بایگانی دسته: مقالات

آیدا نجفی؛من از زن ستیزی فرار کرده ام

aida_Najafi_150_x_150

در ایران پدیده زن ستیزی به وضوح دیده می شود و زنان همیشه مورد تبعیض قرار می گیرند.زن ستیزی گاهی به صورت تنفر از زنان درجامعه خود را نشان می دهد و زن ستیزان زنان را موجوداتی غیر قابل اعتماد میشناسند.
هر روزه بارها و بارها شاهد زیر پا قرار دادن حقوق اولیه زنان چه در ایران و چه در کشور های دیگر افراطی مذهبی هستیم و این شکل از فشار بر زنان و دید دست دومی به زن و شخصیت او و حتی تعیین پوشش او تبدیل به نوعی زن ستیزی شده است.
پس از انقلاب پنجاه و هفت این پدیده در ایران برای زنان بیشتر قابل لمس بوده است و همواره از قانون برای مرد سالاری و پایمال کردن حقوق زنان استفاده می کنند.این تعیین تکلیف ها به حدی رسیده است که  در چند روز اخیر دوباره شاهد دستگیری وسیع وجریمه های سنگین نقدی به بهانه مبارزه با بدحجابی هستیم این جرایم  عبارتند از:
 گذاشتن عینک آفتابی بر روی سر،داشتن پوست آفتاب گرفته (برنزه)،لاک ناخن و ده ها دلیل بی منطق دیگر.کار به جایی رسیده است که تهدید به بستن استخر های روبازی که افراد در اطراف آن آفتاب می گیرند میکنند.
اینجاست که این سوال مطرح  می شود ” دلیل این همه فشار و زن ستیزی چیست و چه هدفی در پشت آن نهان است؟ ”
از یک سو رییس جمهوری را میبینیم که ادعا میکند با همچنین برخوردی مخالف است و از سوی دیگر آخوندی در بالای منبر که بد حجابی را مساوی با جنایت میبیند.
در هر صورت این وضعیت پراز فشار و خفقان زندگی را برای مردم ایران به خصوص زنان سخت تر می کند و تنها دلیل آن سرکوب هر چه بیشتر و شدیدتر مردم ایران به این بهانه است.همه اینها تنها گوشه ای از ظلمی است که در حق زنان و دختران ایرانی می شود.
هر ساله تعداد زیادی از زنان در نقاط مختلف دنیا قربانی زن ستیزی میشوند و مورد خشونت و آزار قرار می گیرند.عده ای از آنها برای تحقق پیوستن ذره ای از حقوقشان از کشور خود مهاجرت می کنند و با پشت سر گذاشتن خطرات زیاد موفق می شوند خود را به یک کشور امن برسانند ولی متأسفانه این شامل اکثر زنان مورد ظلم قرار گرفته نمی شود و میلیونها زن تحت ستم ، قادر به انجام این کار و تغییر شرایط خود نیستند.

آیدا نجفی

 

 

 

گفتگوی نشریه همبستگی با عبدالله اسدی در مورد افزایش متقاضیان پناهندگی از ایران

abe

در این گفتگو در مورد نکات مهمی از دلایل افزایش پناهندگی، نحوه خروج آنها از ایران، شرایط جدید پذیرش آنها در کشورهای غربی و اشکال مختلف مبارزه پناهجویان برای رسیدن به امنیت و آسایش از عبدالله اسدی سئوال کرده ایم. توجه پناهجویان و علاقمندان را به این گفتگو جلب می کنیم.

 

 

همبستگی: این روزها ما شاهد افزایش متقاضیان پناهندگی از ایران هستیم آیا روند افزایش خروج مردم از ایران واقعی است مشاهدات شما چیست؟ دلیل آن را چگونه توضیح میدهید؟

 

عبدالله اسدی: متقاضیان پناهندگی از ایران به نسبت قبل از ۲۲ خرداد و اتفاقات پس از آن افزایش چشمگیری یافته است. دلیل آن هم روشن است؛ ناامنی و سرکوب سیاسی افزایش بیشتری یافته است. علیرغم گسترش مبارزات مردم برای نابودی کل نظام تعقیب و پیگرد قانونی، بساط شکنجه و ایجاد ترس و وحشت در میان مردم همیشه یک دلیل مهم متقاضیان پناهندگی از ایران بوده است. این دلایل امروز افزایش و شدت بیشتری پیدا کرده است. دلیل دیگر آن ناامنی اجتماعی است ناامنی اجتماعی پدیده عمومی تری است. بعضیها آینده ایران را تیره و تار و زندگی خود را در خطر میبینند. هیچکس دوست ندارد در ناامنی زندگی کند  و یا نمیخواهد فرزند و یا بستگانش را از دست بدهد. مردم شدیدا احساس نگرانی میکنند و به همین دلیل کسی که احساس نا امنی میکند تلاش می کند تمام نیرو و امکاناتش را به کار بگیرد تا خود و خانواده اش از آن شرایط نجات دهد. بیکاری و وضعیت بد اقتصادی و ورشکستگی مالی، محرومیتهای اجتماعی و غیره هر کدام بر روند افزایش متقاضیان پناهندگی از ایران تأثیرات مستقیم میگذارد. دانشجویان مدام به کمیته های انضباطی احضار می شوند و برای آنها حکم محرومیت از ادامه تحصیل صادر می کنند.

این بحثها را در بسیاری از ایمیلها و تلفنهایی که بطور روزانه از ایران میگیرم به کرات می شنوم و میبینم. سارا دختری ۲۸ ساله در نامه اش نوشته است: “من عضو هیچ گروه و سازمانی نیستم ولی از این رژیم متنفرم. یک روز در مقابل محل کارم بدلیل پوشیدن مانتو کوتاه بازداشت شدم و از من عکس و تعهد گرفتند و از خانواده ام خواستند برایم مانتو بلند بیاورند. این مسئله واقعا روی من تأثیرات بدی گذاشت؛ به شخصیتم توهین شد. من دختری ساده و تحصیل کرده هستم و آنها حق نداشتند اینطور با من برخورد کنند. شمشاد در ادامه نامه خود مینویسد میخواهم به کشوری پناهنده شوم  و تا آخر عمرم مثل یک برده زندگی نکنم.” این نمونه ها در مقیاس بسیار وسیعتری هر روز و هر ساعت از سوی مردم در ایران تکرار میشوند.

 

همبستگی: شما بسیاری از دلایل افزایش پناهندگی را توضیح دادید. سؤالی که پیش میاید این است که کسانی که قصد اعلام پناهندگی دارند چگونه خود را به کشورهای اروپایی میرسانند ؟

 

عبدالله اسدی: بسیاری از آنها به وسیله ویزا میایند. سفارتخانه های غربی با شروع سرکوبها، بطور کم سابقه ای

درهای خود را بر روی متقاضیان باز و برای آنها ویزا صادر نمودند. روند صدور ویزاها همچنان ادامه دارد. این وضعیت، قبل از انتخابات و حتی در سالهای گذشته به این صورت سابقه نداشت.

