر مبارزه برای سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی و از بین بردن سیستم سرمایه داری حاکم بر ایران، امکان موفقیت این جنبش را تضمین می نماید. دست یابی به برابری حقوقی زنان با مردان و بالاتر از آن دست یابی به آزادی کامل زن تنها در چنین مسیری امکان پذیر است. 

فرهاد هنربخش:محکومیت ،مهاجرت، محکومیت !

Farhad_Honar._150_x_200

بدیهی است هر انسانی اگر در کشور خود تحت فشارهای امنیتی و مخاطرات جانی قرار نگیرد و از آزادیهای فردی بر خوردار باشد هرگزمجبور به فرار و پناهنده شدن به کشور دیگری نخواهد شد، چون بهر صورت در کشور خود از امکانات بهتری برخوردار است و مجبور نیست که زندگی را دوباره و از صفر شروع کند چون در واقع مهاجرت و پناهندگی شروع و استارت زندگی از صفر میباشد.

سه سال پیش که بالاخره بدلیل مشکلات سیاسی و فشارهای امنیتی بسیارو با باقی گذاردن تمامی آرزوها و مایملک خودهمراه خانواده مجبور بفرار و پناهنده شدن به کشور سوئد بامید بدست آوردن آزادی و ادامه تلاش برای رهائی کشور عزیزم ایران با همکاری سایر عزیزان ایرانی در این کشورگردیدم بنظر میرسید ” پس از اینکه بیش از سی سال زندگی پر از مخاطره و دستگیری توسط عوامل اطلاعاتی سالهای ۶۰ و شکنجه های فراوان در شعبه ۷ مخوف زندان اوین با آن بازجوهای بیرحم که روی بیرحمترین دژخیمانی را که در تاریخ میشناسید سفید کرده بودند و با تحمل تمامی ضربات شکنجه از قبیل صدها ضربه شلاق (بقول خودشان تعزیر !!) و مشت و لگد و به سر و صورت و شکستن دندان وکوبیدن قنداق اسلحه یوزی و شکستن دنده (بدتر از آنچه در فیلم های هیجانی امروز میبینید) و انواع واقسام شکنجه های روحی و روانی و کتک های مفصل که براستی در آن هنگام بر اثر درد ناشی از اینگونه ضربات فریاد میزدم، نه فریادی که تا حالا شنیده اید بلکه واقعا مانند سگی که در اثر ضربه شدید زوزه میکشد و زندان انفرادی شش ماهه توام با آزارهای گوشخراش روانی روحی و فراموش کردن شب و روز و انسان بودن خودت و پس از دوسال آزاد شدن  که انسان خیال میکند که دیگر آزاد است اما زهی خیال باطل، چرا که میبایست هر هفته خودت را به یکی از پایگاه های نظامی امنیتی (کمیته های باصطلاح انقلاب آنروز) معرفی و حضور خود را اعلام مینمودی و در حین این اعلام حضور، سئوال و جوابهای ابلهانه و بیمورد و بوجود آوردن جوی که میخواستند با این سئوالات گوناگون، شخص را به جاسوسی و لو دادن افراد دیگر وادار کنند همانگونه که خصلت ذاتی خودشان بود و فشارهای امنیتی گوناگون مانند احضار کردن های وقت و بیوقت و ریختن به منزل و محل کار و متهم کردن به ارتباط با سازمانها و گروههای مخالف رژیم وفحاشی و بی احترامی و غیره که تماما برای کسانیکه خود این دوران را سپری کرده اند روشن و واضح است و نگارش بیشتر این موضوعات در این مقوله نمیگنجد که یادآوری این خاطرات تلخ همیشه و تا آخر عمر به مثابه شکنجه روحی و روانی بوده است و تا امروز از یاد نرفته و هنوز در هر لحظه در روز آنرا لمس و احساس میکنیم” با این اوصاف و بدلیل تهدید به مرگ توسط یکی از عوامل اطلاعاتی رژیم که در راهپیمائی بعد از انتخابات ریاست جمهوری با آن مواجه شدیم  بالاخره راه پناهندگی را قبول نمودم که نمیدانستم شروعی دوباره برای تحقیر شخصیت و روحیه انسان است، آنطور که حال بایستی چشمت بدستان اداره مهاجرت باشد و با پول ماهیانه ناچیز و امکانات بسیار قلیل در شهری کوچک بدور از امکانات دسترسی به عزیزان ایرانی برای ادامه تلاش و فعالیت سیاسی جهت بر اندازی این حکومت فاسد جمهوری اسلامی که باعث بدبختی و بی خانمان شدن هزاران هزار ایرانی از سرزمین مادریشان شده اند زندگی را سپری نمائیم  که با دریافت این وجه از اداره مهاجرت میبایست هم اینکه قوت روزانه را خریداری کنیم و شکمی بخور نمیر سیر کنیم هم لباسی بخریم آنهم مندرس و دست دوم و هم اینکه بدلیل سن بالا و عمل قلب وداشتن یک کلیه که نیازمند مراقبت ویژه میباشم باید هزینه های پزشکی درمانی را نیز پرداخت کنیم، عجبا که چه هنری داریم که با وجود اینکه از سه سال قبل قیمتهای ارزاق روزمره گرانتر شده و هزینه ها بیشتر شده اما پول دریافتی ما از اداره مهاجرت حدودا %۳۰ تقلیل یافته است ، یعنی با روزی ۴۲ کرون باید تمامی این هزینه ها را پرداخت کرد !!! سئوال اینجاست که اداره مهاجرت باید بداند که امثال ما با این سن و سال و دارا بودن امکانات بسیار خوب  به چه منظور مجبور به تقاضای پناهند گی از کشوری ثالث گردیده ایم؟ برای رفاه بیشتر و یا برای خریدن آزادی ! کدامیک، واقعا جای سئوال دارد. که مجبور شویم فشارهای روحی روانی در اثر انتظار طولانی مدت برای اخذ جواب پناهندگی از اداره مهاجرت ومنفی گرفتن ها و عاقبت حکم به اخراج به وطن و ارسال پرونده به نزد پلیس و…. را تحمل کنیم که حالا میفهمم اینهم یکنوع شکنجه است؛ مگر فرقی میکند که هنگام صحبت با مسئولین اداره مهاجرت جواب منفی وحکم اخراج و دیپورت به کشوری که زندان و شکنجه و حبس و اعدام کمترین نتیجه آنست را با لبخند به اطلاع شخص برسانند و یا تمامی این موارد را در کشور خودت که جانت مورد تهدید است با فریاد و تشر و شکنجه بگویند. بهر حال نتیجه هردوی اینها یکی است !! یعنی محکومیت ، یعنی پایمال کردن حقوق انسانها ، یعنی به هیچ انگا شتن وجود انسانها و خواست ها بحق آنها ومتاسفانه اینطور بنظر میرسد که شرائط در همه جا یکسان است و تمام فریاد های این کشورهای باصطلاح حامی حقوق  بشر هم شبحی بیش نیست. اینجا است که می فهمیم داعیه حقوق بشر این کشورها نشأت گرفته از سیاست و روابط میان دو کشور است و مابقی آن فقط هیاهوی پوچ و تو خالی است .

