بایگانی دسته: مقالات

فریبا زارع بیزارم از احکام عاشق کش اسلامی

 Fariba_Zare_171_x_208

هر روز در میان رسانه ها خبرهای گوناگونی از بازداشت فعالان حقوق زنان را شاهد هستیم. زنانی که به جرم تلاش برای برابری حقوق مردان و زنان  آن هم از راه های مسالمت آمیز بازداشت و به حبس های طولانی مدت محکوم می شوند. زنانی که اکثرا نامشان آشناست و در میان رسانه ها عمومی شده است. اما چه بسیارند زنانی که نامشان رسانه ایی نشده است و همچنان در حال گذران دوران محکومیت خود در درون خانواده خودشان هستند. انسان هایی که تنها جرمشان “زن” به دنیا آمدن است.

روی صبحتم با تمامی زنانی است که در ایران به دنیا آمده اند و زندگی می کنند و هر روزشان را با بایدها و نبایدهائی که قبل از هر چیز خانواده و سپس جامعه و حکومت به آنها تحمیل میکند, می گذرانند. در ساعتی از شبانه روز کودکی چشم به این جهان می گشاید و اگر جنسیتش “مونث” باشد و از بدی روزگار در خاک ایران هم متولد شود اینگونه معنا می دهد که بدبختی هایش آغاز شده است. از همان اوایل کودکی محدودیت ها برایش شروع می شود و در ۹ سالگی هم او را توجیه می کنند که اکنون بالغ شده و به جای بازی با عروسک و شناخت خود و دنیا باید هر لحظه پذیرای مردی باشد که به خاستگاری اش بیاید. او را توجیه می کنند که از این پس باید نماز بخواند و از شخصی به نام “فاطمه” که دختر پیامبر اسلام بوده است عبرت بگیرد و اعمال او را سرمشق زندگی اش گرداند. یعنی در ۹ سالگی ازدواج کند و فقط بچه به دنیا بیاورد و در خانه کار کند تا بمیرد. به او می آموزند که با لباس سفید به خانه شوهرش برود و با کفن سفید هم بیرون بیاید! آری؛ این است واقعیت تلخ زن بودن در جامعه ایران و حکومت اسلامی

هوای تابستان در جنوب گرمتر از هرجای دیگر ایران است اما برای من که زن هستم این مساله هیچ اهمیتی برای حکومت و مردان مسلمان هوسران سرزمینم ندارد و باید خودم را در میان پارچه ایی بپوشانم تا چشم مردی به من نیفتد و من باعث به خطر افتادن دین و ایمانش نباشم. از همان اوان کودکی هم بر در و دیوار شهرمان تصاویری از دختران محجبه را نشان ما داده اند تا بپذیریم زن بودن در این جامعه سوخته معنایش این است. اینکه زیبائیت را کسی نبیند و عاشق شدن بر تو حرام است.آری؛ این است واقعیت تلخ زن بودن در جامعه ایران و حکومت اسلامی.عشق! به راستی که چه واژه غریبیست برای زن ایرانی. زنی که فقط باید پسندیده شود و به دیدارش بیایند و انتخابش کنند و او هم به جرم آنکه زن است چشم بسته پذیرا باشد و به تصمیم مردی که به سراغش آمده گردن بنهد. در این لحظات تنها چیزی که شاید به هیچوجه مهم نباشد دوست داشتن یا نداشتن من است.

من, فریبا, نمونه یک زن ساده ایرانی هستم. زنی هستم از تبار جنوب ایران که نه کتابی خوانده ام و نه از فمینیسم چیزی می دانم. نه از جنبش زنان اطلاعات درستی دارم و نه  در خانواده ایی رشد یافته ام که به زن به دیده ایی امروزی بنگرند. این من که می گویم نمونه یک زن عادی ایرانیست که روحش برای سال ها مورد هجوم ارزش های اسلامی قرار گرفته است. ارزش هائی که تنها چیزی که به یادم می آورند تجاوز بی امان به حریم خصوصیم است و تباه شدن کودکی و شور و نشاط جوانی ام و دیگر هیچ. آنها, مردان و حاکمان ایران را می گویم, لبخند حاکی از شیطنت و شور جوانی ام را بر لبانم خشکاندند و مرا به خانه مردی فرستادند که بعدها فهمیدم باید شوهرم باشد و من هم فرمانبردارش. روزی که در سوئد به تظاهراتی که برای نجات جان سکینه آشتیانی برپا شده بود رفتم, دلم فشرده شد. با خود اندیشیدم که چه سکینه ها که کسی خبری از آنها ندارد و هر روزشان را در زیر مشت و لگد مردی به صبح می رسانند و گاهن به جرم عاشقی سنگسار میشوند.آری؛ این است واقعیت تلخ زن بودن در جامعه ایران و حکومت اسلامی

ایران ما به کوشش قوانین زن ستیز دین اسلام تبدیل به ویرانه ایی شده است که در آن زن را به جرم عاشقی و انتخاب, سنگسارش می کنند. زن در ایران اسلامی ما باید انتخاب شود نه اینکه فکر کند, بیندیشد و انتخاب کند که اگر چنین کند یا سنگسارش می کنند یا به زندانش میفکنند. بیزارم از این قوانینی که مرا ناموس مردی قرار داده اند و صرفا وسیله ایی شده ام برای انسانی دیگر که می تواند هرآنچه بخواهد با من انجام دهد و هر روزی هم سرپیچی کردم با پشتوانه قانونی که اسلام در اختیارش قرار داده است در زیر پاهایش مرا له کند.

آری من خسته ام از این بی عدالتی و انسان ستیزی و همه این قوانین متحجر اسلامی که مرا, فریبا زارع را به جرم زن بودن وسیله ایی برای یک مرد قرار داده است و به جرم انتخاب کردن سرکوبم می کند. این من که می گویم منظورم یکی از آن زنان ساده ایران  است که نه ادعائی دارد و نه خواسته چندان بزرگی. فقط می خواهد آزاد باشد تا بتواند انتخاب کند، عاشق شود و زندگیش را خودش بسازد. بیزارم از سرزمینی که زنانش را به جرم عاشقی سنگ میزند، زندانی می کنند و آواره غربت می گردانند.  

 

سحر نیازی ممنوع!

 Sahar_Niazi

مقدمه

از زن می گویم، از بخش جدایی ناپذیر جامعه، که همزمان آسیب پذیرترین قشر هر جامعه ای نیز به شمار می رود؛ و در کشور من، این قشر نه تنها آسیب پذیرتر بلکه گفتن و نوشتن از او نیز ممنوع است.

در غرب، زنان تا حد زیادی، بازیگران اصلی جامعه و به نوعی طراح حرکت های پیشرو محسوب می شوند اما متاسفانه در جوامع سنتی و مذهبی، زنان تعبیر خواب ها و خیال های کهنه و فرسوده  حاکمان هستند. بسیاری کارها، رفتارها، اندیشه ها، ابرازها و صداها در این گونه جوامع برای زنان ممنوع است. در ایران اما این فهرست بسیار طولانی تر از جوامع دیگر است. از ابتدایی ترین کارها مانند نشان دادن موی سر، آرایش چهره، انتخاب رنگ های شاد، خندیدن، دویدن، بازی کردن، شاد بودن، رقصیدن، آواز خواندن، بلند حرف زدن، ارتباط با جنس مخالف، و دست دادن با مردان و در یک کلام زندگی عادی گرفته تا فعالیت های حقوق بشری، فعالیت به نفع زنان، اعتراض به قوانین زن ستیز، فعالیت های سیاسی و اجتماعی و غیره برای زنان ممنوع است. پس در این نوشتار تنها به توضیح چند مورد بسنده می شود.

