بایگانی دسته: مقالات

“هستی و زمان” نودساله شد! نگاهی به مهم‌ترین اثر مارتین هایدگر

از کتاب هستی و زمان اثر مارتین هایدگر، در هنگام نخستین انتشار، استقبالی بی‌نظیر به عمل آمد. این کتاب در طول سالیان متمادی تا اکنون، بر تمامی جریان‌های فکری – از هرمنوتیک هانس گئورگ گادامر، فلسفه سیاسی هانا آرنت، اگزیستانسیالیسم ژان پل سارتر، ساختارشکنی ژاک دریدا و پدیدارشناسی موریس مرلوپونتی گرفته تا اندیشه‌های متفکرینی چون میشل فوکو و یا امانوئل لویناس تأثیری انکارناپذیر گذاشته است و سیر تفکر فلسفه یک قاره در سده گذشته آشکارا وامدار او است.

در جوار این تأثیرهای بزرگ فلسفی، بخش بزرگ علوم انسانی نیز ازجمله جامعه‌شناسی و روان‌شناسی و ادبیات و هنر، واضح و آشکارا تحت تأثیر این شاه‌کار فلسفی سده بیستم قرارگرفته‌اند. یکی دیگر از دلایل اهمیت این اثر که شاید جز پراهمیت‌ترین آن‌ها باشد، پیش‌برد جریان فکری پدیدارشناسی ادموند هوسرل است، تا حدی که مارتین هایدگر را در ردیف مهم‌ترین پدیدارشناسان قرار می‌دهند.

 

رساله افادات در فلسفه و هستی و زمان به‌عنوان دو اثر اصلی هایدگر شناخته شده‌اند. به گفته خود هایدگر در بند ۸ هستی و زمان، این کتاب در دو قسمت طرح‌ریزی شده بود. آنچه امروز پیش روی ماست، قسمت نخست آن است که شامل درآمد و بخش نخست آن یعنی تحلیل بنیادین دا زاین به‌صورت تمهیدی و بخش دوم آن با عنوان دا زاین و زمان‌مندی است.

بخش نخست سراسر تحلیل و شرح مناسبات انسان با خود، با جهان و با موجودات گوناگون است. بخش دوم، همین مضامین بخش اول را از حیث زمان‌مندی و تاریخ‌مندی برمی‌رسد.

هر آن‌کس که بپرسد “هستی چیست؟”، یا از هستیِ چیزی سخن بگوید، ناخواسته از فهمی خبر داده است که او از هستی دارد، چه این فهم روشن باشد چه مبهم و گنگ. فهم تقریبی از هستی، در هر حالت، چه آگاهانه و با شناخت باشد و مجهز به مفاهیم فلسفی و چه مبهم و گنگ، پیش‌شرط پرسش درباره هستی است. اما اینکه هستی چیست و آن‌را چگونه باید فهمید، از دیرباز یکی از مطرح‌ترین مسائل انسانی و به‌تبع آن مسئله فیلسوفان بوده است. افلاطون دراین‌باره در کتاب سوفیست پس از گفتگوی طولانی می‌گوید، در فهم هستی که از دیرباز ظاهراً بر همه آشکار بوده است و ما نیز زمانی می‌پنداشتیم این لفظ را می‌فهمیم، اینک پای‌درگل مانده‌ایم.

هستی و زمان اثری است که برای نخستین بار پرسش بدیهی درباره هستی را به وجهی دیگرگون مطرح می‌کند. نقل‌قولی که از کتاب سوفیست افلاطون آمد، و اولین سطوری است که خوانندهٔ هستی و زمان با آن روبرو می‌شود، بیانگر اهمیت این موضوع برای هایدگر و برای کل فلسفه است.

واژهٔ «دازاین» را باید به‌رغم تطابق آن با مفهوم انسان، به شکلی دیگر تعریف کرد. زیرا «دا زاین» نه واژه‌ای دال بر بودنِ آدمی،‌ بلکه بر شیوه بودن او است. به‌زعم هایدگر، هر آن بخواهیم شیوه بودن انسان در جهان ‌را بررسیم، نخست با درک نسبی او از هستی و جهان و سپس با فهم او از این دو روبرو می‌شویم. هردوی این مختصات را می‌توان از طریق تعیین مناسبات او با جهانِ پیرامونی سنجید. این مناسبات شامل کلیه ارتباطات او، اعم از با دیگران یا با محیط او می‌شود.

شاید بهتر است به مسئله‌ای اشاره‌کنیم که برای برخی همواره پرسش‌برانگیز بوده است. یکی از موضوع‌هایی که هرگاه نام مارتین هایدگر پیش می‌آید موردبحث قرار می‌گیرد، موضع‌گیری سیاسی او در دورهٔ حکومت ناسیونال‌سوسیالیسم در آلمان است. تحلیل این موضوع نیاز به فرصتی بیشتر دارد که در حوصله حاضر نمی‌گنجد.

اما تنها یک نکته: آنچه هایدگر را در جوانی به‌سوی همکاری با نازی‌ها سوق داد، درک خوش‌بینانه و نارسای او از انقلابی بود که او شکل‌گیری آن‌را در نظام رایش سوم احتمال می‌داد. انقلابی که به‌زعم او توان درانداختن طرح تاریخی سرنوشت آلمانی‌ها را دارا بود. البته او به‌زودی بر این خطا واقف شد و از ریاست دانشگاه فرایبورگ کناره‌گیری کرد (۱۹۳۳ ـ ۱۹۳۴). بااین‌همه، برخلاف انتظار عموم، تا مصاحبه خود با مجله «اشپیگل» در سال ۱۹۷۶ دراین‌باره حرفی نزد.

