بایگانی دسته: مقالات
ابراهیم رستمی – خاطراتی از دوران پناهندگی در ترکیه
در زندگی هر انسانی، لحظات و مقاطع خاصی وجود دارند که نسبت به هر لحظه و مقطع دیگری ویژه ترند و به همین جهت هم نه تنها گوشه ای از ته ذهن انسان را برای همیشه به خود اختصاص میدهند بلکه بعضا مسیر زندگی خود فرد و گاها انسانهای دیگری را هم تغییر میدهند. یکی از این مقاطع مهم در زندگی من، شرکت در مبارزه برای نجات جان ۱۰۶پناهنده(۲۳-۱۳ ژانویه ۱۹۹۲) که قرار بود دیبورت شوند و نجات آنها در شهرک مرزی اوزالپ(مجموعا دیپورت بیش از ۵۰۰ پناهنده در دردستور کار دولت ترکیه بود و این ۱۰۶ نفر کاروان اول بودند) میسر شد که آخرین پاسگاه ترکیه به مرز ایران بود.
هر گاه به روزهای تلاش برای نجات پناهنده گان در ترکیه می اندیشم، به خاطر این پیروزی مهم، اشک شادی در چشمانم حلقه می بندد. هفته ای که ترکیه را لرزاند و رژیم حاکم بر این کشور را در انزار عمومی جهانیان سر افکنده کرد، هفته همبستیگهای عظیم و تلاش خستگی نا پذیر انسانهای نازنین بیشماری که با موفقیتشان ثابت کردند هر دسیسه و نقشه پلیدی را با اراده پولادینشان رسوا و نقش بر آب خواهند کرد و بلاخره هفته ای که حضور در آن یکی از افتخارات زندگی من است. اما این رویداد مهم خلع الساعه نبود و در تحلیل نهایی حاوی درسها و تجارب زیادی بود که من میخواهم به گوشه هایی از آن اشاره کنم.
آنچه در ادامه میاید، خاطرات من از آنروزهای پر طلاطم اوایل دهه ۹۰ میلادی است. کل مطلب را به سه بخش تقسیم کرده ام که بخش اول نوشته، موج عظیم روی آوری به پناهنده گی بدنبال جنگ خلیج از مرز عراق به ترکیه، بخش دوم نقش جنبش های اجمتاعی و شخصیتها در این روند و قسمت/قسمتهای آخر مبارزه برای نجات ۱۰۶ پناهنده که دریک قدمی مرگ قرار گرفتند، را بخود اختصاص میدهد.
از همه دوستان گرامی که خود جزو پناهنده های دیپورتی بودند و یا مبارزان دیگر که خاطراتی از آن روزها دارند، تقاضامندم که با نوشتن کامنت و یا تماس در فیس بوک، به هر شیوه ممکن در تدقیق این نوشته، بخصوص بخش آخر(دیپورت) که تا بحال اقدام به نوشتن ننموده ام، مرا یاری دهند./ سپاسگزارم!
*رویدادهای منطقه و تاثیرآن بر روند پناهنده گی
بعد از آتش بس مابین ایران و عراق اوضاع سیاسی منطقه عوض شده بود. بدنبال اشغال کویت توسط صدام حسین، فضای جنگی سایه اش را بر منطقه گسترانیده بود. احزاب اپوزسیون ایرانی که در عراق بودند به دور از تاثیرات این رویدادها نبودند. در صفوف رهبری کومله و حزب کمونیست ایران نیز دو نظر مبنی بر اینکه آمریکا به عراق و کویت حمله میکند و یا نه، وجود داشت. این اوضاع همزمان بود با اوج بحث های درون تشکیلاتی «راست و چپ» در صفوف حزب کمونیست ایران و کومله( سازمان کردستانی این حزب). این مباحث تمام انرژی و توان تشکیلات را به خود اختصاص داده بود. عقب نشینی های ما به اردوگاه های عراق موجب شد خیلی ها تصویر روشنی از آینده مبارزه را پیشاروی خود نداشتند. و این همزمان بود که تحلیلی واحد از احتمالات جنگ آمریکا و عراق نداشتیم. بدنبال اشغال کویت توسط دولت صدام، تشکیلات کومله برای تضمین ادامه فعالیتها ی خود تصمیم گرفت از هر ناحیه ای یک نفر را برای ایجاد پایگاه ارتباطی با تشکیلات در شهرهای کردستان و به طریق اولی شهرهای ایران ، در ترکیه اسکان دهد(از ناحیه دیواندره من برای این ماموریت انتخاب شدم).