 

نقش زنان در فعالیت های سیاسی: منطقه   ممنوعه

راندن زنان از عرصه فعالیت های سیاسی از همان نخستین سال های پس از انقلاب آغاز شد. مقدمه قانون اساسی جمهوری اسلامی می گوید “زنان از مهمترین ذینفع های انقلاب اسلامی هستند که آنان را قادر نمود به هویت غیر استثماری و غیرامپریالیستی خود باز گردند و حقوق انسانی خود را باز یابند که همانا بازگشت به خانواده است“. قانون اساسی به طور ضمنی به این مسئله اشاره می کند که نقش “مادری” مهمترین وظیفه “زن مسلمان” است و بنابراین باید در خانه بماند. رهبران مذهبی ادعا می کنند که نقش “مادری” برای زن فقط یک عملکرد معمولی نیست بلکه “وظیفه مقدس” آنان است. بنابر یکی از سازمانهای دولتی زنان به نام “جمعیت زنان جمهوری اسلامی”: “همانطور که امام بارها تاکید کرده اند، مردان خوب در دامن زنان خوب پرورش می یابند. اگر ما از این مثال پیروی کنیم، جایگاه حقیقی خود را در زندگی خواهیم یافت و خواهیم دانست که مادری وظیفه مقدس زنان است” (افشار ۱۹۹۹). اما زنان ایرانی که بیش از یک قرن برای حقوق برابر مبارزه کرده اند چنین عقیده ای ندارند و فعالیت ها و مبارزات آنان در سه دهه خفقان گواه این مدعاست.

شایان توجه است که تعریف فعالیت سیاسی در ایران چنان گسترده و وسیع است که تقریبا هر نوع اعتراض اجتماعی را در برمی گیرد مثلا فعالیت در عرصه زنان و کودکان که در غرب فعالیتی بشردوستانه و اجتماعی محسوب می شود، در ایران فعالیتی سیاسی به شمار می آید. حتی وکلا نیز حق دفاع از کودکان و زنان و اعتراض به نقض آشکار حقوق بشر در ایران را ندارند. مثلا خانم نسرین ستوده، وکیل مدافع حقوق کودکان و حقوق بشر به جرم اعتراض به اعدام کودکان و دفاع از زنان و زندانیان عقیدتی در زندان به سر می برد. نسرین ستوده، وکیل ۴۵ ساله ایرانی به خاطر مصاحبه با رسانه‌های خارجی زندانی و از سوی دادگاه انقلاب به ۱۱ سال زندان، ۲۰ سال محرومیت از وکالت و ۲۰ سال ممنوعیت از خروج از ایران محکوم شد.

حوزه روزنامه نگاری و گزارشگری نیز یکی دیگر از عرصه های حساس است که نگاه موشکافانه صاحبان قدرت را به خود جلب می کند. سانسور شدید مطبوعات و رسانه ها به خبرنگاران اجازه نشر شفاف واقعیات و حقایق را نمی دهد. چنانچه خبرنگاران اقدام به تهیه و نشر اخبار واقعی و نوشتن گزارش های مبنی بر واقعیات جاری در کشور نمایند، روزنامه مزبور توقیف و صاحب امتیاز و خبرنگار آن روزنامه دستگیر خواهند شد. بنابه گزارش سازمان گزارشگران بدون مرز، ایران پس از چین یکی از بزرگ ترین زندان ها برای روزنامه نگاران است. در بیانیه اعضای سازمان «تبادل آزادی بیان» آمده است: “ایران به دلیل رفتار فاجعه‌بار خود نسبت به زنان و به ویژه زنان روزنامه‌نگار شهرت پیدا کرده است.” در این بیانیه آمده است: “بسیاری از زنان در جمهوری اسلامی زندانی شده‌اند که نام بردن از همه آنها در این گزارش امکان‌پذیر نیست”. شیوا نظرآهاری، روزنامه‌نگار و عضو کمپین یک میلیون امضا، هنگامه شهیدی، روزنامه‌نگار و ژیلا بنی‌یعقوب، سردبیر کانون زنان ایرانی، ازجمله زنان روزنامه‌نگار اصلاح‌طلبی هستند که در پی رویدادهای اعتراضی به نتایج انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری ایران زندانی شدند. آزادی برخی از این زندانیان زن منوط به ارائه وثیقه های چندین میلیون تومانی بوده است که انجام آن برای خانواده های این زندانیان بسیار دشوار و گاه ناممکن است.

فعالیت های اجتماعی: زنان و اشتغال

در جامعه ای که زن را جنس دوم و نصف یک مرد می بیند طبیعی است که کانال های کار و فعالیت را بر زنان می بندد. مشاغل و حرفه های زیادی در ایران مخصوص مردان است و زنان هرچند در این زمینه مهارت کافی را دارا یا مستعد یادگیری باشند امکان اشتغال در آن حرفه ها را ندارند. حتی بعضی رشته های دانشگاهی نیز خاص مردان است و دانشجوی زن نمی پذیرند. مقامات دولتی این تبعیض جنسیتی در عرصه کار را نوعی امتیاز برای زنان تلقی و تعبیر می کنند. به گفته زهره طبیب زاده نوری رئیس مرکز مشارکت زنان ریاست جمهوی: “تبعیض جنسیتی در مشاغل خاص زنان باید اعمال شود. فعالیتهایی وجود دارد که برای زنان سخت و زیان آور است و با خلقت زن منافات دارد مانند کار در سیست‌های نظامی و ارتش، معادن، کار در زیر دریاها مانند جوش دادن دکلهای برق فشار قوی، کار در کارخانه مواد شیمیایی، کار در کشتی و دریا، مسافرتهای طولانی و حمل و نقل بین جاده‌ای که زنان با کمال میل این فرصتهای شغلی را در اختیار آقایان قرار می‌دهند و با توجه به خلقت انسان کار زنان در این گروه مشاغل مکروه است.”۱ اما ایشان اشاره نمی کنند آیا از زنان ایرانی در این زمینه نظرخواهی شده است و آیا این زنان ایرانی هستند که بعضی فرصت های شغلی را با کمال میل در اختیار آقایان قرار می دهند یا قانونگزاران دولتی این تبعیض ها تعیین کرده اند؟

لزوم رعایت حقوق فردی و عادلانه زن و مرد اقتضا می‌کند زن بتواند همچون مرد و پابه‌پای او مشاغل مناسب را برگزیند. اما در قوانین اسلامی، اشتغال زن منوط به اجازه همسر است. یکی از موانع حقوقی اشتغال زنان، منافات اشتغال زن با مصالح خانواده است. در این صورت مرد می‌تواند زن را از اشتغال منع کند. منظور از منافی با مصالح خانواده اموری است که به نوعی سبب سستی بنیان خانواده یا اخلال در نگهداری و تربیت فرزندان و یا برهم‌خوردن نظم اقتصادی خانواده شود. برای تشخیص این امور قاعده ثابتی وجود ندارد، زیرا اخلاق عمومی و وضع خاص هر منطقه و خانواده در تعیین مصلحت آن خانواده موثر است بنابراین در هر مورد خاص باید با مراجعه به اخلاق و عادات و رسوم آن جامعه و وضوح خاص آن خانواده تشخیص داد که آیا شغل زن با مصالح خانواده منافات دارد یا خیر.۲  در قانون هیچ نوع توضیح مشروحی مبنی براینکه زن چگونه می تواند ثابت کند که اشتغال وی با مصالح خانواده منافات ندارد ارائه نمی شود و قانوگزار تشخیص این مسئله را به عهده مرد و قاضی دادگاه خانواده می گذارد.