به شهادت مفسران سرشناس و شاگردان و نزدیکان هایدگر، ازجمله “هانس گئورگ گادامر” و “اویگن فینک”، هایدگر زندگی‌اندیش بود، منتها به تفکر سیاسی کم‌توجه و به یک معنا، ناتوان. این‌که علت این ناتوانی و عدم توجه، برخاسته از ادعای او مبنی بر تقدم پرسشِ هستی بر هرگونه کنش آدمی، چه سیاسی و چه فرهنگی بوده است، و این‌که آیا این ادعا اصولاً صدق می‌کند، خود بحث دیگری است. اما آن‌چه به قرائن روشن است، این است که تفکر او بسیار زمینی و متمایل به زندگی است. شاید از همین رو باید درباره جبهه‌گیری سیاسی او سخت‌گیر بود.

 

 

 

داعش ما یا داعش انها

علی‌رغم پایان ظاهری عملیات نظامی علیه داعش، درگیری‌های ایجادشده در منطقه خاورمیانه برخلاف دید سطحی عموم مردم کشورهای منطقه اصلاً تازه به وجود نیامده که پایان بیابد. منطق برتری یک نظریه و نژاد و مذهب با تاریخ پیدایش انسان بر روی کره زمین برابر و پدیده جدیدی نیست اما امریکا و کشورهای اروپایی این دوران خشونت و اجبار را پشت‌سر گذاشته و به مسامحه و آرامش نسبی در این زمینه رسیده و ادیان و مذاهب مختلف در کنار هم دریک جامعه مدنی به زندگی ادامه می‌دهند. در این میان نظریه‌پردازان افراطی اسلامی عقیده دیگری دارند و فارغ از اختلاف‌نظر شدید مذاهب و شاخه‌های آن، جهان آینده را به‌واسطه ضعف اعتقادات مذهبی در آن کشورها جهان اسلامی والهی می‌خواهند و افراطیون اسلامی سرمایه‌گذاری‌های فکری بسیاری نیز در آن کشورها نموده‌اند، غافل از این‌که دولت‌های دیگر هم بی‌کار ننشسته‌اند و برای حفظ منافع درازمدت و کوتاه‌مدت خودشان به اقتضای اختلافات موجود درهرناحیه بلوای متناسب آن‌را به راه انداخته و آن‌را تشدید می‌کنند. راه جلوگیری از این مسائل تا حد زیادی بستگی به خروج تفکرات مذهبی از مدیریت سیاسی و حتی اقتصادی کشورهای منطقه دارد. البته قوم‌گرایی و تفکر برتری‌نژادی در این میان نیز در رده بعدی قرار دارد. حال این داعش به گفته غربی‌ها و دولت‌های عربی زاییده دست ایران باشد یا بنا به گفته مقامات حکومت ایران دست‌پرورده امریکا و اروپا و عربستان باشد، تفاوتی نمی‌کند، چون شکست‌خورده اصلی این بازی‌ها مردم این کشورها هستند و تنها راه جلوگیری از آن آگاهی ملت‌ها و جلوگیری از دامن‌زدن و بزرگ‌تر کردن اختلافات و هوشیاری مسئولین کشورها است.

صدای خرد

ما این امتیاز را داریم که برای چند دهه در جهان زندگی کنیم و در طول این مدت این امتیاز بزرگی است که می‌توانیم چیزهایی دربارهٔ جهانی که در آن زندگی می‌کنیم، بفهمیم. چرا اینجا هستم؟ اصلاً چرا به دنیا آمده‌ایم؟ از کجا آمده‌ایم؟ و فکر می‌کنم شگفت‌آور است که قادر به چنین کاری باشیم. اینکه من مخالفم و خشمگین می‌شوم به خاطر رقابت داستان‌هایی است که به نظرم این نوع سؤالات را تشویق نمی‌کند و بجای آن‌که بگویند آن چگونه است، میگویند آن چیزی است که ۲۰۰۰ سال پیش در کتاب مقدس نوشته شده است و تمام.

من فکر می‌کنم این مردم را محروم می‌کند و فکر می‌کنم این یک‌جور دیدگاه تحقیرآمیز و بی‌معنی نسبت به جهان است.

و فکر می‌کنم این غم‌انگیز است که کودکان با چنین دیدگاهی رشد می‌کنند. درحالی‌که می‌توانند با ذهنی بازتر پرورش یابند. این یک دلیل برای عصبانیت بود. دلیل دیگر این است که من فکر می‌کنم ایمان مبتنی بر شواهد و مدارک نیست.

ایمان یک صلاح مرگبار است، چون باعث می‌شود افراد بی‌وجدان، مردان اغلب جوآن‌را به خدمت بگیرند و از آن‌ها به‌عنوان اسلحه و بمب‌های انسانی استفاده کنند.

تنها دلیلی که جوانان می‌توانند به‌عنوان بمب‌های انسانی اعزام شوند، این است که از کودکی به‌گونه‌ای بزرگ‌شده‌اند که مطلقاً بدون سؤال پرسیدن ایمان بیاورند. فرقی نمی‌کند چه دینی باشد. جزییات اهمیتی ندارند، مهم این است که آن‌ها باور دارند که این خواست خدا است که آن‌ها باید خودشآن‌را از بین ببرند و یک اتوبوس پر از انسآن‌را منفجر کنند و برای رسیدن به دنیای خیالی بهشت، انسان‌ها و همنوعان خودشآن‌را از بین ببرند. فکر نمی‌کنم هیچ نوع استدلال منطقی این کار را با انسان بکند و همچنین من معتقدم ایمان دینی یک سلاح روحی روانی بسیار قدرتمند است که درنهایت می‌تواند برای بدی‌ها به کار رود. این باعث می‌شود که من بخواهم آن‌را از ریشه نابود کنم و یا حداقل جلوی تزریق این اندیشه به کودکان ‌را بگیرم. من بسیار نگران کودکانی هستم که معصوم و بدون دانش به دنیا می‌آیند، توسط دین و آن فرهنگی که به‌طور اتفاقی در آن به دنیا آمده‌اند تصاحب می‌شوند و بسیار مرسوم است که شما کودکانی را می‌بینید که برچسب خورده‌اند. این کودک بچه مسلمان است، آن کودک کاتولیک است، این کودک پروتستان است و من ترجیح می‌دهم بگویم این فقط یک کودک است.