با این اوصاف وتحمل تمام این فشارهای روحی روانی که باعث تضعیف روان و جسم ما گشته و روز بروز ما را با خطر از بین رفتن مواجه مینماید و امید به زندگی را که حق اولیه هر انسانی است را از ما آرام آرام میگیرد، چاره ای ندیدم تا به این وسیله و از همین امکان اعلام کنم درصورت بروز هر اتفاقی برای من و خانواده ام اداره مهاجرت را بدلیل سهل انگاری و نادیده شمردن دلائل و مدارک مربوط به سوابق ما و دلائل پناهندگی و رد آنها  مسئول مستقیم دانسته و با ارسال مدارک موجود به نزد دوستان و همکاران و عزیزان فعال حقوق بشری و رسانه ها خواستار تعقیب و پیگری این مورد باشم. باشد که ما هم مانند هزاران هزار انسانی که سر بلند برا ی آزادی میهن خود مبارزه کردند و رفتند، برویم وبه این امید که روزی نه خیلی دور وطن عزیزمان از چنگال دژخیمان جمهوری اسلامی بیرون آورده و بانک آزادی در افق ایران زمین بلند گردد تا دیگر هیچ ایرانی مجبور به ترک وطن نگردیده و مواجه با این بی عدالتی و بی حرمتی در سرزمین های باصطلاح حامی حقوق بشر نشود. بامید آنروز.

محسن عادل فر:تلاش برای رهایی از بند تن

mohsen_adel

در باب مبارزات زنان در جوامع مذهبی-سنتی قلم بسیار رفته و تحلیل های گوناگونی صورت گرفته، و اما تاریخ مداما در قالب های نو خود را تکرار می کند و قلم ناگزیر از نوشتن است. چندی است که شکل جدیدی از مبارزه توسط  گروهی از زنان پیشرو توجه جهان را به خود متوجه کرده است. مبارزه ای که در نگاه نخست آغازگر آن ماجده اولیای مصری است و در میان گروهی از زنان مبارز ایران حامیان و دنباله روان پر شماری یافته است.