زنان و قانون حجاب اجباری

از دیدگاه اسلام، زن منبع وسوسه تلقی می شود، زنان نباید دیده شوند تا خطر آنان برای جامعه مسلمان کاهش یابد. اگر این منبع وسوسه مهار و کنترل نشود، سبب بروز آشوب اجتماعی خواهد شد و زندگی مدنی و مذهبی مردان را تهدید خواهد کرد. بنابراین زنان باید از قانون پوشش اسلامی پیروی کنند و درغیراین صورت مجازات هایی برای آنان در نظر می شود. بنابر تبصره اضافه شده بر ماده ۱۳۹ قانون مجازات اسلامی “زنانی که بدون پوشش اسلامی در معابر عمومی ظاهر شوند به ۱۰روز تا ۲ماه زندان محکوم خواهند شد”. در حقیقت، حجاب اجباری به معنای یکسان سازی زنان و تهی کردن آنان از تفاوت های فردی است. قوانین اسلامی حق انتخاب را در اکثر زمینه ها از زنان سلب کرده و تصمیم گیری در جزئی ترین مسائل مربوط به زنان را به عهده  مردان می گذارد.

از ابتدای انقلاب اسلامی تاکنون، حقوق شخصی، سیاسی، فرهنگی، قانونی، و اجتماعی زنان در ایران به شدت کاهش یافته است. قوانین اسلامی تعدد زوجات را قانونی کرده، سن بلوغ را برای دختران به هفت سال کاهش داده، سهم ارث را برای زنان از شوهران به یک هشتم تنزل داده، حق طلاق و حق سرپرستی کودکان را از زن سلب نموده و زنان را مجبور به پوشیدن حجاب اسلامی کرده است. با این حال، زنان بسیاری تلاش می کنند به شکل های گوناگون، قانون پوشش اسلامی را زیرپا گذارند تا نشان دهند که با این قوانین موافق نیستند. صرف ممنوع بودن بسیاری از اعمال و رفتارها سبب می شود که زنان بیش از پیش به انجام آنها مبادرت ورزند و با زیرپا گذاشتن این قوانین، احساس آزادی و داشتن حق انتخاب را تجربه کنند.  

منابع

  1. http://www.iranpardis.com/thread22108.html
  2. http://rangaranggroup.com/articles/1306-%85%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%B9%D8%AD%D9%82%D9%88%D9%82DB8-8%A7%D8%B4%D8%AA%D8%BA%D8%A7%D9%84D8%B2%D9%86%D8%A7%D9%86.html

مهناز مصیری سهم زن در سرزمین من

Mahnaz_Masiri_479_x_600_158_x_198

پناهجوی معلول در گوتنبرگ سوئد

در سرزمین من

هیچ کوچه ای

به نام هیچ زنی نیست

و هیچ خیابانی …

بن بست ها اما

فقط زنها را می شناسد انگار…

در سرزمین من

سهم زنها از رودخانه ها

تنها پل هایی است

که پشت سر آدمها خراب شده اند…

اینجا

نام هیچ بیمارستانی

مریم نیست

تخت های زایشگاهها اما

پر از مریم های درد کشیده ای است

من میان زن هایی بزرگ شده ام که شوهر برایشان حکم برائت از گناه را دارد …!!!

نمی دانم چرا شعار از

لیاقتم ،صداقتم ،نجابتم و … می دهی

تویی که می دانم اگر بدانی بکارتم به تاراج رفته، انگ هرزه بودن می زنی و می روی

اما بگرد، پیدا خواهی کرد

این روز ها صداقتو ،لیاقتو ،نجابتی که تو می خواهی زیاد میدوزند!!

امروز پول تن فروشیم را به زن همسایه هدیه کردم ، تا آبرو کند …

برای نامزدی دخترش !

ودر خود گریستم …

برای معصومیت دختری که بی خبر دلش را به دست مردی سپرده که دیشب ،

تن سردم را هوسبازانه به تاراج برد …

و بیشرمانه میخندید از این پیروزی …!!!!

روی حرفم، دردم با شماست

اگر زنی را نمی خواهید دیگر

یا برایش قصد تهیه زاپاس را دارید

به او مردانه بگو داستان از چه قرار است

آستانه ی درد او بلند است .

…یا می ماند

یا می رود!

هر دو درد دارد!

اینجا زمین است

حوا بودن تاوان سنگینی دارد..

این است قصه زن بودن در زیر پوست شب، درد، و رنج سرزمینی است که در اسارت مشتی آخوند و آیت الله های دزد و مرتجع، آنهم در جایی که من  بدنیا آمده ام و بزرگ شده ام ولی در من و بیشماران چون من همه این دردها مضاعف است چرا که مجبورم روی صندلی چرخدار حرکت کنم و به لطف همان جوامع استبدای و عدم واکسینه شدن بموقع در طفولیت از ناحیه پا دچار نقص شده ام.

زندگی همیشه برای من چون همه دو راه داشته و ورود به این جاده پر تلاطم مبارزاتی تنها انتخاب خودم بوده و هرگز نخواسته و نمیخواهم که اسیر و مغلوب تحقیر و تسلیم شرایط جسمی ام باشم . خیلی جوان بودم که پی بردم انسان در هر شرایطی که باشد و هرکس برطبق موقعیتی که دارد می تواند از یک سری توانای برخوردار باشد. من هم تصمیم گرفتم  به آنچه که دیگران بعنوان سرنوشت و غیر برایم تعیین و ترسیم می کنند تن ندهم  و به این نتیجه رسیدم که قلم و کاغذ بردارم و خودم نویسنده قسمت و سرنوشت خود باشم. در مسیرمبارزه و مطالعاتم و تجربه و اندوخته های زندگیم  به این عقیده رسیدم که انسان مستقل از رنگ پوست، زبان، جنسیت، مذهب و ملیت و حتی سلامتی جسمی، انسان است و باید از هر نظر دارای ارزش انسانی برابر با باشد. آنچه که در طول زندگی خود یافتم این است که آزادی و آبادی و کسب حقوق اجتماعی تنها با همراه شدن با دیگران برای درمان دردهای مشترک تضمین و طئمین خواهد شد.