شاید بگویید این کودک والدینش مسلمان هستند یا آن کودکان والدینشان پروتستان هستند، اما زدن برچسب به کودکی کوچک برای من اصلاً قابل‌قبول نیست چون کودک به‌وضوح کوچک‌تر از آن است که درباره جناح‌های کلیسا یا مسجد فکر کند یا تفاوت کاتولیک و پروتستان ‌را تشخیص دهد و یا درباره اسلام چیزی بداند.

رواج این‌چنین افکاری در جامعه مثل جلوگیری از تجاوز است، تجاوز خداسالاری به آزادی جامعه و یا تجاوز دین به ذهن کودکان.

من نه‌تنها ایده خدا را غیرعلمی، بلکه مخالف روح آزادی میدانم و معتقدم آفرینش‌گرایی یک بحث علمی نیست و فقط باعث محدود شدن دید بشر به دنیا می‌شود و ایمان به چیزی که بر پایه شواهد نیست از بزرگ‌ترین آفت‌های جهان به شمار می‌رود و متأسفانه تحمیل این افکار به کودکان از بدترین نوع تجاوز است که ریشه‌کنی آن نیز بسیار دشوار است.

من معتقدم که زمان آزادانه مورد سؤال قرار دادن اعتقادات مذهبی فرارسیده که بقای تمدن بشری را در معرض نابودی قرار داده‌اند و دین را مانع پیش‌رفت معنویات و اخلاق میدانم. دین اجازه می‌دهد که هرآن‌چه در حالت عادی نشانه جنون است، قابل‌قبول و در برخی موارد حتی مقدس شمرده شود.

تنها راه رهایی از این ایده‌ها و عقاید بد و غلط، مطالعه و اطلاع‌رسانی و روشن کردن چراغ تفکر و اندیشه در ذهن مردم است.

حجاب اجباری

این عکس متعلق به کشور من ایران است. می‌خواهم که ببینید چه بر سر ما می‌آورند. چه طور با ما رفتار می‌کنند. این‌ها مسئولیتشان در کشور ایران ارشاد زنان است از طریق بازداشت و تعهد گرفتن. به شما می‌گویند بازداشت و کتک زدن و پرونده‌دار کردن زنان به جرم بدحجابی کار خیر است. کجای دنیا این را قبول می‌کنند، که به خاطر بدحجابی با ما زنان ایران این‌طور برخورد می‌کنید؟ نزدیک به چهل سال است که با اسم و عناوین مختلف این مأموران همیشه فعال، درصحنه بودند. من هم یکی از این دختران بودم که در ایران به خاطر بدحجابی سوار ماشینم کردند، با بی‌احترامی تمام با من برخورد

کردند، به بازداشتگاه بردند و با گرفتن تعهد مرا آزاد کردند. حجابی که ازنظر من و دختران ایرانی کاملاً عادی است ولی ازنظر شما ما با این نوع پوشش به اسلام و دین اسلام آسیب می‌رسانیم. بجای جمع‌آوری دزدان شهر، سخت مشغول جمع‌آوری زنان بدحجاب هستید. با ما زنان ایران‌زمین مانند دزد و سارق و کلاه‌بردار برخورد می‌کنید. شما پول بیت‌المال را برای سرکوب ما صرف می‌کنید، بااین‌همه بودجه دنبال تار موی زنان هستید. چرا این بودجه را صرف امنیت ما نمی‌کنید؟ ما آرامش و امنیت می‌خواهیم نه ترس و دلهره و نه ناامنی. عدم رعایت حجاب در کشور، مخالف دموکراسی است. حجاب در ایران قانون است و دنیا قانون‌شکنی را محکوم می‌کند. آقایان سیاست‌مدار به کجای دنیا سفرکرده‌اید و از کدام کشور در جهان حرف می‌زنید؟ کدام دموکراسی در کجای جهان یک قانون ظالمانه و زشت تصویب می‌کند که دختر هفت‌ساله به خاطر تحریک نشدن جنابان‌عالی با زور و اجبار حجاب بر سر کند؟ عربستان؟ خب اگر دموکراسی مانند دموکراسی عربستان نخواهیم چه باید

بکنیم؟ نه مجوز روزنامه و رسانه می‌دهید، نه حق اعتراض و ما را متهم به قانون‌شکنی می‌کنید؟! دنیایی دزدی و اختلاس و فساد و اعدام و شکنجه و زندان برای جوانان بی‌سلاح. به زور و اجبار به دختر هفت‌ساله مسیحی، زرتشتی، مسلمان، با دین و بی‌دین می‌گویید حجاب سرت کن تا پیرمرد ۷۰ ساله به تو تعرض نکند. من خودم به‌تنهایی قانونی را که انتخاب کرامت و هویت و استقلال و آزادی مرا به پائین‌تنه مردانی مثل شما گره می‌زند محکوم می‌کنم.

میلیون‌ها آدم معمولی به‌تنهایی رهبر خویش‌اند و نیازی به شما ندارند که یک قانون عقب‌مانده را به آن‌ها تحمیل کنید.