 

همبستگی: گفتید که اکثرآنها از طریق ویزا و بطور قانونی میایند. این ویزاها چگونه برای افراد صادر میگردد آیا تضمین مالی احتیاج ندارد و یا اینکه آنهایی که مثلا به قصد اعلام پناهندگی از ایران خارج میشوند در فرودگاهها مانعی برایشان ایجاد نمی شود و آیا به همراه داشتن ویزا مانعی در مقابل اعلام پناهندگی آنها نمیشود؟

 

عبدالله اسدی: تا آنجایی که به تضمین مالی و سپردن وثیقه به سفارتخانه ها برای صدور ویزا بر میگردد، قبل از آغاز خیزشهای مردمی در بیست و دوم خرداد، متقاضیان ویزا میبایست ضمانت مالی زیادی را بابت صدرو ویزا به سفارتخانه ها میسپردند ولی امروز اکثراین ویزاها  بدون وثیقه صادر میشود. اینکه در مرزها و فرودگاهها مانعی از طرف پلیس ایران برای آنها بوجود میاید یا نه بحث دیگری است. آنها جلو افرادی را که تحت تعقیب بوده باشند میگیرند ولی درصد این افراد تا کنون زیاد نبوده است و اینها نمیتوانند همه افراد تحت پیگرد را ممنوع الخروج نمایند بویژه در شرایط فعلی ایران که تعداد افراد تحت تعقیب ابعاد بسیار وسیعتری دارد. مطمئنا جلوی یک سری افراد شاخص را میگیرند و به آنها اجازه خروج نمیدهند. اما به هر حال اکنون موقعیتی وجود دارد برای خروج از ایران.

 

اینکه آیا به دارندگان ویزا، حق پناهندگی تعلق میگیرد یا نه سؤال مهمی است و جای بحث زیادی دارد. ما بارها گفته ایم که به همراه داشتن ویزا به خودی خود مانعی در راه اعلام پناهندگی کسی نخواهد بود. چه بسا برای بعضی از افراد ویزا صادر میکنند تا از کشور خارج شوند. بنابراین مانع اصلی این نیست که کسی که ویزا داشته باشد امکان اعلام پناهندگی ندارد؛ مهم دلایلی است که هر کس بطور فردی در ادارات امور پناهندگی، کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل و پستهای بازرسی پلیس و دادگاههای مهاجرتی ارائه میدهد. همانطور که در ابتدای این سؤال اشاره کردم همه افراد تحت تعقیب، الزاما ممنوع الخروج نمیشوند بویژه در شرایط امروز ایران کنترل و متوقف کردن افراد در همین ابعاد فعلی غیر ممکن است. بعلاوه متقاضیان پناهندگی از ایران اکثرا جوانان و مردم عادی جامعه هستند که به دلایل مختلفی که گفتم به قصد پناهندگی در بیرون از مرزهای ایران خارج می شوند. بنابراین این گروه از پناهجویان کسانی نیستند که رژیم بتواند به آنها به عنوان اعضای حرفه ای و تشکیلاتی احزاب و سازمانهای اپوزسیون دهه هشتاد برخورد کند. دولتهای غربی و وزارتخانه های آنها خود با فضای کنونی ایران آشنا هستند و میدانند که دلایل و فاکتورهای بیشماری وجود دارد که به  روند افزایش پناهندگی ایرانیان کمک میکند.

 مهم این است که شخص متقاضی پناهندگی داستان زندگی خود را چگونه تعریف کند و به چه شکلی  اثبات نماید که دلیلش ترس موجه بوده است. فعالین فدراسیون سراسری پناهندگان ایرانی با درد مردم ایران و دلایل متعدد سیاسی – اجتماعی و اقتصادی و هزار و یک درد دیگر آنان آشنا هستیم ولی برای کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل و وزارتخانه های کشورهای غربی همان دلایل کافی نیست و شما بعنوان متقاضی پناهندگی اهل ایران باید با دلایل و شواهد و مدارک کافی پا در این عرصه بگذارید. باید داستان زندگی خود را طوری تعریف کنید که برای کارمندان دولت در امور پناهندگان باور کردنی باشد.

همبستگی: به نظر شما پناهجویان جدا از ارائه دلایل شخصی در خارج از مرزهای ایران چکار باید بکنند و چه اقداماتی باید بکنند؟

عبدالله اسدی: مبارزه متشکل پناهجویان در خارج از مرزهای ایران برای دسترسی به حقوق پناهندگی خود مهم و تعیین کننده است. پناهجویان  بویژه در این زمان باید برای به دست آوردن حقوق انسانی خود بجنگند. باید شریط سخت زندگی در ایران و عوامل آنرا بخوبی توضیح دهند. باید مقابل پارلمانهای اروپایی، ادارات امور پناهندگی و خیابانهای مرکزی هر کشور را به میدان اعتراض عمومی خود برعلیه سرکوب و اختناق، برعلیه قوانین ارتجاعی جمهوری اسلامی و برعلیه نقض حقوق بشر و در دفاع از خواست حق پناهندگی خود تبدیل نمایند. پناهجویان باید دارای سازمانی برای مبارزه خود باشند و در آن به طور متشکل مبارزه کنند. فدراسیون سراسری پناهندگان ایرانی مناسبترین ظرف پیشبرد این مبارزه و چراغ راهنمای آنها برای ورود به جامعه و محیط جدید زندگی است. پناهجویان  باید رابطه های سیاسی و دیپلوماتیک دولتهای اروپایی  با جمهوری اسلامی را محکوم کنند و خواستار انزوای سیاسی و اخراج  آنها از سازمانها و نهادهای بین المللی شوند. باید به دولتهای اروپایی اعلام کنند که تا زمانی که جمهوری اسلامی هست، تا زمانی که بساط شکنجه و زندان هست، تا زمانی که آپارتاید جنسی در مورد زنان برقرار است و تا زمانی که حمایت  دولتهایی اروپایی از جمهوری اسلامی ادامه دارد متقاضی پناهندگی از ایران هم هست. همه پناهجویان را به مبارزه متشکل و سازمان یافته دعوت می کنم.