در ایران که بودم به دلیل اینکه در شهرستان بزرگ شده بودم، با دردهای زحمتکشان و مشکلات مردم از نزدیک آشنا بودم و همیشه از اجحافی که در حقشان روا میشد رنج میبردم  و تازه بعدها فهمیدم که اینان از سر رنج و درد ما در ناز و نعمت زندگی می کنند. شرایط بد زندگی در ایران من را  بجای رساند که دیگر نمیخواهم مرثیه خوانی کنم و این شد که حرکت را پیشه کردم و خیلی زود به صفوف مبارزه علیه جمهوری اسلامی، جمهوری جهل و جنایت در ایران پیوستم.

۴۱سال از عمر من میگذرد در دیار من زن بودن خود گناه کبیره است و این گناه در مورد بنده مضاعف است چون برای تردد میبایست روی صندلی چرخدار بنشینم. من همزمان میبایست برای دو مسئولیت و دست یابی به حقوق انسانی خودم و همنوعانم مبارزه میکردم. معلولین در ایران بویژه در فرهنگ و رفتار جمهوری اسلامی آدم به حساب نمی آیند و از سوی جمهوری اسلامی به آنها کوچک ترین توجهی نمی شود و در هیچ جایی بحساب نمی آیند. برای  کسانی مثل من در ایران هیچ سازمان و نهاد خدماتی و رفاهی وجود ندارد به وضعمان رسیدگی کند. موردی که انگیزه مبارزاتی من را افزایش میداد این بود که یک معلول ” زن ” بودم. هرچنده  بیشتر در مبارزه خود عمیقتر میشدم  خواسته ها و مطالباتی که مطرح می کردم  جنبه های عمومی تری به خود می گرفت.

هرچند که دوران مدرسه و تحصیل را با موفقیت طی کرده بودم ولی ۲۲ سال متقاضی کار بودم و دائماً فرم درخواست کار به موسسات مختلف ارسال میکردم بازهم  برای من بی نتیجه بود. چرا که پاهای ناقص من مانع میشدند که چشمان در جهل صاحبان ابزار کار توانای ها و استعدادهای دیگر من را نبینند و از این قانونمندی بیخود و غیر انسانی به ستوه آمده بودم. تازه متوجه شدم که در این سرزمین هیچکس بیشتر از خودم بفکر من نخواهد بود.

وقتی نشسته بر روی یک صندلی روان در تظاهرات و تجمعات شرکت میکردم از یک سو انگیزه ای میشدم برای دیگر همرزمانم که مشکل جسمی مرا نداشتند و از طرف دیگر هم بیشتر دیده میشدم و شرایط بلحاظ امنیتی بمراتب برایم سختر و خطرناکتر میشد. چندین بار گرفتار دست مزدوران زور و جهل جمهوری ضد بشر اسلامی قرار گرفتم و تهدید به بازداشت و  زندان و شکنجه شدم. آنها فقط یاد گرفته اند که اهداف و مقاصد شوم شان را با تهدید و زندان و شکنجه و اعدام به پیش ببرند و هرگز نباید به این جانیان توهم داشته باشیم. اینها کسانی نیستند که به انسان و حقوق انسانی بی اندیشند. دستگاههای اداری و خدماتی در جمهوری اسلامی پراز فساد و رشوه خواری است بطوری که ذرره ای در خدمت مردم کار نمی کنند و اساسا  فکری برای ما معلولین نمی کنند.

هر روز که می گذشت موقعیت سیاسی ام با خطر بیشتری مواجه می شد بطوری که برای همرزمانم و بویژه خانواده ام مشکل سازترمی شد و عوامل مزدور و ضد انسان اسلامی برای متوقف کردن فعالیتهای من فشار را بروی خانواده ام وارد میکردند و بدین طریق سعی میکردند عرصه را بر من تنگتر کنند و خانه نشینم نمایند و این بود که مجبور  به تن دادن و پذیرش تبعید شدم و به سوئد آمدم.

در مورد کشور سوئد خوش باورانه فکر میکردم فکرمی کردم من در سوئد از حق و حقوق انسانی بیشتری  برخوردار خواهم بود. نمی خواهم کشور سوئد را با ایران تحت حاکمیت جمهوری مقایسه کنم فاصله تفاوتهای بسیار زیادی بین این دو تا وجود دارد.ولی انظارم این بود که در حق به تقاضای پناهندگی ایرانیان بویژه  کسانی مثل من تا حدودی انسانی تر برخورد کنند، ولی متاسفانه این طور به نظر نمی رسد. فکر می کردم  می توانم هر چه زودتر اقامت سوئد را بگیرم  و در امنیت و آسایش در این کشور که تبلیغاتش را زیاد شنیده بودم، مبتکرایجاد یک تشکل باشم که بتوانیم با کمک همدیگرو همراه کردن افکار عمومی به نفع یاران معلولم در ایران کاری  انجام بدهیم تا صدای بی حقوقی هزاران معلول را  بگوش کر مسئولان گوشزد کنیم و با صدای بلند به دنیا اعلام کنیم  که بخش اعظم معلولین در ایران، حاصل جنگ ۸ ساله جمهوری اسلامی با عراق است جمهوری اسلامی به همین بهانه هزاران زندانی سیاسی را اعدام کرد.

بهرحال با گذر زمان صبر و تحمل و انتظار طولانی، دریافتم که سرمایه داری هر کجا که باشد دارای منافع مشترکی هستند ولی هرجا به شکلی. بنابراین هر کجا که باشیم برای دفاع از حقوق انسانیمان، در دنیایی که خود فروشی زنان در کنار خیابانها گناه محسوب میشود! ولی فروش کلیه بخشی از اعضای بدن توسط هزاران مادرجوان قانونی است. این هم اسمش زندگی است؟

 

 

 

محمود موسوی نسل پس از انقلاب عظیمی که شکست خورد

M_Mousavi

من یکی از متولدین نسل سوخته  پس از شکست انقلاب ۱۳۵۷ هستم، نسلی که حکومت قرآنی، آخوند و حزب الله و آیت الله های مرتجع با توسل به زورخود را بر آن حاکم کردند. من آنجه را که به خاطر دارم از این رژیم چیزی جزء مصیبت، بدبختی، فقر و سرکوب وحشیانه ندیده ام. آنچه که می بینم جزء ترویج و دامن زدن به یک تفکر ارتجاعی و عقب مانده مربوط به  قرون وسطی و دوران ظهور اسلام در  ۱۴۰۰ سال پیش است.

 

 ما جوانان ایران برای کسب آزادی و رفاه و خوشبختی مبارزه می کنیم و میخواهیم مثل انسان زندگی کنیم ولی ما نسل پس از انقلابیم و وجود جمهوری اسلامی با هیچ کدام از امیال و آرزوها و خواسته های انسانی ما همخوانی ندارد. برای همین است مدام از دو طرف مورد حمله گله های لباس شخصی و بسیجیان مزدور قرارمیگیریم. از یک طرف مورد هجوم با لبه تیز شمشیر از رو بسته مزدوران جمهوری پلید اسلامی و از طرف دیگر فرهنگ مستحجن اسلامی را که هر دوی این موارد ریشه در مذهب و سنت اسلامی  دارند.