پدیده فقر

فقر مانند نیازهای اساسی یک مفهوم پویا است و پدیده پیچیده و چندبعدی است که ابعاد مختلف آن در کنش متقابل با یکدیگر است. فقر یکی از پدیده‌های وحشت‌آفرین معاصر است و وجودش تأثیرات زیادی بر یک جامعه دارد. فقر شاخه‌های مختلفی دارد، ازجمله: فقر فرهنگی، فقر اقتصادی، فقر تاریخی و… که ما در این مقاله فقط به فقر اقتصادی و تأثیرات آن بر جامعه می‌پردازیم؛ چراکه این نوع فقر (اقتصادی) سرمنشأ بسیاری از آسیب‌ها و بحران‌های جدی یک جامعه است و معضلی است جهانی.

فقر تعاریف مختلفی دارد ولی کلاً در یک جمله فقر به تمام عواملی که آزادی انتخاب انسان را در مقابل خواسته‌های معقول او به چالش بکشد اشاره دارد. معضلاتی چون بیکاری، کم‌سوادی یا بی‌سوادی، اعتیاد، طلاق، بزه‌کاری، فحشا و… همه مسائلی هستند که با فقر بشدت در ارتباط‌اند. زمانی‌که فقر اقتصادی در یک جامعه نهادینه شود بستر چنین اجتماعی جرم‌خیز خواهد بود و افراد به دلیل تنگ‌دستی به‌سوی جرم سوق داده خواهند شد و زمانی‌که فقر اقتصادی وجود داشته باشد به دنبال آن شاهد فقر فرهنگی، آموزشی و…خواهیم بود. آمارها در سال ۲۰۱۵ با تخمین اینکه ۷۰% از جمعیت ایران زیر خط فقر زندگی می‌کنند به‌وضوح بیانگر این معضل است. گر چه ایران به دلیل دارا بودن منابع طبیعی (نفت و گاز) و سرمایه‌ها و ثروتی که دارد به‌ندرت در لیست جهانی به‌عنوان یک کشور فقرزده شناخته می‌شود اما چنین آمارهایی با این درصد بالا نشانگر فقر در این کشور در سطح بالای جهانی محسوب می‌شود. یکی از دلایلی که فقر در ایران برای جامعه جهانی به نسبتی ناشناخته و غیر قابل‌بحث است، این است که ایران دومین اقتصاد خاورمیانه است و فراوانی قابل‌ملاحظه نفت و گاز، ایران را در بالاترین سطح، حتی از کشورهای اروپایی به‌جز ۳۰ کشور برتر جهان ازلحاظ ثروت قرار داده است که همین امر موجب شده در اذهان بین‌المللی این‌چنین جلوه داده شود که ایران کشوری است ثروتمند و در حد متوسط و نباید مردمش از شرایط بد اقتصادی و فقر رنج ببرند. ولی متأسفانه نابرابری و شکاف بین ثروتمندان و فقیران در ایران هیچ پیامدی جز گسترش فقر نداشته و این واقعیت انکارناپذیر است. ثروت ایران به‌دست عده‌ای به‌اصطلاح آقازادگان و خانواده‌های مقامات ارشد کشور قرارگرفته است و آن‌ها با روابط خاصی که با بانک‌ها و مقامات دارند هر کاری که بخواهند انجام می‌دهند و ثروت‌های میلیاردی را برای خود اندوخته‌اند و ثروت ملی را تاراج می‌کنند. تنها ۵% از جمعیت کشور دارای بخش بزرگی از ثروت ملی هستند و ۹۵% دیگر در رنج یا فقر مطلق بسر می‌برند. بر اساس گزارش رسمی که خبرگزاری رویترز (۹۲/۸/۲۰) منتشر کرد، رهبر ایران علی خامنه‌ای و خانواده‌اش ثروتی بالغ‌بر ۹۵ میلیارد دلار دارند. بنا به نوشته رویترز در همان سال این رقم چیزی حدود ۴۵% بیشتر از صادرات نفتی ایران در سال ۹۱ است و حتی از ثروت اندوخته شاه سابق ایران هم پیشی می‌گیرد. فرزندان این اشخاص در بهترین دانشگاه‌های دنیا در حال تحصیل و زندگی هستند و در بانک‌های سوئیس و انگلیس سرمایه‌گذاری کرده و به عیش و نوش مشغول‌اند و دردناک این‌که، این در حالی است که مردم رنج‌دیده ایران در حال مبارزه برای رسیدن به حداقل حق حیات هستند. گفتنی است که صاحب‌نظران بر این باورند که فقط ۱۰% هزینه‌های نظامی جهان برای از بین بردن فقر در جهان کافی است، که این درصد در مورد ایران هم صادق است. متأسفانه هزینه‌های هنگفت نظامی ایران که به کشورهایی چون سوریه، لبنان، یمن و… سرازیر می‌شود باعث گسترش شدید فقر در این کشور شده است. علاوه بر هزینه‌های سنگین ارتش یکی دیگر از دلایل اصلی فقر در کشورمان فساد شدید دستگاه‌های دولتی و قضایی و اختلاس‌ها است که بدبختانه نه‌تنها هیچ اقدام جدی جهت مقابله با این فسادها انجام نشده بلکه طی سال‌های اخیر (ریاست جمهوری احمدی‌نژاد و حسن روحانی) به‌شدت رو به افزایش بوده است. علی خامنه‌ای چندی پیش اعلام کرد که اگر از مردم بپرسید نان می‌خواهید یا امنیت؟ قطعاً امنیت را انتخاب خواهند کرد. شاید ازنظر خیلی‌ها این حرف رهبری درست باشد ولی ازنظر خامنه‌ای امنیت فقط و فقط امنیت نظام است و بس. ازنظر او مصونیت نظام جمهوری اسلامی است که مهم است و به هر قیمتی باید برقرار باشد و امنیت فکری و روانی، شغلی و مالی… در جامعه امنیت محسوب نمی‌شود و تمام تلاش باید برای حفظ نظام انجام پذیرد. فقرزدایی توسط دولت‌ها امری است ضروری و اگر فساد اداری منجر به فقر شود هم‌طراز با جنایت علیه بشریت است. شوربختانه فساد اداری و دولتی و نابرابری، کلید فقر در ایران است و تاکنون هیچ تلاشی برای بهبود وضعیت در این رابطه صورت نگرفته است.