 

 این اعتراض چنان که از دعوی پیشگامانش بر می آید، اعتراضی ست بر جفایی که قرن هاست بر تن زنان در جوامع مذهبی و عموما مسلمان می رود. قرن هاست که تن زن مسلمان در دنیای خارج از امن گاه خانه اسبابی ست شرم آور و ملزم به مستور ماندن در ردا و حجاب، لکه ی شرمی ست که می بایست از دیده ها پنهان بماند چرا که اگر دیده شود همگان را با ندایی گناه آلود به خود می خواند، و تنها آن گاه که در خلوتگاه همسر عیان شود به مرواریدی پسندیده بدل میگردد. در واقع در جوامع مذهبی-سنتی نفس حضور زن در خارج از حریم حرم شوهر می تواند قدر ترین ابزار شیطان برای گمراهی بشر باشد.

 

اگر چه این باور توانست حضور زنان در اجتماع را نا پسند جلوه دهد و قرن ها آنها را در پستو ها و اندرونی ها محصور نگاه دارد، تاریخ زنان بسیاری را به خود دیده که در برابر این نابربری ایستاده و کوشیده اند که آن را اصلاح و تعدیل کنند، و در زمانه ی ما با گسترش روشنگری در جوامع-خاصه جوامع شهری- زنان بسیاری پا را فرا تر نهاده و کوشیده اند این زندان را به تمامی ویران کنند و خواهان بر اندازی احکام اسلامی در مورد زنان به تمامی شده اند.و اکنون بدعت گذاری ماجده اولیای مصری موج نویی از اعتراضات زنان نسبت به نابرابری جنسیتی را به پا کرده است. موجی که گروهی آن را کریه و بی شرمانه می خوانند، گروهی دیگر به آن پیوسته و خود پرچم دار مبارزه شده اند، و دسته ای بار سنگین پیشینه ی مذهبی بر دوش به کناری ایستاده و در جدال مذهب با آزادی و برابری مرددند طرف کدام را باید گرفت.

 

 اما فراموش نکنیم که جسارت دختر مصری گرچه بسیار تا ثیر گذار و تحسین برانگیز است، ایران چنین شیر زنانی را بسیار پیش از این ها به خود دیده است. آن هنگام که طاهره قر ه العین زن ادیب و تحصیل کرده ی ایرانی در اوج خرافه پرستی اسلامی عهد قاجار روبنده ی خود را به نشانه ی اعتراض به تبعیض جنسیتی در میان عموم کنار زد، شدت تا ثیر گذاری و خلاف عرف بودن عمل او اگر که بیشتر از نمونه های امروزی آن نباشد، کمتر نبوده است. درآن زمان که حتی مردان موسیقی پرداز لعن و نفرین می شدند، قمر الملوک وزیری بر زخمه ی ساز نوازندگان مرد صدای آسمانیش را به گوش همگان می رساند و چه بسیار بودند مذهبیونی که ریختن خون او را از اوجب واجبات  می دانستند. گفته شده که پس از قر ه العین، او نخستین زنی بوده که بدون حجاب در انظار عمومی حاضر شد و به اجرای موسیقی در گراند هتل پرداخته است.  بانوانی چون صدیقه دولت آبادی در عهد مشروطه پیشتر از بسیاری از زنان در جوامع همسایه انجمن هایی  با هدف دفاع از حقوق زنان بنیان نهادند و شروع به انتشار نشریاتی در خصوص زنان کردند و جسورانه  مسئله ی پوشش اجباری و بسیاری از دیگر محدودیتهای زنان در اجتماع آن روز را مورد نقد و چالش قراردادند. از این دست زنان در تاریخ ایران کم نیستند. زنانی که رنج توهین ها و تهدیدها را  به جان خریدند تا ساختارهای غلط و افراطی زمانه خویش را اصلاح کنند.  