 

 

 

راحله خوی:چه شد که من هم از ایران گریختم

Rahele_khooy

من یک زن ۳۵ ساله هستم که مجبورشدم ازوطنم با تمام دلبستگی ها و خاطراتم با همه عشقی که به خانواده ام ودوستانم داشتم فرارکنم و به کشوردیگری پناه بیاورم سالها کارکردم تا زندگی ام را بسازم تا بتوانم خانه ایی خوب و مناسب و زندگی متوسطی را بسازم ولی همه را گذاشتم و آمدم تا بتوانم فقط و فقط جانم و آبرویم را حفظ کنم و میدانم که بسیاری ازشماها این مطلب را میخوانید و از سرگذشت زندگی من باخبر می شوید و احساسم رادرک کنید چند روزی است که پناهنده شدم ولی دوست دارم داستان مختصری ازسرگذشت سخت ودردناکی راکه درایران داشتم برایتان بنویسم تا بدانید من و خیلی ها مانند من چه شرایطی رادرایران که ویران شده داریم. تقریبا سال گذشته همین موقع ازسال که در آستانه جریان انتخابات بودیم کم کم مردم متوجه درگیریهای بین سران این نظام دروغین شده بودند و مردم که سالها بود زیرظلم و ستم این نظام بودند به میدان آمدند هرچند که میرحسین موسوی هم ازگذشته ایی که درایران داشت خاطرات خوبی برای مردم نگذاشته بود ولی مجبوربودیم بین بدو بدتریکی را انتخاب کنیم و مردم میرحسین را با شعارهای جدید انتخاب کردند ودررای گیری بیشترمردم با تمام حقه ها و کلکهای احمدی نژاد با بینش روشن و شناختی که ازاین نظام داشتند فقط برای اینکه شاید بتوانند کمی اوضاع را بهترکنند به موسوی رای دادند و من هم دراین جریانات مثل بقیه مردم بودم و تا بعد ازانتخابات و این تقلب بزرگ درآراء مردم باعث شد که مردم خشمگین ترشدند و دلهای افسرده و غمگین مردم بازهم شکسته شد و جوانان خشمگین شدند و به خیابانها آمدند و اعتراض کردند ودراین کشورکه آزادی بی معنی ترین حرف است این وحشیان با خشم همراه ترس خودشان به جان مردم افتادند و عزیزان مارا درخیابانها کتک زدند، با ماشین و موتورازرویشان ردشدند ، شلیک کردند و آنها را زندانی کردند و…

من و چندتا ازدوستانم با هم درهمه راهپیمایی ها درشهرخودمان شرکت می کردیم، من کارمند یک اداره بزرگ دولتی بودم و همزمان دانشجوی رشته حسابداری هم بودم . اوضاع مملکت کاملاً بهم خورده بود مردم ازپیرو جوان به خیابانها می آمدند و اعتراض می کردند من و دوستـانم هم سعی می کردیم همــراه و همـدل همه مردم باشیم من ازطریق یکی از دوستانم مطلع میشدم و به بقیه بچه ها بصورت تلفن و یا اس ام اس و یا گردهمایی هایی که باهم داشتیم اطلاع رسانی میکردم دراین گیرودارچندین بارحراست اداره به من اخطارداد وتهدید کرده بود .

درروز۱۶ آذر که روزدانشجو بود با چند تا ازدوستانم به تهران رفتیم و درخیابانهای تهران حضور داشتیم شاید همه شما ازتلویزیون تا حدودی ازهمبستگی و همدلی مردم و خشم و ترس و وحشیگری ماموران امنیتی این نظام مطلع شده باشید ولی نمیتوانید لحظه هایی که میگذراندیم رادرک کنید .

درروز۶دی که روز عاشورا هم بود یک تظاهرات بی نظیردراکثرشهرهای کشوربود بااین که نیروهای امنیتی ازروزهای قبل درحال آماده باش بودند ولی مردم مثل همیشه بادلهای شکسته وداغدارازکشتن و دستگیری عزیزانشان بصورت علنی اعتراض می کردند وحماسه ایی بی نظیری ساختند.

برای ۲۲ بهمن ازهفته ها قبل شدیداً درتکاپوبودیم و مسئولین نظام هم بیشترازهمیشه ازهرراه و روشی استفاده می کردند، از تهدید و دستگیری تا گول زدن مردم با وعده وعیدهای توخالی همه تلاش خودشان را می کردند ولی روز۲۲ بهمن، سیل عزیم مردم ازجمله جوانان خوش فکرو با غیرت میهن با عزمی راسخ به خیابانها آمدند هرچند که حضورنیروهای امنیتی انقدرزیاد بود که نمیتوانستیم آنطورکه باید و شاید کاری بکنیم ولی توانستیم با سکوتمان و با پرچمها و لباسهای سبزمان  که فقط به نشانه همدلی و همبستگی مردم با هم و به نشانه اعتراض درمقابل جمهوری اسلامی و این همه بی عدالتی، کشت و کشتار، فقرو نابرابری بود حضور خود راسبزترازهمیشه اعلام کنیم . دقیقاً چند روز بعدازاین روزبود که حراست اداره ازمن خواست که به طبقه ایی که درآنجا مستقرهستند بروم و من هم رفتم و بعد متوجه شدم که ۲ نفربا لباس شخصی نشسته بودند و بعد به من گفتند که باید با آنها بروم و ازآنجا من را به کلانتری بردند ودرآنجا چشمانم را بستند و مرا به جایی دیگرکه فکرمیکنم زیرزمین همان ساختمان بود بردند ودرآنجا ازمن بازجویی های سخت و وحشتناکی کردند ومرابه سلول انفرادی بردند سلولی که فقط ۱ نیمکت ، ۱ پتو و۱ سطل پلاستیکی بود و انقدربوی بد میداد که من همان دقایق اول ازاین همه بوی بدو استرس و فشارهای ساعتهای قبل دچارسردرد و سرگیجه شدید شده بودم. نمیدانم چندروزو چند ساعت آنجابودم ولی چندین بارازمن بازجویی شد درزمان بازجویی توهین، تهدید و کتکم زدند و خیلی چیزهای دیگرکه قدرت بیانش را ندارم درسری آخربا تعهد کتبی ا آزادم کردند، چشمانم را بستند و من رادرمنطقه ای خارج ازشهرازماشین بیرون انداختند من بعدازآن دیگرحتی به خانه ام برنگشتم ، نه من و نه همسرم دیگرسرکار نرفتیم و دخترم هم که کلاس اول بود را جرات نداشتم به مدرسه بفرستم و چندوقتی مخفی بودیم واین بود که مجبورشدیم به سوئد بیائیم اگردخترم نبود هرگزنمی آمدم و تا لحظه مرگ می ماندم و بابقیه دوستانم علیه ظلم و بی عدالتی می ایستادم

ولی ازاین طریق به همه دوستانم و هموطنانم قول می دهم درهرکجای دنیا که باشم دست از مبارزه برنمی دارم و به سهم خود تلاش می کنم صدای اعتراض همه آنهای باشم که اسیر قوانین ضد زن جمهوری اسلامی هستند، صدای همه آنهای باشم که به دست قاتلان جمهوری اسلامی شکنجه میشوند، تهدید می شوند و به آنها تجاوز می کنند و درنهایت اعدام میشوند. من میخواهم صدای هزاران نفری باشم که حتی هیچ کس مطلع نمیشود چه برسر آنها می آورند و چگونه حرمت و شخصیت آنها را خورد می کنند! من بازهم  می جنگم تا از کسانی که حتک حرمت شدند و ازترس اینکه در میان جامعه و اطرافیانشان سرافکنده مجبور به سکوت می شوند. تا وقتی که این حکومت زور و ظلم ودروغ هست می ایستم و برای بازگرداندن آزادی و عدالت اجتماعی به میهنم از پای نخواهم نشست. زنده باد اتحاد و همبستگی مردم برای سرنگونی جمهوری اسلامی