منابع: خبرگزاری رویترز

جمهوری اسلامی و روان‌شناسی تماشای اعدام

در بسیاری از کشورهای دنیا صدور حکم اعدام ممنوع است. بااین‌حال حتی در کشورهایی که شاهد شمار اندکی از صدور احکام اعدام هستیم، غالباً این حکم در محل خاص و غیرعلنی و تنها با حضور نمایندگان دادستانی و دولتی اجرا شده و صورت‌جلسه می‌گردد.

موضوع تماشای اعدام و انجام این امر در میان مردم، امری قابل تعمق و قابل‌بحث است. هرچند تعداد کشورهایی که این سیستم اجرایی را عمل می‌نمایند انگشت‌شمار و اندک است بااین‌حال ازآن‌جاکه ایران در شمار کشورهای وصف شده می‌گنجد، سعی دارم تاکمی به تحلیل موضوع بپردازم.

در ایران اعدام در میادین اصلی شهر و در مقابل دیدگان مردم عادی و رهگذران، امری معمول است و این سؤال مطرح می‌گردد که به‌راستی علی‌رغم این‌همه فشارهای نهادهای داخلی و خارجی، پافشاری جمهوری اسلامی بر ادامه این شیوه اجرایی وحشیانه چیست!

اگر بخواهیم مباحث فقهی و دلایل شرعی از قبیل عبرت مردم، جلوگیری و پیش‌گیری از تکرار جرم و از این قبیل توجیه‌های عصرحجری را در نظر بگیریم آن‌وقت این سؤال پیش می‌آید که در بسیاری از موارد دیگر که در شرع و احکام فقهی دستوراتی شفاف و اکید داریم، چرا آن‌ها اجرا نمی‌شوند!

به نظر من، سیاست آن‌ها این است که با تکرار یک عمل قبیح به‌عنوان اعدام و عمومی و عیان نمودن مکرر آن در جامعه، بالطبع قبح و زشتی نفس عمل تبدیل به امری عادی و یک‌نواخت شود و از طرفی معمولی شدن این امر برای مردم عادی باعث می‌شود تا نه‌تنها مخالفتی با این امر غیرانسانی نداشته باشند بلکه در مواقعی که خود به‌عنوان یک شاکی خشمگین در موقعیت‌ها و پرونده‌هایی مشابه قرار می‌گیرند، در ناخودآگاه خود، این امر را حق مسلم خود دانسته که قاضی هم همان قصاص سنگین و قبیح اعدام را علیه متهم صادر کند. چراکه ازنظر روانشناسی برای ارضای روان رنجور او، تنها الگوی ارائه‌شده توسط سیستم همان اعدام است ولا غیر.

به عبارتی ساده‌تر، عادی‌سازی این امر در سطح اجتماع، برای جمهوری اسلامی دیوار حائل و حمایتی بزرگ از طرف خود شهروندان و مردم عادی پدید آورده است.

برای مثال اتفاقی که چند وقت پیش دریکی از مناطق ایران افتاد. فردی به دختربچه‌ای تجاوز کرده بود و سپس او را به قتل رسانده بود – مردی مسلماً با عارضه‌های شدید روحی و گره‌های عمیق روانی که پرداختن به چرایی این موضوع و تحلیل تناظرات و تأثرات روانی که تمام این‌ها خود از نهاد سیستم ناسالم جمهوری اسلامی برمی‌خیزد و باعث آن است، خود مجالی دیگر می‌طلبد- و همان‌طور که شاهد بودید متأسفانه، هنوز بازجویی آن فرد توسط دستگاه قضایی به اتمام نرسیده بود که مابین مردم عادی ایران، تمام فضای مجازی و حتی گاهی میان دوستان مقیم اروپا نیز شاهد موج عظیمی از خشم و تقاضای سریع مجازات اعدام وی بودیم. طبیعتاً اصل وقوع اتفاق فوق، انزجارآور و عمیقاً ناراحت‌کننده است؛ اما موج تقاضای اعدام و قصاصی این‌چنینی دقیقاً همان چیزی است که دهه‌های متمادی جمهوری اسلامی برای آن برنامه‌ریزی کرده است.

اعدام، اعدام است. از صدقه‌سر همین اعدام‌های به نظر عادی و به نظر عموم به‌حق است که سیستم جمهوری اسلامی هزاران تسویه‌حساب سیاسی و احکام مختلف اعدام به دلایل ضدیت با نظام، تشویش اذهان عمومی و بر هم زدن امنیت ملی، سب‌النبی و هزاران دلایل ساختگی دیگر صادر می‌کند.