قرار شد که خانواده گی به ترکیه برویم تا برای سکونت در آنجا و انجام کارهایی که در دستور داشتیم، پوششی عادی تر باشد. اگر چه جزئیات زیادی در مورد این ایده و پروژه را دریافت نکردیم، اما به عنوان امری تشکیلاتی خود را برای اجرا آماده کردیم، امید به همکاری دوستانی که قبل ازما به آنجا رفته بودند خود نقطه قوت بزرگی بود.
جمعی از رهبری کومله در این که آمریکا به عراق حمله خواهد کرد توهم داشت و بر هیمن اساس مسئولین آسوس (تشکیلات روابط خارجی در عراق) بلیط پرواز ما را برای همان روزی تهیه کرده بودند که قرار بود حمله به عراق آغاز شود.
با حمله آمریکا در اواخر ۱۹۹۰ به عراق، تغییراتی در اوضاع منطقه و ساختار سیاسی احزاب بوجود آمد. عبدالله مهتدی از مدافعان مباحث منصور حمکت در مباحث «راست و چپ»، در جبهه مخالف بحثهای وی در مورد کردستان عراق، قرار گرفت. این تغییر جبهه در واقع زمینه جدایی حزب کمونیست کارگری را مسجل کرد که خود موضوعی طولانی است و وارد این بحث نخواهم شد. در این اوضاع و احوال بحرانی، جهت کاهش جمعیت اردوگاهها، تصمیم بر آن شد که افراد داوطلب از طریق ترکیه به خارج کشور انتقال داده شوند. جمع وسیعی از کادرها و پیشمرگان قدیمی، خانواده ها و هواداران که در عراق سکونت داشتند برای رفتن به ترکیه خود را آماده کردند. و به دنبال آن موجی از اعضا و کادرهای تشکیلات علنی کومله را نیز برای رفتن به ترکیه در بر گرفت.
این امر برای ارگانهای مختلف و دست اندرکاران اعزام، منجمله دبیرخانه کومله مستلزم خدماتی طاقت فرسا بود. در این زمان جهت کمک به عنوان دستیار در دبیرخانه، عهده دار وظیفه آماده کردن واحدهای اعزام به ترکیه شدم. هر روزه رفقا را به صورت گروهی به شهرهای مرزی (زاخو و دهوک) میفرستادیم. رفیقی بنام ایرج، به اعزامی ها کمک میکرد تا از راه قاچاق، خود را به ترکیه برسانند. عبور از کوهستانهای این منطقه در کنار پایگاههای مرزی ترکیه بسیار مخاطره آمیز و دشوار بود. در خیلی موارد رفقا مجبور به استفاده از قرص های خواب آور برای خواباندن بچه ها می شدند که بتوانند بی سروصدا ازمابین پاسگاهها مرزی عبور کنند( مناطق مرزی کردستان عراق با ترکیه، توسط ارتش جانی ترکیه شدیدا تحت کنترل بود).
دوستانی که در کاروانهای قبلی به آنکارا آمده بودند، از کاروانهای تازه وارد سخاوتمندانه در خانه های خود پذیرایی میکردند. در مرحله بعدی، پناهجویان با تهیه کیس خود را به دفتر پناهندگی سازمان ملل معرفی میکردند. اردوگا ههای کومله تقریبا سبک شده بود. وسایل شخصی اردوگاهیان از رفیقی به دیگری میرسید، منجمله آلبوم عکسها که با ارزشترین وسایل ما بود. خیلی از نوشته و خاطرات مکتوب یا از بین رفت و یا در اختیار رفقای دیگر قرار گرفت که استفاده از آنها، جایگاه خود را برای شخص بجا مانده نیافت.