 

زنان بی پروا و آزادی خواه در ایران بسته به شرایط زمانی و مکانی خود از روش های گوناگونی برای مبارزه با نابرابری جنسیتی یاری جسته و می جویند.و امروز درایران پس از قرن ها تحمل ظلمی که اسلام به زنان ایرانی روا داشته و به مدد گسترش آموزش و روشنگری هر روز زنان بیشتری نقاب از چهره کریه دین برداشته و به جمع زنان آزادو برابر گیتی می پیوندند.  امید است به مدد همت و شهامت زنان مبارز در آینده ی نزدیک نگاه جنسیتی بر شانه هیچ زنی در ایران و روزی در تمامی جهان سنگینی نکند.

سارا نوبخت:من هم یکی دیگر از قربانیان جمهوری اسلامی هستم

aks3_015_405_x_450_202_x_225

جمهوری اسلامی حکومتی است که با هر نوع معیارها ومبانی و ارزشهای انسانی در تضاد است. حکومتی است که در ضدیتش با انسان وآزادی انسان و برابری و مساوات در دنیا شهرت پیدا کرده است و من از ترس اجرای  قوانین ظالمانه این جنایتکاران درخواست پناهندگی کرده ام. حکومتی که همانند کودکی ناخواسته به مردم تحمیل شد و تاکنون همچو غده ای سرطانی گریبان گیر مردم ایران شده است. حکومتی که برای بقای خود از کشتن گروه گروه و دسته دسته مردم هیچ ابایی ندارد. حکومتی که با جاری ساختن سیلابی از خون جوانان ایران زمین و خفه کردن فریادهای نهفته در گلوی هزاران هزار ایرانی و خانواده های داغداری که در فراغ از دست دادن جگر گوشه هایشان به سوگ نشسته اند، می خواهد به حکومت ننگین خود ادامه دهد.

خانواده هایی که حتی بدنبال از دست دادن عزیزانشان، هنوز هم ازظلم و ستم این وحشیان آدم کش در امان نیستند و گویی تمام باقیمانده آنها همه به مرگ محکوم شده اند و باید بقیه عمر خود را در سیاهچالهای  جمهوری اسلامی بسر ببرند. من هم یکی دیگر از آن قربانیان بودم  که اگر دست به فرار نمی زدم معلوم نبود این جنایتکاران تابحال چه بلایی برسر من آورده بودند.

من به عنوان یک زن ایرانی، زنی که نیمه عمرم را در حکومتی ضد مردمی و ضد انسانی جمهوری اسلامی سپری کرده ام و الان که درخارج از مرزهای ایران بسر می برم، میخواهم صدای همه آنهایی باشم که در زندانهای جمهوری اسلامی صدایشان بجایی نمی رسد.می خواهم صدای زنانی باشم که بطور روزانه از سوی سرکوبگران جمهوری اسلامی بجرم عشق ورزیدن، بجرم شادی و بجرم طرز لباس پوشیدن مورد تحقیر و حتک حرمت قرار می گیرند. می خواهم صدای زنانی باشم که بدست مردان خانواده کشته می شوند و قوانینی برای دفاع از حرمت انسانی آنها جود ندارد. می خواهم صدایی برای دفاع از حرمت و شأن و منزلت خودم باشم که سالهاست درد دلم را در سینه خفه کرده ام و امروز می خواهم به گوش همه جهان برسانم. می خواهم به همه عالم و آدم بگویم  نگاه کنیدهم میهننان من در چه جهنمی بسر می برند و چگونه حرمت و حقوق انسانی آنان را پایمال می کنند؟

میخواهم اعلام کنم که در دستگاه های قضائی و امنیتی جمهوری اسلامی نه تنها کوچکترین عدالتی وجود ندارد بلکه کلیه قوانین جمهوری اسلامی بویژه نسبت به زنان برمبنای تحمیل بی عدالتی بنا شده است. این جانیان فقط از طریق شکنجه واعدام مخالفان خود و سرکوب های وحشیانه توانسته اند خود خودرا سرپا نگاه دارند. از طریق عده ای کفتار جیره خوار،از طریق سرکوب حرکتهای آزادی خواهانه. پایه های حکومت ننگین اسلامی تابحال برجنایت و شلاق و شکنجه استوار بوده است. باید از همه مردم جهان و از همه نهادهای مدافع حقوق انسان بخواهیم که به کمک انقلاب مردم ایران بپیوندند و مردم ایران را از این منجلاب نجات دهند تا یکبار برای همیشه ریشه های اسلام سیاسی و قوانین اسلامی و حکومت اسلامی را بخشکانیم و بر ویرانه های جمهوری اسلامی یک حکومت انسانی بنا کنیم. 

به امید آزادی ایران زمین و رهایی مردم عزیز میهنم.

مرگ بر جمهوری ننگین اسلامی