در آمریکا، در برخی از ایالت‌ها قانوناً به خانواده‌های قربانیان اجازه می‌دهند تا در مراسم اعدام قاتلان شرکت کنند. بااین‌حال، تماشای اعدام اغلب به‌جای آنکه به تسلای خانواده‌های قربانیان کمک کند، مشکلات بیشتری برای آنان ایجاد می‌کند. جالب‌توجه این است که محققان بر این باورند که چه در نظر و چه در عمل، این نکته محل تردید است که اجازه دادن به خانواده‌های قربانیان برای تماشای اعدام به تحقق هیچ هدفی کمک کند. اگرچه برخی از خانواده‌ها اظهار می‌کنند که دیدن اعدام باعث احساس پایان دادن به ماجرا می‌شود، همین مفهوم «پایان دادن» باعث بروز مشکلاتی می‌شود. «پایان دادن» در بهترین حالت یک مفهوم مبهم است. شاید یک خانواده پس از، از دست دادن یکی از اعضایش هرگز احساس پایان ماتم را تجربه نکند. کل این مفهوم شاید تنها یک امید واهی پدید آورد. افزون بر این، یک اتاق اعدام که دورتادورش را اصحاب رسانه و اعضای خانواده پرکرده‌اند و دولت در آن میان دارد یکی از شهروندانش را می‌کشد جای مناسبی برای یک پالایش روانی نیست. تماشای اعدام تاکنون هیچ‌گاه به مفهوم واقعی رضایت‌خاطر کسی را فراهم نکرده است.

تماشای خشونت، حال کسی را خوش نمی‌کند و در حقیقت به قولی بحث از تشدید حس انتقام است و به قول یک روان‌پزشک آلمانی، تنها روان فرد را برای کنار آمدن و پذیرش مرگ اطرافیان آماده‌تر می‌کند.

و این دقیقاً همان چیزی است که جمهوری اسلامی می‌خواهد. بیایید با فرهنگ‌سازی و گفتمان بیشتر در باب این موضوع، به مقابله با این فرهنگ‌سازی موذیانه جمهوری اسلامی بپردازیم.

هر فرهنگی روشی برای سوگواری دارد، اما تماشای اعدام جزء هیچ‌یک از آن‌ها نیست و نباید باشد. چراکه تنها و تنها کمک به روش‌های کثیف و کنترل‌گر یک سیستم دیکتاتوری است و این دقیقاً همان خواسته جمهوری اسلامی است و متأسفانه تاکنون محقق شده است.

مصائب زنان در حکومت اسلامی

ازآنجایی‌که نیمی از جمعیت جامعه را زنان تشکیل می‌دهند، پس لازمه یک جامعه پویا و متمدن درگرو توجه ویژه به زنان آن جامعه است. جامعه‌ای می‌تواند به رشد همه‌جانبه برسد که هیچ‌گونه تبعیض و نابرابری جنسیتی میان افراد آن جامعه وجود نداشته باشد. تبعیض میان انسان‌ها باعث می‌شود که افراد قادر نباشند استعدادهای خود را شکوفا کنند و تعامل مناسبی با یکدیگر داشته باشند و همین‌طور نتوانند در جامعه به شکل مؤثری ایفای نقش کنند. اساس و پایه این تبعیضات از خانواده شکل می‌گیرد و در سطح وسیع‌تری در جامعه بروز می‌کند. به‌طورکلی حضور فعال زنان در اجتماع با موانع فراوانی روبرو است، یکی از این موانع به نحوه نگرش افراد جامعه به زنان نسبت داده می‌شود. تا زمانی‌که جامعه به زنان به دید موجوداتی که مهم‌ترین نقش آن‌ها تولیدمثل و خانه‌داری است می‌نگرد زنان نخواهند توانست پای خود را از پستوی خانه فراتر نهند. این نحوه نگرش از زنان موجوداتی درجه‌دو ساخته است. در حکومت‌هایی که دین ریشه در سیاست دارد زنان به‌مراتب با محدودیت‌های بیشتری مواجه هستند زیرا حاکمان اسلامی مجهز به ابزاری به نام دین هستند و به این وسیله ظلم مضاعفی را بر زنان اعمال می‌کنند و تمام اعمال مستبدانه خود را بانام دین و اسلام توجیه می‌کنند. ازدواج موقت، نصف مرد محسوب شدن زنان، قوانین ناعادلانه درباره ارث، طلاق، محروم نمودن زنان از قضاوت، سلب تکفل و سرپرستی فرزندان از مادر. همگی نمونه‌های آشکاری از تبعیض و قوانین زن‌ستیزانه نظام حاکم نسبت به زنان است. جمهوری اسلامی قصد دارد زنان را به بهانه همسر و مادر بودن به انزوا بکشاند و به این وسیله آن‌ها را از تمامی حقوق اجتماعی، سیاسی و اقتصادی محروم کند، اما زنان سر تسلیم فرونیاورده‌اند و دوران خانه‌نشینی را پشت‌سر نهاده‌اند. باوجوداینکه زنان سعی نموده‌اند حضور فعالی در عرصه‌های مختلف داشته باشند اما همچنان با موانع ساختاری و فرهنگی در امر اشتغال مواجه هستند. در ایران امروزی زنان سهم بالایی در تحصیل علم و کسب مدارج علمی دارند اما سهم اندکی از بازار کار را در اختیاردارند و حوزه‌های محدودی برای اشتغال زنان وجود دارد. یعنی، دستگاه‌های اجرایی در اعلام فرصت‌های شغلی، سهمیه‌هایی را در نظر می‌گیرند که ازنظر جنسیتی بسیار تبعیض‌آمیز است. تمامی این مسائل دست‌به‌دست هم داده‌اند و سبب شده‌اند موج گسترده‌ای از زنان تحصیل‌کرده با معضلی به نام بیکاری روبرو گردند. بیکاری زنان در ایران با مسائل سیاسی، اجتماعی و اقتصادی رابطه تنگاتنگی دارد. این مسائل باعث شده است که زنان تحصیل‌کرده در ایران به کارهای شاق روی‌آورند که هیچ‌وجه اشتراکی با تحصیلات آن‌ها نداشته باشد و به این‌صورت مورد بهره‌کشی قرار گیرند. در محیط‌های کاری نیز تبعیضات فراوانی علیه زنان صورت می‌گیرد و موجب شده است تا شرایط دشوارتری در فضای کاری بر زنان کارگر تحمیل شود. از توهین و تحقیر و فشارهای روحی و روانی گرفته تا آزار و اذیت‌های جنسی و خشونت‌های فیزیکی همه و همه مشکلاتی هستند که هرروزه زنان کارگر با آن دست‌وپنجه نرم می‌کنند. اما این پایان ماجرا نیست و این قشر در اکثر مواقع در خط مقدم اخراج‌ها قرار دارند و حقوق آن‌ها کمتر از حداقل حقوق قانون کار است و همچنین در شرایط کاری مساوی با مردان دستمزد کمتری دریافت می‌کنند. این دید جنسیتی است که باعث شده زنان همیشه کارگرانی ارزان‌قیمت و سودآور باشند. در این شرایط است که زنان سرپرست خانوار به دلیل فقر اقتصادی و به‌تبع آن فرزندانشان نیز به‌شدت در معرض آسیب‌های اجتماعی قرار می‌گیرند و جامعه آن‌ها را به‌سمت تن‌فروشی، بزه‌کاری و اعتیاد سوق می‌دهد. تا زمانی‌که قانون و دموکراسی در جامعه حاکم نگردد و تمامی افراد از حقوق انسانی برابر سوای جنسیت برخوردار نگردند بروز رفتارهای تبعیض‌گرانه به‌ویژه در مورد زنان، حقیقتی غیرقابل‌انکار خواهد بود. در طول تاریخ انسان‌های بسیاری برای رفع قوانین تبعیض‌آمیز در جهان تلاش کرده‌اند و فقط جوامع معدودی آن‌هم به‌طور نسبی به موفقیت دست‌یافته‌اند. جمهوری اسلامی قوانین زن‌ستیزانه‌اش را به‌وسیله خود ما در جامعه نهادینه و ترویج می‌کند و بر ماست که علیه این تبعیضات به پا خیزیم. امید است با آگاهی‌سازی عموم نسبت به حقوق زنان و ارتقاء اندیشه برابری اجتماعی در جامعه و توان‌مندسازی زنان برای استیفای حقوق از طریق جنبش زنان بتوان آزادانه و بدون سرکوب در راه اعتلای موقعیت زنان در ایران گام برداشت.