******

 

آویشن نجفی:ما فرزندان انقلاب

Avishan_najafi

سعی می کنم فکرم را متمرکز کنم و کمی به عقب برگردم. زمان شستشوی خوبی برای ذهن است  با گذرش خاطرات را کمرنگ تر می کند. در جستجوی هویتی فراموش شده در خاطرات غوطه ور می شوم به سرزمینم فکر می کنم که امروز برایم ناآشنا شده ولی از یاد نرفته است. چطور از یاد خواهد رفت وقتی هر روز و هر ساعتش با سختی هایی که داشت لبخند بر لبانم و اشک را در چشمانم می کشاند. شکنجه گاهی دوست داشتنی برای من،نسل انقلاب.
پادگانی بزرگ با سربازانی هنجار شکن و سری پر شور. قرار بر این بود که مطیع و سر به راه باشیم. همیشه به خاطر نعمتهای فراوان سپاسگزاری کنیم. هیچوقت نپرسیم و همه چیز را در دستهای نامریی و خواست او رها کنیم .
سالهای اول صبحها هر روز در سرصف حاضرمان می کردند. هر کس جای خود را می دانست زیاد هم سخت نبود ناظم فریاد می زد به ترتیب قد در صفها و همه حاضر می شدیم. با شعار از جلو نظام دست راست بر شانۀ نفر جلویی می گذاشتیم و محکم فریاد می زدیم “اسلام پیروز است شرق و غرب نابود است”. شعار های صبحگاهی را تکرار می کردیم و همراه با آن پا می کوبیدیم و همیشه محکم می کوبیدیم. همه این کار را دوست می داشتیم ضرب آهنگ پاهایمان احساس غریبی در درونمان ایجاد می کرد و محکمتر می کوبیدیم و ادامه می دادیم آنقدر ادامه می دادیم که فریاد ناظم بلند می شد: “بس است دیگر”!
کم کم صدا محو می شد تا سکوت مطلق. بعد یکسری صحبتهای صبحگاهی مدیر را گوش میدادیم و در حالی که کتفهای دست راستمان درد می گرفت شروع به تکان خوردن و جنب و جوش می کردیم که صدا از بلندگو همه را به راست ایستادن می خواند.
در ابتدا بی تجربه و حرف شنو بودیم. هر چه سالها می گذشت صفها کج تر و بی نظم ترمی شدند. دیگر هنگام صحبت مدیر سکوت حکم فرما نبود.با نمک ها داخل جمع مزه پرانی میکردند و صف ها می ترکید، خنده صدای مدیر را محو می کرد.
 ما نونهالان انقلاب، نوجوانان انقلاب نام گرفته بودیم و دیگر مثل سابق حاضر به ایستادن در صف نبودیم.صدای ضرب پاهایمان تبدیل به نجوا و پچ پچ در سر صف شده بود و بی انضباط خطاب میشدیم. آخر تصمیم گرفتند صف صبحگاهی را در روزهایی خاص بر گذار کنند و مستقیم به کلاس برویم و این آغاز کار ما بود.

آویشن نجفی

منیژه قاسمی:روز کارگر بر تمام کارگران جهان به خصوص کارگران زحمتکش ایران مبارک باد

manije_ghasemi

کارگرانی که برای صنعتی شدن کشور عزیزمان ایران با دستهای پر توان خود، پتکهای آهنین را بر سر میخ ها می کوبیدند و آنها را پرچ میکردند تا اولین پالایشگاه صنعت نفت راه اندازی شود. این دستاورد بزرگ اولین گام به سو ی صنعتی شدن ایران بود. توسعه و رشد اقتصادی و مدرنیزه شدن از اهداف بزرگ این صنعت بود که متأسفانه با بکار گیری دستهای بیگانه و بسته شدن فضای سیاسی, موجب نجات کشور از فقر و عقب ماندگی  نشد تا اینکه قیام مردم در سال پنجاه و هفت با حمایت و اعتصابات جنبش کارگری به ثمر رسید.

جمهوری اسلامی با فریب و نیرنگ و استفاده از باور های دینی مردم، قدرت را در دست گرفت و با راه اندازی جنگ و ایجاد خفقان توانست به سرکوب مخالفان بپردازد و کشور را بیش از پیش به فساد اعتیاد و بیکاری بکشاند. مردم بعد از سی سال سکوت  در اعتراض به انتخابات ریاست جمهوری دورۀ دهم یکبار دیگر به خیابانها ریختند و خواستار تأمین حداقل حقوق خود شدند.کارگران نیز در این میان ساکت ننشستند و این روزها از گوشه و کنار صدای حق طلبانه آنها را برای دریافت حقوق عقب مانده اشان می شنویم. همانطور که میدانیم با وضعیت بد اقتصادی امروز و دستمزد پایین, آنها به هیچوجه قادر به ایجاد کمترین سطح از زندگی نیستند و برای گذران زندگی سختی های بسیاری را متحمل می شوند.

روز جهانی کارگر، یادمان شورش کارگران آمریکائی در اول ماه مه ۱۸۸۶ در شیکاگو است که هر سال در بسیاری از کشورهای جهان جشن گرفته می‌شودمناسبت اول مه به عنوان روز کارگر به این لحاظ بوده است که در چهارم ماه مه سال ۱۸۸۶و در چهارمین روز اعتصاب و تجمع کارگران آمریکایی در شهر شیکاگو، پلیس به روی آنان آتش گشود که شماری کشته، عده‌ای مجروح و بعدا چهارتن نیز اعدام شدنداین روز بهترین روز برای هم صدا شدن ما با کارگران زحمتکش ایران و دادخواهی از آنها است.