من از اسلام و حکومت اسلامی و قوانین اسلامی در ایران متنفرم،جوانان درایران میخواهند کسی به خواسته های آنها پاسخ مثبت بدهد، آنها از حق شادی و خندیدن هم برخوردار نیستند، جمهوری اسلامی برای سرکوب زنان به قوانین اسلامی متوسل می شود. با اینکه مردم در ایران از هرچه قانون و سنن و آرا و رسم و رسوم اسلامی است متنفرهستند، ولی با این حال برای زنان در ایران همه چیز برمبنای احکام و قوانین اسلامی از خندیدن تا آریش و بیرون بودن موی سر، تا نوع پوشیدن کفش و جوراب و مانتو و روسری اجباری است.

 

ما مذهب نمیخواهیم مذهب یک عقیده شخصی است ولی در مملکت ما همه چیز مذهب تعیین می کند. جمهوری اسلامی جای ارزشهای انسانی را با توسل به زور به ارزشهای مذهبی- اسلامی عوض کرده است و از هر زاویه ای که نگاه کنیم وجود جمهوری اسلامی خود به اندازه ای کثیف و غیر انسانی است که حتی روی مناسبات و معاشرت جامعه تاثیر منفی گذاشته است.

اما جمهوری اسلامی کور خوانده است چون من و امثال من و متولدین این رژیم که تربیت شده دوره پس از انقلاب ۵۷ هستیم، از بیخ و بن خواهان دگرگونی و فروپاشی رژیم فاشیستی- اسلامی در ایران هستیم. در جمهوری اسلامی زن رسما و قانونا بی حقوق و درجه چندم بحساب میاید. وجود جمهوری اسلامی به خودی خود یعنی تحمیل بی حقوقی، یعنی هتک حرمت انسان، یعنی  تحقیر و تمسخر و تجاوز. من یکی از گریختگان دست جمهوری اسلامی هستم در هرجای جهان که باشم از مبارزه علیه جمهوری دست نخواهد کشید.

*******

 

 

مهدی اکرم نسل بعد از انقلاب در مقابل رژیم جمهوری اسلامی

Mehdi_Akram

نسل بعد از انقلاب نسلی است که جمهوری اسلامی ایران آنان را با افکار و عقاید دینی خود پروراند. اکنون همین نسل در مقابل نظام دیکتاتوری دینی جمهوری اسلامی قد علم کرده. نسل جوانی که رژیم نمی‌تواند آنان را ندیده بگیرد و کوچکشان بشمرد. برای رژیم منفور جمهوری اسلامی جای بسی تعجب است که کودکانی که در بدو انقلاب ایران یعنی‌ سال ۱۳۵۷ متولد شدن و در مدارس و جامعه و حتی جلوی برنامه های دینی مذهبی‌ تلویزیون رژیم رشد نمودند، اکنون همان آنان در مقابل‌شان قرار گرفته و بعد از ۳۰ سال و اندی با تمام وجود انزجار خود را از این حکومت دیکتاتوری مذهبی‌ فریاد میزنند.سالها است در برنامه‌های تلویزیون رژیم شاهد گزارش‌های خبری از فلسطین دیده ایم که چگونه جوانان و مردم فلسطین با پرتاب سنگ جلوی سربازان اسرائیلی مسلح ایستاده اند. اما در دو ساله اخیر تمام این صحنه‌ها در خیابانهای تهران تکرار شد، با این تفاوت که در کنار جوانان ایران همه قشر و گروه سنی‌ از مردم در کنار هم قرار گرفته و با دست خالی‌ و هیچ سلاحی در برابر بسیجیان منفور خامنه‌ای صف آرایی کرده و مطالبات خود را فریاد زدند. خود رژیم نیز میداند که ضربهٔ آخر را از همین نسل خواهد خورد و این نسل نسلی است که طومار مذهبی‌ اسلامی را بعد از ۱۴۰۰ سال و اندی در هم می‌پیچد و در تاریخ ایران به ثبت میرسانند. آیندگان در تاریخ خواهند نوشت شاگردان تعلیم دیده قرآن و مذهب، منبر و کتاب قرآن را سوزاند و بساط دیکتاتوری اسلامی را برچیدنند.

پریسا حیدری “ایران در بندِ حاکمانِ جمهوری اسلامی”

Parisa_167_x_198

سه دهه از مقاومت ومبارزه ی ملت ایران برای دستیابی به آزادی، رفاه و تغییر شرایط و اوضاعِ موجود ومتصل شدن به سوسیالیسمِ جهانی میگذرد.

تلاشِ مستمر برای بدست آوردن این مهم از نسلی به نسلِ بعد منتقل میشود. حسِ آزادیخواهی و برابری و برخورداری از عدالت اجتماعی در نهادِ هر انسانی از بَدو تولد وجود دارد هر چند همیشه کسانی که قدرت را در دست داشته اند سعی شان بر این بوده تا اصل وخمیر مایه انسانی را کمرنگ کرده وحتی از بین ببرند. جمهوری اسلامی نیز در طی این سالها با تغییرِ ابزار و آلاتِ ظلم واستبداد در برابرِ مقاومت و مبارزه مردم تلاش میکند تا بر عمر حکومتِ آخوندی و دیکتاتوری خود بیافزاید. تغییرات در اجرای ظلم و استثمار شاملِ همه چیز میشود به جرات میتوان گفت “همه چیز”، از تداخلِ دین ومذهب در دولت تا تجاوز در بازداشتگاه ها وزندانهای مخوفِ جمهوری اسلامی و اعدامهای دسته جمعی در انظارِ عمومی.

در واقع پروسه شکنجه وکشتار ابعادِ وسیعتری پیدا کرده است. ایران در طول این سه دهه زیر چکمه های مستبدِ دیکتاتوری آیت الله ها و آقا زاده ها مقاومت کرده و از پای ننشسته است. جمهوری اسلامی باعثِ فروپاشی هزاران خانواده و فرارِخیلِ عظیمی از مردمِ ایران بوده است. ترویجِ اعتیاد و فقر و فحشا، خشونت علیه زنان وکودکان، ایجادِ بستر و زمینه ایی مناسب برای رشد روزافزونِ بیکاری و کودکانِ خیابانی همه وهمه از برکتِ وجودِ حکومتی آسمانی و الهی است که جمهوری نکبت بار و فاشیستی اسلامی بنیانگذار آن میباشد.این غدهِ چرکین “جمهوری اسلامی” مراحلِ رشد وتکثیرِ خود را به سرعت طی میکند و این نشانه خوبیست که به سرنگونی این حکومت  می انجامد.