افسانه عارفی‌پور

 

 

 

 

 

دین آری یا نه؟

زمانی‌که یک انسان در ایران پا به عرصه وجود می‌نهند اولین صوتی که در گوشش نجوا می‌شود بانگ اذان است. با این کار نوزادی که هیچ درکی از مسائل و باورهای دینی ندارد به یک فرد مسلمان تبدیل می‌شود. در جوامعی همچون ایران که یک حکومت توتالیتر مذهبی بر مردم مسلط گردیده پذیرش اسلام و باورهای دینی پس از تولد به امری تحمیلی بدل می‌گردد. به‌عبارت‌دیگر در این جوامع پذیرش دین امری اجباری و غیرارادی است. در این اجتماعات بشری دین همانند سایر خواص ژنتیکی از والدین به کودک به ارث می‌رسد، در حقیقت دین و باورهای دینی از طریق محیط به افراد تزریق و تحمیل می‌شود. اینکه فردی در ایران در بدو تولد مسلمان می‌شود پدیده‌ای است کاملاً تصادفی، زیرا این فرد در جامعه‌ای به دنیا آمده است که جمعیت غالب آن مسلمان هستند. بنابراین جامعه نقش بسزایی در القاء دین و باورهای مذهبی دارد. با تمام این تفاسیر و به گفته همین ملاهای حکومتی، دین را باید با خرد و تعقل پذیرفت. پس چگونه توقع دارند که کودکی که حتی در برآوردن ابتدایی‌ترین نیازهای خود ناتوان است و قادر به تشخیص خوب از بد نیست اسلام را در همان دوران طفولیت بپذیرد؟ آیا این عین استبداد و دیکتاتوری نیست؟ شاید این فرد در دوران بلوغ فکری‌اش اصلاً گرایشی به هیچ دین و مسلکی نداشته باشد و این عمل یعنی نادیده گرفتن اصل آزادی و اختیار انسان‌ها در پذیرش باورهای دینی. در این میان مسئله‌ای که مطرح است این است که: آیا وجود دین در زندگی انسان امری حیاتی است؟ آیا دین امری الهی و روحانی است یا ساخته دست بشر است؟ این‌ها و ده‌ها پرسش دیگر از این مقوله سؤالاتی هستند که ذهن هر انسانی را به خود مشغول می‌کند. انسانی که در باتلاق تخیلات ذهنی و امور خرافی آسمانی‌شده دست‌وپا می‌زند و دین و مبلغان دینی او را به موجودی مسلوب‌الاراده بدل نموده‌اند در حقیقت برده بی‌چون و چرایی در راه اجرای فرامین دینی می‌گردد و از انجام هرگونه عمل غیرانسانی و بی‌شرمانه‌ای ابایی ندارد. درواقع دین انسانیت افراد را از آن‌ها می‌گیرد و آن‌ها را به موجوداتی تبدیل می‌کند که هیچ‌گونه اختیار و اراده‌ای از خود ندارند و بنده حلقه‌به‌گوش مبلغان دینی فاسد می‌گردند. یکی از عمده‌ترین مشکلات جامعه ایران اسلام است. اسلام دین خرافه و موهوم‌پرستی است و تروریسم و اختناق را در جامعه ترویج می‌کند، درصورتی‌که دنیای امروز دنیایی است که به‌سمت خردگرایی و عقلانیت حرکت می‌کند. بنابراین در قرن ۲۱ میلادی نمی‌توان جامعه را با قوانینی که در ۱۴۰۰ سال پیش تدوین‌شده اداره نمود و به پیشرفت رسید زیرا در چنین جامعه‌ای هیچ‌گونه انطباقی بین تحولات جامعه در عصر مدرنیته با جامعه ۱۴۰۰ سال پیش وجود ندارد و نتیجه آن پس‌رفت و عقب‌ماندگی هرچه بیشتر کشور است. در طول تاریخ ننگین جمهوری اسلامی کم نبودند انسان‌های بی‌گناهی که به بهانه دین روانه قبرستان‌ها شدند و خانواده‌های بسیاری را داغ‌دار نمودند. اعدام‌های دهه ۶۰ خود نمونه بارزی از این جنایات است. به‌راستی آیا وقت آن نشده که بشر اموری همچون ایدئولوژی و باورهای دینی و نژادی را به دست فراموشی بسپارد و تنها انسان باشد؟ مگر انسان بودن چه ایرادی دارد.