امکان تهیه پاسپورت برای همه مشکل بود. اما برای تعدادی از خانواده ها که بچه نوزاد داشتند و یا اینکه رفقای زنی که ماههای آخر حامله گی را پشت سر میگذاشتند، تهیه پاسپورت در دستور قرار گرفت. پس از چند ماه فعالیت در دبیرخانه کومله، خود را برای همراهی با یکی از آخرین کاروانهای اعزام به ترکیه آماده کردم. پاسپورتی که قبل از جنگ خلیج جهت سفر به ترکیه برایم فراهم شده بود را هنوز داشتم، و خواستم که از آن استفاده کنم و از راه مرز ابراهیم خلیل با دادن رشوه به گمرک ترکیه، از مرز عبور کنیم. نام پاسپورتی من پرویز حیدری بود، مشخصاتی که بعدها در ترکیه برای مدتی مورد استفاده قرار گرفت و مفید واقع شد( در میان خیلی از دوستان کومله که من را با لقبم میشناختد، قبول کرده بودند که شهرت من حیدری است و ” ابراهیم حیدری” در ترکیه در خارج از محفل دوستان بخشا پذیرفته شد).
ما همگی یک مقدار پول معین از کومله برای اعزام دریافت میکردیم. یک شب در شهر زیبای دهوک ماندیم و از مرز زاخو به گمرک (ابراهیم خلیل) رسیدیم. در این مسیر آبشارهای زیبا و مناطق کوهستانی در فصل پاییزی هنوز سرسبز ، آرزوی در دست گیری قدرت توسط کارگران و زحمتکشان را برای بهره گیری از این منابع در دل تداعی میکرد، بوِیژه امکان درست کردن سدهای بزرگ. کاخهای ییلاقی صدام را دیدم که با فقر اکثریت جامعه مقایسه کردم، کاخهایی که بعد از خروج نیرویهای صدام از کردستان عراق به اماکن مردم تبدیل نشد بلکه در تقابل با آن، کاخهایی به مراتب عظیم تر ساختند که مردم عوام به «شکوه توخالی» آنها کرنش کنند.
در کاروانی که ما به همراه آن اعزام شدیم، رفقا فرشته گلپرور و ماجد پاشایی و بچه کوچکشان، هیرو و علی کرمانشاه، نجیبه و زنده یاد علی نمازی، سلام و تهمینه و تعداد دیگری که اسامیشان را به خاطر ندارم نیز در آن حضور داشتند. نزدیکی های ظهر ۱۲ اکتبر ۱۹۹۱ به مرز و گمرک ترکیه رسیدیم و ما را ساعتها در کناری نگه داشتند. اولین روزی بود که بعد از سالها زندگی در مقابل پلیس و نیروی نظامی، احساس حقارت میکردیم. بعد از ساعتها انتظار، در نهایت، یک مهر بی ارزش به پاسپورت ما زدند و برای هر مهر ۱۰۰و یا ۱۵۰ دلار گرفتند. بدین وسیله ۱۵ درصد از هزینه ای که قرار بود آینده خود را با آن تامین کنیم، همان اول کار به جیب پلیس رشوه خوار ترکیه رفت.
یک شب در شهر سلوپی در مهمانسرایی ماندیم و روز بعد با اتوبوس به طرف آنکارا حرکت کردیم. من کلماتی ترکی بلد بودم اما در مجموع با زبان ترکی استانبولی بیگانه بودیم( «چورک را أکمک و مرغ را تاووک گفتن») خیلی با ترکی آذری فرق داشت. تقریبا همه ما که به ترکیه میآمدیم شناسنامه عراقی داشتیم(بدنبال قیام مردم شهرهای کردنشین عراق، شناسنامه های پرنشده زیادی دردسترس مردم بود). قرارمان بر این بود که اگر در بازدیدها مورد سوال قرار بگیریم خود را «پناهنده عراقی» معرفی کنیم، زبان عربی را هم که بلد نبودیم بماند! بهر حال خود را به این دلخوش کردیم که پلیس های ترک حتما عربی نمیدانند.
بلاخره اتوبوس پس از ۱۴-۱۳ ساعت و یا بیشتر بدون مشکل خاصی به آنکارا رسید( سیزده هم اکتبر ۱۹۹۱). آنزمان مرتب از دپورت پناهنده ها توسط دولت ترکیه خبر پخش میشد و همه تا زمانی که خود را به سازمان ملل معرفی نکرده بودند نگران دستگیری و دیپورت توسط دولت ترکیه بودند. ما نگران بودیم که قبل از رسیدن به آنکارا ما را شناسایی کنند و مشکل برایمان درست شود. به همین دلیل در طول سفر زن و شوهر هم با همدیگر زیاد صحبت نمیکردیم و یا بصورت درگوشی پچ پچ میکردم، چون کُردی ما برای مسافران دیگر قابل تشخیص بود. قیافه های ما نیز با مردم دیگر فرق میگرد و لباسهایمان با لباس عراقی و ترکیه نیز کمتر همخوانی داشت. لباسهای ما بخشا از همان second hand یا باصطلاح «تانه کوره» بود با کاپشنی که خود خریده بودیم. خیلی از رفقای دیگر لباسهایشان را بعضا در یک مغازه خریده بودند. چه بسا همه به یک آریشگاه در سلیمانیه مراجعه کرده بودند، انگار آدمها کپی همدیگر بودند و این شباهت لباسها بعدها در مواردی در پلیس ترکیه، مشکل ساز شد.