کارگر عزیز روزت مبارک

 

 

منیژه قاسمی

 

 

 

 

 

آیدا نجفی:فرار برای رسیدن به آزادی

aida_Najafi

پناهنده،کلمه ای ساده ولی پر معنا، پیچیده و تلخ است.
هر فرد پناهنده دلیل خاص خودش را برای جدائی از کشورش دارد. علاوه بر دلایل شخصی، همگی درد مشترکی داریم, که آن جدائی از وطنمان، خانوادهایمان و انتظار بی پایان برای پذیرفته شدن در یک جامعه جدید است.
از همه سختی های قبل از آمدن به یک کشور امن که بگذریم،سختر آن است که انسانهای دیگر با افکار و نگاهی مضنون، مسئولیت تصمیم گیری برای زندگیت را دارند.
دردناکتر از همه این است که از کشوری به نام ایران آمده باشی،که در طول زندگیت چیزی به عنوان حق انتخاب و تصمیم گیری وجود ندارد.
اگر چه در اینجا آزادی مدنی و سیاسی وجود دارد ولی برای پناهندگان آزادی واقعی که بتوانند همانند یک شهروند زندگی اجتماعی داشته باشند وجود ندارد.
ایران برای من کابوس تلخی است که با تمام تلخیها و مشکلاتش دوستش دارم. بعضی وقتها مبارزه برای آرمانهایی که  داریم باعث از دست دادن خیلی از موقعیت ها در زندگی می شود. مباررزه کردن در شرایط خفقان و بسته برای داشتن یک جامعه، بهتر مشکلات زیادی را به همراه دارد و در چنین فضائی، چنان شرایط را سخت تر می کنند که توان نفس کشیدن را هم  از انسان گرفته و جز فرار راهی باقی نمی ماند.
با وجود فرسنگ ها فاصله هنوز این نفس سرد و سنگین است  و در این ساعات کشنده انتظار، زخمهای کهنه وعمیق بیشتری ایجاد می کند.
امارویش دوباره مردم ایران یک امید تازه ای در درونم ایجاد می کند که باعث می شود در این روزها قویتر باشم.
به امید تحقق یافتن آزادی و دمکراسی در ایران

آ یدا نجفی

 

محمد آفتابسوار:خانه ما کجاست؟

Aftabsavar

ایرانیان در ایران فقط چون زنده اند زندگی می کنند.ایران سرزمینی که سرشار از جوانان با استعداد و با هوش است تبدیل شده به یک قفس که روز به روز تنگتر و کوچکتر می شود و مردم اعم از پیر و جوان همگی به نوعی در این قفس زندانی شده اند وبا

مشکلات وحشتناک آن دست و پنجه نرم می کنند به گونه ای که هر کس که روزنه ای از خارج این قفس می بیند بدون اینکه به این فکر کند که چه در انتظاراو می باشد فقط به اندیشه است از این روزنه راه به بیرون این قفس ببرد.قابل ذکر است که از انتخابات ۲۲ خرداد ۱۳۸۸ به این طرف فضای درونی این قفس بسیار وحشتناک تر از سابق به چشم می خورد.بطوریکه حتی بسیاری در خانه و محل کار خود نیز احساس امنیت و آرامش ندارند و با کوچکترین بهانه ای به سراغشان می آیند و رعشه به جان آنها و خانواده شان می اندازند که در این میان چه بسا کسانی بودند که شرایط فرار برایشان مهیا شده و توانسته اند حداقل خود وگاهاٌ خانواده شان را از این شرایط وحشتناک نجات دهند و پناه به کشورهای دیگری آورند که مشکلات بعد از مهاجرت نیز به نوع خود قابل بررسی و  جالب توجه می باشد.

ولی من می خواهم از شرایط بغرنجی که خانواده هایی امثال ما بعد از انتخابات ۲۲ خرداد۱۳۸۸ دچارش شدند برای خوانندگان این نشریه کمی بنویسم.جوانانی هم سن وسال ما که شوق و امید برای زندگی در چشمانشان موج میزند در کنار اقوام و دوستان خود در سرزمین مادری که گرمترین گهواره برایشان می تواند باشد باید چنان مورد اذیت و آزار سردمداران کشورشان قرار بگیرند که  تمام امیدها و آرزوهایشان به ترس و وحشت تبدیل شده و به دلیل اعتراض به اینکه ابتدایی ترین حقوقشان پامال میشود باید مهر خاموشی بر لبانشان نشانده شود و به جرم خواستن حق مورد شکنجه و آزار قرار بگیرند بطوریکه از خانه و کاشانه خود فراری شده ،یا در کشور بصورت فراری و مخفی زندگی کنند ویا مثل ما شانسی برای فرار از کشور داشته باشند و به کشور دیگری پناه ببرند که البته شانسی که به نظر من نوعی اجبار است.چرا که تمام هویت و ریشه خود را رها کرده و پا به جایی می گذارند که هیچ شجره نامه ای درآن ندارند و فقط برای دریافت حق زندگی به آنجا پناه برده اند.

سوال من از این صاحبان قدرت این است که مگر ما جوانان و یا همه ملت ایران چیزی غیر از حقوق قانونی خود خواسته ایم

که اینها اینگونه به سرکوبی ما همت ورزیدند و اینگونه از کردار وحشیانه خود دفاع می کنند.

تا قبل از انتخابات ۲۲ خرداد ۱۳۸۸ فضای ایران برای همگان سخت و خفقان آور بود ولی همه به گونه ای ترس از بیان این همه فشار و زورگویی داشتند بطوریکه حتی نمی شد در یک مکان عمومی نظر و ایده خود را از عملکرد دولت بیان کنی ولی شرایط بعد از انتخاباتی مردمی که فقط در زبان مردمی بود به گونه ای فرق کرد که همه چیز دیگر هم به راحتی شنیده می شد و هم به زبان آورده می شد.ولی در آنطرف ماجرا استادان دروغگویی و زورگویان تاریخ هم بیکار ننشستند و چنان با اعمال وقیحشان به جان مردم افتادند که گویی ایران تبدیل به یک سلاخ خانه ای شده که قربانیانش وارثان خاک پاکش می باشند و مادران و پدران  این سرزمین نیز نظاره گر پر پر شدن فرزندانشان باید باشند و اگر لب باز کنند و اعتراضی از آنها برخیزد جای آنها نیز در کنار پیکر نازنین فرزندانشان می باشد.

نمی دانم ما تقاص کدام گناه نکرده را پس می دهیم.؟ایران سرزمین پدریمان به جای اینکه مهد پرورش فرزندان موفق و با استعداد خود باشد هم اکنون تبدیل به گورستان فکر و جسم  فرزندانش شده است.