به امید آزادی مردم ایران

لیدا عارفی پور

انسان نخستین، آخرین انسان

انسان نخستین، آخرین انسان

درست نمی‌دانم چه مدت از اولین روزی که به خاطر گرسنگی گریستم می‌گذرد؟ بی‌آنکه معنای گرسنگی و گریه را بدانم و بدانم اصلاً چرا باید گرسنه بشوم و گریه کنم؟ حتی نمی‌دانم چگونه پی بردم که لذت آفتاب نیمروز زمستان با آفتاب کویر در مرداد بسیار متفاوت است. البته این مسئله به‌هیچ‌وجه به باور شما در مورد خورشید و گردش زمین ارتباطی ندارد همان‌طوری که یک شمع در هرکجای دنیا که باشد همان‌گونه که می‌تواند نور ببخشد و لحظاتی شمارا از ظلمت برهاند، می‌تواند دستانتان را نیز سخت بسوزاند و یا حتی بدتر از آن خانه‌تان را به آتش بکشد بدون آنکه شما چیزی در مورد علم پزشکی و یا شرایط احتراق بدانید و یا ندانید. البته شما می‌توانید برای پیشگیری این دسته از مشکلات کتاب بخوانید و اطلاعات بیشتر کسب کنید و یا اینکه از تجربیاتی که دیگران کسب کرده‌اند کمک بگیرید ولی زمانی که صاحب‌خانه به دلیل پرداخت نکردن اجاره‌بها تمامی وسایلتان را به داخل کوچه ریخته باشد و پلیس برای دستگیری شما حاضر شده باشد، مطالعه اصلاً ایده جالبی نیست و در محضر دادگاه کسی راجع به موضوع مطالعه و یا اسرار کائنات از شما سؤالی نخواهد پرسید هرچند شما اعتقادات مذهبی داشته و یا نداشته باشید؛ برای رهایی از دست قانون ملزم به جلب رضایت صاحب‌خانه‌تان هستید، همان‌طور که برای رفع گرسنگی‌تان نمی‌توانید کتاب بخورید و یا دعا کنید. تمامی این‌ها دلایلی محکم بر نیازهای مادی ما در دنیایی مادی با قوانین مشخص و انکارناپذیر است. ما نیز به‌مانند تمامی انسان‌های نخستین بر این موضوع تفاهم نظر داشته و داریم و عمده مشکلات ما از نبود ابزار و امکانات رفاهی زندگی بوده که در غالب موارد به همت خود بشر و اختراعاتی که صورت گرفته در بستری عادلانه قابل‌ترفیع بوده و این به‌خودی‌خود مشکلی بزرگ و حل نشدنی نبوده و نیست. مشکل ازآنجا شروع شد که کسانی مدعی شدند که ۱۴۰۰ سال پیش آنگاه‌که هیچ وسیله ثبت و ضبط وقایع امروزی کشف نشده بود موجودی کم گو، نادیده و خشمگین از خلق ناخلف خود یک‌بار و برای همیشه یاسین سعادت بشریت را در گوش تنها یکی از آن‌ها خوانده و دیگران برای کسب سعادت دنیوی و حتی فراتر از آن حیات ابدی ملزم به پیروی از او هستند و دیگر نیازی به استناد به حواس چندگانه خود و درک قوانین طبیعی ندارند. افراد سودجو و فرصت‌طلبی که ادامه حیات انگلی خود را در جهالت و نادانی همنوعانشان می‌بینند همواره با ارائه و پشتیبانی از وقایعی دروغین در غالب معجزات که در صحت روان بشریت جایگاهی جز سرگرمی‌های ناسالم کودکانه ندارند در ترویج حماقت و کتمان حقیقت و صدور آن کوشیده‌اند بی‌شک کسانی که داستان گردآوری مجموعه‌ای متشکل از تنها شش میلیون گونه جانوری و نه گیاهی، شناخته‌شده به‌صورت نر و ماده از اقصی نقاط دنیا به همراه ایجاد شرایط اقلیمی مختص و مطلوب آن‌ها به‌یک‌باره و یکجا آن‌هم در ابعاد یک کشتی بر آب بارانی تنبیهی که قدمگاه هیلاری در کوه اورست را غرق کرده و بر یگانه خشکی زمین در ارتفاعی که از ژرفای تاریک اقیانوس‌های کنونی بی سکنه تر است ایستاده را مبنای تاریخ بشریت می‌نامند، نمونه بارز همان فریب‌کاران یا فریب‌خوردگان بی‌خرد هستند. و بر ماست که تمام‌قد مقابل پیشخوان این ریا فروشان بایستیم و بساط این کسب‌وکار برهم زنیم و سر سازش با آنان را به سقف رسوایی بکوبیم و بیابیم که انسانیت و آزادی مختص انسان نخستین نبوده و نیست.

 

مهدی حقیری فعلی