 حکومتِ اسلامی با اجرای حکمِ اعدام به صورتِ دسته جمعی ودر انظارِ عمومی سعی میکند تا با وقاحتِ هرچه تمامتر به آموزشِ کشتار در سطحِ عمومی بپردازد تاثیرِ چنین نمایشهای خیابانی بر جامعه ایران بسیارخطرناک و مُهلک است پلهای هوایی جایگزینِ چوبه های دار شده اند و قاتلان همان قاتلانند اما با گستاخی و وقاحتِ بیشتر از پیش. این اعدامها در سطح شهر های مختلف، متاسفانه تماشاچیهای پروپا قرصی هم پیدا کرده و جوامعِ بین الملل نیز در مقابلِ این فجایع سکوت اختیار میکنند. جمهوری اسلامی بااین کارسعی بر ترویجِ و آموزشِ خویی غیرِ انسانی دارد اما این نمیتواند باعث شود که آن حس آزادیخواهی وبرابری طلبی که در وجودِ تک تکِ ما است ضایل گردد، انجامِ چنین اعمالِ وحشیانه ای نشان دهنده ترسِ جمهوری اسلامیست.  نه تنها انسان بودن وتلاش برای انسانی زیستن از بین  نمی رود، چه بسا میلِ دستیابی به چنین هدفی را می افزاید در طولِ این سالها ودر زیرِ فشارِ حکومت، همیشه انسانهای آزادی خواه مبارزه کردند وحتی جان باختند. دستیابی به چنین هدف بزرگی تنها در گروِ اتحاد و یکپارچگی ملتِ ایران میتواند باشد.همه ما به نحوی قربانی رژیمِ سرکوبگرِ جمهوری اسلامی هستیم من نیز در قالبِ یک زن و تو در قالبی دیگر، همه نا خواسته در قالبی فرو رفتیم که جمهوری فاشیستی اسلامی برایمان ساخته است. مذهب، قومیت، ملیت وجنسیت و تمام این مرز بندیها از همان آغازِ کودکی در مدارسِ ایران به افکارِ جوانِ ایرانی تزریق میشود، حاکمانِ مستبدِ جمهوری اسلامی تغییرِ ماهیت وتفتیشِ عقاید را سر لوحه اعمالِ ننگینشان قرار داده اند. اما همه ما زن ومرد از هر قوم و نژاد با هر عقیده ایی یک وجه مشترک داریم؛ انسانیم وانسانی زیستن را حقِ خود میدانیم.

سحر حنفی نقش زن در جامعه اسلامی

sahar_hanafi

رواج یک فرهنگ تبعیض آمیز علیه زنان، نه حاصل یک نظام طبیعی و نه مبتنی بر زیست شناسی، بلکه نتیجه قوانین نا برابر وضع شده درمذهب و خصوصا در اسلام است. وضعیت اشتغال زنان در هر کشوری نشانه پیشرفت و تکامل آن جامعه محسوب می شود. میزان مشارکت زنان در نهادها، سازمانها، دستگاههای سیاسی و اقتصادی و مشارکت آنها در بازار کار از شاخصهای مهم ارزیابی به شمار می روند. شاخصهایی که نشانه از فاصله گرفتن هر جامعه از افکار و فرهنگ عقب مانده مرد سالاری که از قرون وسطی تا به امروز ادامه داشته است.

جمهوری اسلامی نه تنها زمینه ای برای پیشرفت زنان در جامعه فراهم نکرده است بلکه با نادیده گرفتن حقوق انسانی زنان و قوانین تبعیض آمیز علیه زنان،عرصه پیشرفت را به طور قانونی بر زنان تنگ کرده و هر بار به بهانه های مختلف اقدام به دستگیری زنان فعال و سرکوبی آنها  می نماید. جمهوری اسلامی به خاطر ترس و وحشتی که از زنان دارد نقش زنان را در جامعه کمرنگ می کند و مانع پیشرفت زنان در جامعه است.

زنان ایران بارها و بارها و به طرق مختلف اعتراض خود را به قوانین تحقیر آمیز و ضد زن اعلام کرده اند ولی هر بار با اتهامات مختلف زندانی، شکنجه و سنگسار شدند. تبعیض جنسیتی که جمهوری اسلامی بر زنان اعمال می کند مایه رنج و محرومیت بشر و پیشرفت جامعه محسوب می شود. در این تبعیض این تنها زنان نیستند که از یک دیدگاه کهنه و عقب مانده رنج می برند، بلکه کل جامعه ذخیره ای عظیم از توانایی های فکری و انسانی که در اثر این تفکر نادیده گرفته شده را از دست می دهد.

سران و سرکوب گران رژیم با به وجود آوردن چنین فضا و شرایط زن ستیزانه ای در جامعه و فشارهای مذهبی و تحقیر آمیز خود برگ سیاه دیگری را برمحرومیت های زنان افزودند.

جمهوری اسلامی، علاوه بر تحقیر و بی حقوقی که در این رابطه بر زنان تحمیل می کند، چهره مرد را هم در جامعه به یک حیوان وحشی تبدیل می نماید که با دیدن قسمت لختی از بدن زن به آن حمله ور میشود، این توهین بزرگ بر کل جامعه ایران است.

با توجه بر همه این تبعیض ها و بی حقوقی ها، رژیم از هر حربه ای برای بیشتر به اسارت کشیدن فکر و جسم زن استفاده می کند تا بهتر بتواند طبق قوانین اسلامی و قرون وسطایی خود به زنان حمله ور شود و آن را به جامعه مثل جسمی پست و درجه دو بقبولاند تا راحت تر زن را مورد ستم و تحقیر و استثمار قرار دهد و بر این اساس با فرودست کردن بیش از نیمی از ساکنین و اهالی جامعه، ایران را هر چه بیشتر تحت کنترل و سیطره خود داشته باشد اما زهی خیال باطل.

زنان چه در محیط کار و چه در کل جامعه  مرتب مورد آزار و اذیت هستند و توسط رژیم پست جمهوری اسلامی مورد بی حرمتی و حمله قرار می گیرند،سنگسار می شوند،شلاق می خورند و عده ای از این زنان نگونبخت را به بهانه فاسد بودن  به فجیح ترین شکل به قتل می رسانند.

ایران تحت حاکمیت جمهوری اسلامی زندانی واقعی برای زنان به عنوان شهروند درجه دو و جنس درجه در و….تبدیل شده است.

اولین قدم خلاصی از این جهنم  برای زنان، سرنگونی رژیم فاسد جمهوری اسلامی و لغو فوری کلیه قوانین پوسیده اسلامی، مردسالار و ضد زن است.

مرگ بر حکومت اسلامی

حسن صالحی در مورد جنایت فاشیستی در نروژ

HassanSalehi

جنایت راسیستی ۲۲ ژوئیه با ابراز انزجار بشریت متمدن از این اقدام وحشیانه تروریستی و ابراز همدردی با خانواده ها و بستگان قربانیان این حادثه ناگوار روبرو شده است. قربانیان این فاجعه انسانی از جمله دهها جوان و نوجوان هستند که در اردوی تابستانی سازمان جوانان حزب کارگر نروژ (حزب حاکم) در جزیره اوتویا شرکت کرده بودند.

آندرس برینگ برویک که متهم به ارتکاب این جنایت است در محل این اردو به “شکار” جوانان پرداخت و با قساوت تمام ۶۸ جوان را با شلیک گلوله از پای در آورد. او ساعاتی  پیش از آن با منفجر کردن یک بمب بسیاری قوی، مرکز اسلو (پایتخت نروژ) را مبدل به منطقه جنگی ساخته و جان ۸ انسان دیگر را قربانی گرفت و شماری را مجروح ساخت. این اقدام جنایتکارانه تروریستی که بعد از جنگ جهانی دوم  بزرگترین فاجعه انسانی در کشور نروژ به شمار می رود مجموعا ۷۶ نفر کشته و نزدیک به ۱۰۰ نفر زخمی بر جای گذاشته است.