و حال اینکه کسانی امثال ما که از کشور به هر طریقی خارج شده اند و خود را به مکان امنی رسانده اند تکلیفشان چه می شود؟؟

جواب این سوال را چه کسی می دهد؟تازه این اول راه است . قدم در راهی گذاشته ای که چنان فرازو نشیبهایی در پیش راه داری که گاهی اوقات آرزوی مرگ برای خود می کنی و نیز این را به خوبی می دانی که چاره دیگری جز تحمل این مشکلات نداری.چون در قبال شکنجه و آزار و نیز حتی تهدید مرگ که در ایران در انتظارت می باشد این مشکلات برایت نوش می شود.وقتی که خیالت راحت می شود که به کشوری رسیده ای که در آن انسان بودنت را قبول دارند و به نفس کشیدن یک انسان ارزش قائل هستند.اما این آسودگی خیال دیری نمی پاید زیرا با تصمیمات بی مسئولانه بعضی افراد در اینجا تمام امیدهایت نا امید شده و متعجب از اینکه چگونه می شود این ظلم و ستم را به اینان ثابت کرد و چگونه می شود به اینان قبولاند که ما ایرانیانی که اینگونه آواره از سرزمینمان شده ایم چاره ای جز آوارگی و پناهجویی نداشته ایم.وحال تاسف بارتر از هر چیز این می باشد که کشور هایی که دموکراسی و حمایت از حقوق انسانها را پایه اساسی قوانین خود می دانند این همه ظلم و ستم و زورگویی را شاید فقط  در حد یک قصه شبانه برای کودک خود می پندارند و  هرگز به درستی و دقت به آن نمی نگرندو تمام سعیشان در این است که اوضاع وخیم ایران کوچکتر از چیزی که هست نشان دهند و در این میان چه بسا مهر باطل به اظهارات بسیاری از پناهجویان ایرانی زده اند و خوا هند زد و با این سیاست غلط باعث صدمه زدن به سلامتی روح و جسم بسیاری از انسانهای آزاده ای که به جرم حق طلبی آوارگی نصیبشان شده میشوند و اینجا تازه شروع مرحله جدیدی از مبارزه می باشد که اینک جنگ سر این است که چگونه باید به این مدعیان حقوق بشر و انسانیت ثابت کرد که خونخواران جمهوری اسلامی تشنه به خون ملت خودشان هستند و آماده برای رساندن هر جور آزارو شکنجه.

گویی اینان شرایط وخیم و غیر قابل تصور ایران را نمی بینند که جنایتکاران جمهوری اسلامی در روز روشن با ماشین از روی مردم بی گناه وغیر مسلح عبور می کنند و جوانهای رشید و تحصیلکرده را از بالای ساختمان محل تحصیلشان به پایین می اندازند ،زنان را در خیابان جلوی چشم همگان با باتوم مورد ضرب و شتم قرار می دهند،دست به کشتارهای فراوان می زنند،در زندان حرمت مردان و زنان با غیرت و تعصب کشورمان را زیر پای می گذارند ،به آنها تجاوز می کنند و آنها را در بدترین شرایط روحی و جسمی آزار میدهند.

آیا اینها هیچ کدام سندی نیست برای اثبات جنایات وحشیانه جمهوری اسلامی ایران ؟؟؟

آیا چشمانی هست که نظاره گر این همه جنایت باشد؟؟؟؟

به راستی خانه ما کجاست؟!

مقاله:محمد آفتابسوار

 

سعید دیبا;میخواهم زنده بمانم

Said_Diba

نامه ای سرگشاده از حسن اسدی، یک منتقد و خبرنگار معترض آزادیخواه ایرانی که پس از حوادث جنگ قدرت در رژیم دیکتاتوری جمهوری اسلامی(انتخابات ۱۳۸۸) به سختی از ایران خارج شده و برای رفتن به یک کشور امن و آزاد در خاک ترکیه( بعنوان یک پناهجوی اسیر وبی پناه) با مشکلات عدیده ای چون بیماری، بی مهری، ناامنی، بی حقوقی، بی حمایتی، بی پولی و … بسر میبرد؛

به: فدراسیون سراسری پناهندگان ایرانی، نشریه محترم همبستگی، جناب آقای عبدالله اسدی و … به انسانهای آزادیخواه و بشردوست در سراسر دنیا و به تمامی دردمندان. امیدوارانه انتظار میکشم و عاجلانه تقاضای همکاری و مساعدت از یک به یک شما را دارم تا صدای مرا هر چه زودتر به هر کجا که صلاح دانسته و میتوانید برسانید…

هر که عشوه ی دنیا خرید – وای بر وی حدیث بی زبانان بشنو از نی

وضعیت اسفناک نقض حقوق بشر در کشور ایران، باعث گردیده تا تعداد بسیاری از هموطنان ما دست به دامان پدیده “پناهندگی” شوند. برخلاف تصوری که پناهندگی را مهاجرت اختیاری میخوانند، تقابل سیاسی اسلام من دراوردی آخوندیسم – نه حتی اسلام حقیقی- و قوانین ارتجاعی جنایتکارانه نظام دیکتاتوری حکام فعلی در ایران با مدرنیسم و رادیکالیسم و آمال و آرزوهای آزادیخواهانه مردم تحت ستم ایران از مهمترین علل پناهندگی ایرانیان است؛ چرا که این حکومت ناخلف در زیر چتر اسلام، بیش از سه دهه فقر، تباهی، سرکوب، بی قانونی، ضرب و زور، شکنجه، اعدام، فلاکت، تجار ت سکس و روسپی گری، تجارت و ترویج انواع مواد افیونی مخدر در بین اقشار جامعه، ترویج فساد اخلاقی، بی دانشی و فقر فرهنگی را بر مردم ایران ارزانی کرده است.

به گفته مسئولین سازمان ملل، بیش از ۲۰۰۰۰ پناهجو در کشور ترکیه زندگی میکنند و تنها در سال گذشته بیش از ۴۵۰۰۰ پناهجو قصد عبور از خاک ترکیه به مقصد اروپا را داشته اند. البته این آمار به ثبت رسیده و شناسه کار میباشد که مطمئنا آمار و ارقام مهاجرت، ترانزیت انسان و فرارهای قاچاقی هر روزه از مرز ترکیه بسیار وخیمتر از این بوده و هست؛ از این رو اتحادیه اروپا، دولت ترکیه را موظف به برقراری ثبات و مقرارت سختتری در این خصوص کرده که این خود بر ناامنی، بی ثباتی، بی حمایتی و بی حقوقی پناهجویان افزوده است و از آنجا که بدبختانه مسئله بغرنج پناهندگی یک معضل سیاسی – اجتماعی است، معضلی که منافع اقتصادی – سیاسی و دیپلماتیک دولتهای جمهوری اسلامی ایران و ترکیه و کشورهای پناهنده پذیر و مماشاتی که در این زمینه صورت میگیرد آن را تشدید میکند. اما بدتر از همه، دفتر کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل متحد( مستقر در ترکیه) نیز عملا بعنوان یک ابزار در این مسیر ناثواب همل میکند!

با توجه به شرایط ناامن ایران و اعتراضات گسترده توده های تحت ستم علیه جمهوری اسلامی و با توجه به سرکوب شدید و فرار از شکنجه و اعدام، تعداد زیادی وارد مرزهای ترکیه شده اند. در همین راستا دیدارهایی دوستانه بین مقامات و نیروهای امنیتی ایران و ترکیه صورت گرفته که این خود نشانگر بند و بستهای دولته ترکیه با جمهوری اسلامی و تداوم سیاستهای قبلی میباشد.