بسیاری از مردم از خود می پرسند که برای جلوگیری از بروز چنین جنایاتی چه باید کرد و چگونه می توان جامعه را از خطر فاشیسم و جنایات آن مصون داشت؟

قبل از هر چیز باید تاکید کنیم که جنایت فاشیستی نروژ اتفاقی در آسمان صاف نیست و حتی در کشورهای غربی موردی منحصر به فرد نیست. به یاد بیاوریم که در سال ۱۹۹۵ با بمب گذاری جریانات راست افراطی در اوکلاهما سیتی (آمریکا) ۱۶۷ نفر بیرحمانه کشتار شدند. هدف از چنین جنایتی که دولت خودی و شهروندان بی دفاع را مورد حمله قرار می دهد، مرعوب کردن جامعه برای پذیرش نظمی تماما ضد انسانی و مبتنی بر ارزشهای فاشیستی و نژادپرستانه است. یکی از دلایل اینکه  قربانیان این جنایت تروریستی از میان جوانان ضد راسیست با تمایلات و افکار چپی انتخاب شدند، به گفته آندرس برویک، “در نطفه خفه کردن خائنین آتی به نروژ و اروپا که افکار و فرهنگ مارکسیستی دارند” بوده است. یکی دیگر از وجوه فعالیت این نازیست، نفرت پراکنی علیه مردم منتسب به اسلام بوده است. این همان الگوی ایدئولوژیک شناخته شده نازیستهای آلمان است که از یک طرف کمونیستها و چپیها و از طرف دیگر یهودیان را کشتار می کرند.

از نظر سیاسی زمینه وقوع چنین جنایاتی را باید در قدرتگیری احزاب خارجی ستیز و راسیستی بر متن بحران و ناامنی اقتصادی و شغلی در اروپا جستجو کرد. با مقبولیت یافتن احزاب راسیستی در نزد بخشی از جامعه، آنها توانستند به پارلمانها راه یابند و از تریبون مجالس به اشاعه نفرت علیه خارجیان و غیراروپایی ها بپردازند. به این ترتیب تفرقه افکنی نژادی و تحریکات راسیستی به ابزاری برای احزاب راست بورژوایی تبدیل شد تا از مسئولیت خود در قبال گسترش نابسامانهای اقتصادی و اجتماعی شانه خالی کنند و تقصیر را به گردن ” بیگانگان” بیاندازند. موضوعی که بازتاب آنرا در تصویب قوانین علیه خارجیان و یا تصویب و اجرای سیاستهای بسیار سختگیرانه پناهنده پذیری می توان دید. در چنین فضایی که با غیرقابل نفوذتر کردن اروپا و تقویت ایده های اروپا محوری توام بوده است بسیاری از مردم آسیا و اروپا  در رویای یافتن زندگی بهتر یا در دریاها و کانتن کامیونها جان باخته اند و یا شرایط بمراتب سختتری را تجربه کرده اند.

تمام افکار “ملی گرایانه افراطی” و یا ” بنیادگرایانه مسیحی” که در مانیفست ۱۵۰۰ صفحه ای آندرس برینگ برویک بیان شده به درجات زیادی بخشی از پلاتفرم احزاب و جریانات راسیستی در اپوزیسیون و یا در قدرت در کشورهای اروپایی است.

شرط اول جلوگیری از بروز جنایاتی نظیر آنچه در نروژ روی داد این است که به جنگ افکار و باورهایی رفت که با ملاک قرار دادن هویتهای کاذب ملی و قومی و مذهبی، خاک بر هویت انسانی آدمها می پاشند و کارکردهای فاجعه بار چنین باورهایی را به همگان گوشزد نمود. با محور قرار دادن هویت جهانشمول انسان باید به جنگ عقایدی رفت که میان انسانها تفرقه می اندازند و جداسازی را بجای همبستگی میان انسانها موعظه می کنند. در مقابل انتقاد راسیستها به جوامع  مالتی کالچرالیسم و دفاع آنها از “فرهنگ ملی و اروپایی” باید از موازین پیشرویی دفاع کرد که بشریت مترقی تاکنون در دنیا بدان دست یافته است. باید از ارزشهایی به دفاع برخاست که انسان را فارغ از نژاد، جنسیت، قومیت و مذهب اش محور قرار می دهد. تعریف و تعیین چنین ارزشهایی مرز کشوری یا مهین نمی شناسد و از این رو نسبی نیست بلکه تنها می تواند جهانشمول باشد. 

تاکنون حکومتهای اروپایی برای مقابله با تروریسم به جای تعرض به پایه های سیاسی آن تفکراتی که نهایتا منجر به خشونت راسیستی می شود، از فرصت استفاده کرده و حقوق مدنی شهروندان را تحت عنوان “قوانین ضد تروریسم” محدود کرده اند! نازیسم و نژاد پرستی باید از لحاظ سیاسی عرصه را هر چه بیشتر بر خود تنگ ببیند تا نتواند مولد آدمهایی نظیر آندرس برینگ برویک باشد. جامعه ای که در آن به انسانها بر اساس ارزشهای برابر و یکسان برخورد می شود و تبعیض و نابرابری جایی ندارد، بطور قطع زمینه ساز چنین جنایاتی نیز نمی تواند باشد.

Varför den norska tragedin?

 

Av: Hasan Salehi

 

Terrordåden i Norge har väckt många tankar kring orsaken till den tragiska händelsen.

 

Som man kunde förvänta sig dök upp några analytiker för att relatera massakern i Oslo och på Utöya till Anders Behring Breiviks vansinne. Men denna massaker är lika mycket relaterad till vansinne som Pinochetregimens massaker av frihetssökande människor i Chile eller islamisternas massaker av försvarslösa människor i New York var. Eller liksom tro att Israels massaker på det palestinska folket eller USA:s massaker på folket i Irak berodde på vansinne. Var och en av dessa former av terrorism är ett människofientligt dåd som tjänar ett visst politiskt syfte.

 

Man kan även se ett klart samband mellan dessa massakrer och religiösa övertygelser i de flesta fall. Den ena anser sin militarism vara Jehovas påbud, den andra vill genomföra sin sharia och en annan vill återuppta korståget. Syftet med terrordådet i Norge är att skrämma samhället så att medborgarna accepterar en människofientlig ordning som bygger på nazistiska och religiösa värde. Operationen ”räddning av Europa och den vita, överlägsna rasen” var mot “medlöpare” till den egentliga huvudfienden: muslimerna.

 

 

De politiska förutsättningarna för denna massaker ska man söka i främlingsfientliga partiers maktövertagande i sammanhang av den ekonomiska krisen och brist på anställningstryggheten i Europa. Genom att få gehör hos vissa samhällsskick kunde rasistiska partier söka sig till parlamenten och utnyttja tribuner att sprida hatpropaganda mot ickeeuropéer. Rasbaserad söndringspolitik och rasistisk hets blev ett vapen för de borgerliga högerpartierna i den sociala kampen att undandra sig sitt ansvar för de växande ekonomiska och sociala missförhållandena och ge istället ”främlingar” skulden för allt ont vars eko kan vi väl se i antagandet av nya lagar mot ”utlänningar”, hårdare asylpolitik och stärkning av eurocentriska idéer. Allt det ”patriotism” och ”fundamentalistisk kristen” som uttrycks i Anders Behrings manifest i stort sätt är de rasistiska strömningarnas program vilka befinner sig i opposition eller sitter vid makten i europeiska länder.

 

Förutsättningen för att vinna över neofascismen och rasismen är att den civiliserade mänskligheten reser sig mot dessa högerrörelser. Det krävs att arbetarrörelse, arbetarorganisationer, vänsterpartier och progressiva människor träder upp mot sådana rörelser och kringskär verksamhetsfältet för neofascismen.

 

Man måste konfrontera idéer och övertygelser som skymmer undan den mänskliga identiteten och utgår ifrån de falska nationella, etniska och religiösa identiteterna; att påminna allmänheten om de katastrofala konsekvenserna av sådana idéer. Genom att utgå ifrån människans universella identitet måste man konfrontera idéer som särskiljer människor och istället för att stärka solidariteten mellan människor vill hålla dem åtskilda. Gentemot rasisternas kritik mot det mångkulturella samhället och deras predikan om nationella eller europeiska kultur måste man försvara de värden som sätter människan i centrum oavsett hennes ras, kön, religion eller nationalitet. Dessa värden är oförenliga med begreppet om nationella gränser eller fosterland. De är därför inte relativa utan kan bara vara allmängiltiga och universella.

 

 

För att motverka terrorismen har europeiska regeringar passat på att begränsa medborgarnas rättigheter i namn av ”antiterroristiska lagar” istället för att angripa de ekonomiska förutsättningar och de politiska synsätt som slutligen leder till det rasistiska våldet. I det samhälle där människor behandlas utifrån lika värde och där diskriminering och ojämlikhet inte förekommer kommer definitivt inte att skapa förutsättningar för utvecklingen av nazism eller människor liksom Anders Behring Breivik och därmed inte sådana tragedier som denna.

 

 

 

پریسا حیدری ظهور امام زمان و پایان دنیا

Parisa_167_x_198

داستان ظهور امام زمان و تحلیل و بررسی آن همیشه سوژه جالبی است برای نوشتن، مخصوصا این روزها که در ایران بازار گرمی هم پیدا کرده است. با ظهور پدیده ای به نام احمدی نژاد در دستگاه جمهوری اسلامی بازار کذب و ریای حکومت ننگین جمهوری اسلامی نیز رونق گرفته است. روزانه صدها ساعت از وقت رسانه های داخلی صرف پرداختن به ترویج و تبلیغ خرافه پرستی میشود که صد البته همیشه نتیجه بلعکس میدهد و بیشتر مایه تاسف و گاهی خنده مخاطب است. داستان هایی چون هاله نور احمدی نژاد و متعاقب آن داستانهایی دیگر از این دست که از جانوران جمهوری اسلامی به اشکال مختلف نقل میشود.

طبق ادعای خودشان امام زمان در  سالهای اخیر سعی داشته تا به اشکال گوناگون بر رجال جمهوری اسلامی ظاهر شود و همیشه حامل اخباری چون نزدیک بودن ظهورش یا معرفی خامنه ای به عنوان نایب خود بوده است. آنها سعی دارند از این طریق افکار عمومی را را به سمت مذهب و نزدیک بودن ظهور امام زمان منحرف کنند که مثلا پایه های حکومت ننگین  خود را محکم سازند غافل از اینکه روز به روز به مشکلات اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، ایدئولوژیکی و دیپلماتیک در ایران دامن میزنند.هرگاه هم صدای اعتراضی بلند میشود دست به خشونت و ارعاب و اعدام زده و با ایجاد خفقان سعی میکنند به عمر حکومت دیکتاتوری خود بیفزایند.

در واقع حکومت ارتجاعی خامنه ای دست به اعمالی میزند که محمد ۱۴۰۰ سال پیش با پدید آوردن ایدئولوژی اسلامی آغاز کرد با کشتار و خون ریزی و از دم تیغ گذراندن مخالفانش. حاکمان جمهوری اسلامی در رقابت و کشمکش در کسب قدرت  از هیچ کاری فرو گذار نبوده و حتی به خودشان هم رحم نمیکنند،اصلا هدف محمد از به وجود آوردن اسلام کسب قدرت و حاکمیت بود. در ایران نه تنها مذهب و یا لامذهب بودن امری خصوصی نیست بلکه همین مسئله بهانه ای است برای روا داشتن آزار و اذیت مجریان قانون بر مردم. با تمام این اوصاف هنوز حکومت جمهوری اسلامی ادعا میکند که ایران جامعه ای آزاد است.آزادی در چهار چوب قوانین سفت و سختی که تماما ساخته و پرداخته ذهن بیمار قانونگذاران آن میباشد.

این روزها دولت احمدی نژاد با پیش کشیدن بحث پایان جهان و ظهور مهدی سعی دارد خودش و خامنه ای را زمینه ساز این واقعه جلوه داده و چهره ای روحانی از خودشان بسازند تا ازآن طریق شاید بتواند  جایی در بین عده ای اندک از مردم مذهبی ایران باز کنند و با این حربه بهانه ای به دست می آورد تا به سرکوب و قلع و قم کردن مخالفان مذهب بپردازد.با پرداخت ماهانه ۴۰هزار تومان که ادعا میکنند از کیسه امام زمان  مستقیما بر سر سفره ملت میرود سعی دارند تا قشر ضعیف و آسیب پذیر جامعه را نیز به خود جذب کنند. میتوان از قصه سرایی های دولت احمدی نژاد در رابطه با ظهور مهدی به این نتیجه رسید که او در پی دستیابی به دو هدف عمده میباشد؛ سرکوب و مرعوب ساختن منتقدین و مخالفین دولت و انحراف اذهان عمومی به سمت مذهب. روحانیت اهل تشیع همیشه ادعا میکرده که امام دوازدهم شیعیان خود را از دید مردم پنهان کرده و در نهایت یک روز بر آنان ظاهر میشود و دنیا را سرشار از عدالت الهی می کند. پرداختن به این داستان تخیلی حتی در میان روحانیت اهل تسنن نیز رسوخ کرده است. روزانه داستانهای متفاوتی در این باره از طریق تریبونهای رسمی دولت میشنویم برای مثال یا علی گفتن خامنه ای هنگام تولد. این روزها نشر اکاذیب نیز به قوانین مدنی جمهوری اسلامی افزوده شده است حاکمان و روحانیون جمهوری اسلامی با  تولید سناریو ظهور امام زمان سرپوشی ساخته اند تا روی جنایات روزافزون خود بگذارند و همچنان در  تلاش برای ساخت داستانهایی از این دست برای بقای حکومت ننگینشان  میباشند.