این در حالیست که مردم ازادیخواه دنیا در مقابل جنایتهای جمهوری اسلامی ایران قد علم کرده اند. اما نه تنها هیچ تحولی در سیاستهای پناهندگی ترکیه به وجود نیامده بلکه وضعیت بسیار اسفبارتر از سالهای قبلتر نیز گردیده و جالب اینکه حتی پایبند به قوانینی که خود را به آن متعهد کرده هم نیستند. به همین دلایل، زندگی و امنیت پناهجوی بی پناه مورد معامله قرار میگیرد که نتیجه ای تلخ و تراژدیک را به همراه دارد.

متأسفانه سازمان ملل متحد در امور پناهندگان مستقر در ترکیه با توجه به اهداف مهم این سازمان که در بند بند قوانین خود این سازمان در رابطه با مسائل حقوقی بشر عمل نمیکند و حتی در برابر نقض حقوق پناهندگی در این کشور تاکنون هیچ عمل قابل قبولی انجام نداده است. این سازمان بین المللی انسانی (نمیدانم چرا؟!) نمیتواند مستقل عمل کند و تابع قوانین و زد و بندهای دولتها نباشد. سازمانی که قوانین خشک حاکم بر این خاک خط میگیرد. سازمان مللی که عملا هیچ میدان مانوری در برابر نقض قوانین حقوقی پناهندگی این دولتها ندارد … این قضایای تأسفبار که چه عرض کنم، فاجعه آمیز است. به همین خاطر پناهجویان اسیر و بی پناه ایرانی در خاک ترکیه به معنای خاض کلمه در ساحل مرگ و زندگی قرار گرفته اند.

میتوان آمار و گزارش مفصل و طول و درازی از شرایط نابهنجار معیشتی و بی حقوقی پناهجویان بدست داد. علی الخصوص آمار رو به افزایش خودکشی، عدم اجازه کار، گرفتن نابجای حق اقامت و خاک، فقدان بهداشت و درمان، وضعیت چندش آور معیشتی کودکان و زنان، آسیب پذیری افراد مختلف بر اثر اختلال در مسائل جنسی، روسپی گری و خودفروشی بعضی زنان و دختران از سر ناچاری، مرگ بعضی پناهجویان در آبهای مرزی ترکیه و یونان، دیپورت و تحویل بعضی پناهجویان به دولت ایران، سوء استفاده جنسی، بیگاری و بهره کشورها، تحت فشار شدید اقتصادی قرار گرفتنها و …

دست و بالم کاملا بسته است. هموطن، اگر صدایم در نمی آید، اگر قلمم حرکت نمیکند بخاطر محدودیتهای شدیدی است که احاطه ام کرده اند. شاید هم جوش سرنوشتم را میزنم! بدبختانه من نوعی، بخاطر سابقه نویسندگی و خبرنگاری بیش از بقیه زیر ذره بین ستم و جالب اینکه از هیچ حقوق و مزایایی هم برخوردار نبوده و نیستم.

حال گناه من چیست که از طیف افراد شناخته شده نظام بوده و قدم در این راه جهنمی نهاده ام. گناه من فارسی زبان چیست  که ترکی بلد نیستم؟ گناه من چیست که فقط با یک دست لباس و مقدار ناچیزی پول با سختی از جهنم ایران گریخته ام تا شاید زنده بمانم؟ گناه من چیست که بیش از بیست سال اندیشه و قلمم را مفت نباختم و تن به کاسه لیسی دستگاه نظام دیکتاتوری ایران نداده ام؟ گناه من چه بوده که حالا حتی نمیتوانم روزی یک وعده غذای ساده نان و پنیر تهیه کنم؟ گناه من چیست که بخاطر نداشتن پول اجاره یک اتاق ناقابل ۲ متری، استخوانهایم از شدت سرما ترکیده است؟ گناه من چیست که باید حسرت یک استکان چای و یک عدد قرص استامینوفن را بکشم؟ گناه خانواده من چه بوده که باید بازخواست و تهدید و شکنجه شوند و ازتباطمان به کلی قطع گردد؟ …

جناب آقای عبدالله اسدی( دبیر فدراسیون سراسری پناهندگان ایرانی)، اینجانب حسن اسدی(سعید دیبا) حدود ۱۰ ماه است در ترکیه بعنوان پناهجو بسر میبرم. چند وقت پیش از طریق دوستانی در فیسبوک با شما و این فدراسیون آشنا شدم. من یک نویسنده، منتقد، محقق و خبرنگار نسبتا قدیمی در نشریات سینمایی، ادبیات و سیاسی – اجتماعی بوده و حدود ۲ دهه( بیست سال) سابقه کار دارم. در سینما و تلویزیون فعالیت داشته ام. از انجمن سینمای جوانان ایران(تهران) فارغ التحصیل رشته کارگردانی و فیلنامه نویسی شده ام. فارغ التحصیل هنرهای نمایشی از پژوهشگاه هنر و اندیشه هستم؛ سینما و ادبیات خوانده ام. طی ۲ دهه گذشته بخاطر قلم فرسایی و افشاگری معترضانه ام همواره مورد بازخواست و خشم و غضب نظام قرار گرفته ام. چندین مرتبه ممنوع القلم شده ام. اغلب نوشته هایم با سانسور شدید روبروه بوده، همیشه غم نان داشته اما هیچگاه دست از تلاش برنداشته ام.

متأسفانه من به خاطر وضعیت بد اقتصادی، عملا نتوانستم مانند دیگران پروسه پرونده ام را دنبال و رسیدگی نمایم. بیش از سه ماه در سرمای گداکش این شهر غریب همه اش به دنبال آب و نان و جای خواب بودم. کارتن خواب بودم؛ یعنی شدم؛ همه میدانند. از شدت سرما و تغذیه و فقدان بهداشت و درمان دچار بیماریهای لاعلاجی شده ام. آلزایمر گرفته ام … ملالی نیست. الان هم دست گدایی به سوی شما یا کسی دراز نکرده ام. به قول فرخی یزدی: “رسم و ره آزادی یا پیشه نباید کرد   یا آنکه ز جان دادن اندیشه نباید کرد.”

تمامی کسانی که پس از من آمده اند جواب قبولیشان را گرفته اند وراهی کشور سوم میباشند؛ چون وضع مالی مناسبی داشته اند و با ارتباط برقرار کردن از طریق تلفن و اینترنت و مصاحبه با سایتها و رسانه ها و خبرگزاریهای خارج از کشور، مشکلشان را حل کردند … خدا را شکر. ابدا ناراحت نیستم؛ بلکه خوشحالم که این دوستان خیلی سریع به هدفشان رسیدند؛ آقای زمانی، آقای مهران امیر احمدی و …

اما من که اتفاقا سابقه فعالیتم بیش از اینان بود، هنوز اندر خم یک کوچه ام و پول پرداخت کردن کافی نتی که قرار است این نامه ها را اسکن کنم را باید گدایی کنم. میدانم وقت شریفتان را گرفته ام. امیدوارم مرا ببخشید. اما چه کنم؟! خدا نکند کسی بد بیاورد آنهم در غربت و بی کسی … چند وقت پیش شنیدم خبرنگاری به نام “نازی بیگللی” از آمیرکا آمده تا مثلا با پناهندگان مصاحبه کند اما من وقتی خبردار شدم که وی در راه بازگشت به نیویورک بود!!.

در  این وضعیت اسفناک، جسم و روح زخم خورده من در حال متلاشی شدن است. فکر نمیکنم عمرم کفاف زنده ماندن بیش از این را داشته باشد. هر چند که همچون دیگران، من هم امید به زنده ماندن دارم. پس به کمکهای فکری، حمایتی، پشتیبانی، حقوقی، اقتصادی و افشاگری شما نیازمندم. هرگونه مساعدت و دستگیری از سوی شما شاید تسلی بخش آرامش خاطر این حقیر گردد.

از راهی دور، دستان پر مهرتان را میفشارم و روی ماهتان را بوسیده و آرزوی بهترینها را نثارتان میکنم.

 

حسن اسدی (سعید دیبا)

آوریل ۲۰۱۰

فروردین ۱۳۸۹

حسن اسدی.سعید دیبا:باد اسم باران نیست

Said_Diba

در شماره ۲۶، همبستگی دادنامه معروف، متأسفانه و یا خوشبختانه جنجال و سر و صدای بسیاری به پا کرد. به ویژه بین ایرانیانی که در اینجا بعنوان پناهجو حضور دارند. بخشهایی از نامه موجب کج فهمی و کدورت بعضی از دوستان گردید. در حقیقت، گفتم و دوباره میگویم که اصل این غمنامه را حدود ۵ ماه قبل (شب کریسمس) نوشتم؛ همان وقتی که از شدت سرما مدام در تب و لرز بسر میبردم. وقتی که چند ماه بدور از قوت و غذا، جای خواب و حمام و بهداشت و درمان بسر میبردم. راست میگویند که جذابترین آثار در شرایط بسیار سخت خلق میشوند.

اصل نامه، مفصلتر و کوبنده تر بود و مطمئنا بعد از خلاصی از اینجا در کتابی آورده خواهد شد. اما در کل باید بگویم طرف حساب من هیچ یک از دوستان ایرانی پناهجو نبوده و نیست. اصلا چرا باید چنین باشد؟! مگر ارث پدرم را از کسی طلبکارم؟! مگر کسی به من بدهکار است؟! اتفاقا چند نفر تا جایی که از دستشان بر آمده از من دست گیری کرده اند. خودم خوب میدانم اینجا همه پناهجویند و هر کدام با مشکلات خاص خودشان دست و پنجه نرم میکنند. پس نمیتوان و نباید از این بی پناهان توقعی نابجا داشت. جالب اینکه چند نفری که گاهی به داد من رسیده و غمخوارم بوده اند، خودشان هم از لحاظ مالی جز ضعیفان بوده ولی از نظر معرفتی بلند مرتبه و جوانمرد هستند. یکی از آنها را “ژان والژان” و دیگری را “کزت” میخوانم!

کاش میتوانستم نام این عزیزان را بیاورم که لااقل در این مقطع راضی نیستند. اما در آینده و در کتاب در دست تهیه ام، بدون شک جایگاه شایسته ای در بین دهها شخصیت این اثر خواهند داشت. اگر با دقت و با تأمل نظر بیفکنید حتما متوجه میشوید که طرف حساب من تنها جامعه بی ثبات ایران و همچنین بی پناهی و بی حقوقی جامعه پناهندگی بوده و خطاب به مسئولین زیربط موسوم به کمیساریای عالی پناهندگان. و به قول سردبیر عزیز: “به عمق بی اعتنایی هایی که در حق و حقوق زائل گردیده بشریت  شده و میشود.” به هرحال تقدیر، خدا را شکر میکنم و به خودم میبالم که لااقل یکی از بین همه این پناهجویان در این شرایط اسفبار، بپا خواست و حدیث بی زبانان را به زبان آورد تا به گوش کسانی که باید برسد برساند. حداقل من این شهامت و جسارت و جرأت را داشته و دارم که خود را فدا کنم تا بلکه مابقی پناهجویان به حق و حقوق از کف رفته شان برسند. اگر امروز خبر و زمزمه های خوشایندی از بابت بخشش حق اقامت و خاک به گوش میرسد، لااقل تا حدودی بخاطر چنین نامه نگاریهایی بوده و هست. در حقیقت دبیر فدراسیون همبستگی “عبدالله اسدی” درست میگوید که تنها با متشکل شدن، اتحاد و همبستگی میتوان بسیاری از مشکلات ریز و درشت این مسیر ناهموار را از بین برد. اصلا چرا چنین نباشد؟ اگر ما به دنبال آزادی و برابری و رفاه راه افتاده ایم. اگر هدفمند و اصالت و رسالت پیشه میباشیم. اگر واقعا هر یک از ما داد بشر دوستی و دست گیری از همنوع را سرلوحه زندگی قرار داده ایم و بخاطر چنین اهدافی قدم در این راه نهاده ایم، پس واجب است و مکفلیم مسیری صحیح را پیش گیریم. فکر نمیکنم شایسته باشد در طی مسیر زندگی فقط به خودمان بیندیشیم. به ویژه من و هر یک از شما که شعار و لاف آزادگی را سر داده و قدم در این راه نهاده ایم. در واقع اگر قرار است با شرافت زندگی کنیم بدون تردید باید در برابرش غرامت بپردازیم. جدا من حاضرم در این مسیر جانم را فدا کنم. و اگر هدف چیز دیگریست که حرفی دیگر است.

 

این دادنامه (میخواهم زنده بمانم) در ابتدا وقتی به جناب آقای عبدالله اسدی تقدیم شد؛ هیچکدام نمیدانستیم که قرار است روزی چاپ گردد و تنها یک درد و دل دوستانه بود. اما با اصرار من لطف کرده و منتشر کردند. به هر حال نمیگویم که ایشان اسم آن دو عزیز همکار مرا میبایست حذف میکرد، چرا قلم نگرفته؟! بلکه میگویم اشتباه و کوتاهی از طرف من بوده که نام آن دو عزیز را نمیبایست می آوردم. البته خدا را شکر، هر دوی آنها موقعیت اسفناک مرا بخوبی درک کرده اند.

من چنینم که نمودم، دگر ایشان دانند.

 اما موضوع مهمتر بحث در مورد نقد و نظر دوستانه سردبیر عزیز بر بخشی  دیگر از همین نامه را در مطلبی دیگر نوشته و تقدیم کردم و چون ایام خرداد ماه  و نخستین  سالگرد جنگ قدرت در بین عوامل دیکتاتور در رژیم خونخوار جمهوری اسلامی میباشد، آن نیز خودش مطلبی مجزا از این گردید که امیدوارم آن مطلب هم مخاطب و خواننده خودش را داشته باشد.