بازدید وسط راه چیزی بود که ما سالها از آن بیگانه بودیم. مهمترین نگرانی ما از بدنیا آمدن بچه تهمینه بود که همراه ما بود. سلامتی رفیق تهمینه و بچه اش و اینکه اگر بچه در وسط راه به دنیا بیاید، مشغله اصلی سفر ما بود(شاید همه چیز لو برود؟). چون پناهنده های عراقی اجازه نداشتند به آنکارا بروند و در بهترین حالت در اردوگاه سلوپی اسکان داده میشدند. درد زایمان در وسط راه برای تهمینه شروع شد و همسرش کاک سلام مرتب میگفت « تهمینه به قوربانت بم به لکو خوت راگری» این را مرتب تکرار میکرد که در یکی از توقفها در قهوه خانه ای برای چای خوردن توقف کردیم. تهمینه به توالت رفت و زود دوباره به داخل ماشین برگشتند که کسی درد این رفیق ما را متوجه نشود. آنها در اتوبوس نشسته بودند و ما چای و خوردنی برایشان آوردیم. در مقابل تمنا های سلام گفتیم( « آخر تهمینه بیچاره چکار کند ، دست خودش نیست، با قربان و صدقه جلو زایمان را نمی توان گرفت». برای رفیق تهمینه که بیشتر از همه دستشویی و تحرک لازم داشت این سفر طولانی، بیشتر به مانند شکنجه بود. تحمل این سختی ها از جانب وی قابل ستایش بود.
به محض رسیدن ما به آنکارا، رفقای دلسوز به استقبالمان آمدند و رفیق سلیمان کاشانی به مثابه نماینده گی کومله زحمات بسیار زیادی را در این رابطه متحمل می شد. رفیق تهمینه به بیمارستان و بقیه هر کدام به خانه دوستانی که از قبل آنجا بودند فرستاده شدیم. ما هم خانواده گی مهمان رفیق نرگس و علی خدری و بچه هایشان شدیم. مهمانی ما به این منجر شد که در آنجا بمانیم و خانه را با هم تقسیم کنیم وزندگی پناهنده گی را در جوار هم شروع نماییم.
*پروسه اداری و معرفی خود به سازمان ملل
هر کدام از ما میبایست یک کیس آماده میکردیم که هنگام معرفی خود به دفتر کمیساریای عالی سازمان ملل در امور پناهندگان (UNHCR)آن را تحویل دهیم. ما بطور علی العموم در این کیسها، سابقه و فعالیت سیاسی خود را عوض نمیکردیم و به همین جهت هم تنها یک تائیدیه از طرف کومله و یا احزاب سیاسی شناخته شده دیکر کافی بود تا کمیساریای عالی سازمان پناهنده گان بعنوان مقدمه پروسه پناهجویی، درخواست ما را بپذیرد. تنها چیزی را که میبایست تغییر میدادیم، مسیر ورود به ترکیه بود. ما ناچار بودیم بگوییم از طریق مرز ایران وارد خاک ترکیه شده ایم، چون عراق از نظر سازمان ملل برای ما، کشور «امن» بحساب میامد و در صورت اشاره به ورود از خاک عراق تقریبا به طور قطع بازگردانیده میشدیم.
مرحله بعدی و یکی از دردناکترین مراحل دوره پناهجویی، بدون تردید مصاحبه ای بود که پلیس از هر پناهجویی بعمل میآورد، و تنها شانس پناهجوهانی مثل ما که ناچار بودند هویت و گذشته واقعی خود را از پلیس مخفی نگاه دارند این بود که ظاهرا UNHCR پرونده های متقاضیان را در اختیار نهادهای امنیتی ترکیه قرار نمیداد. اما پلیس ترکیه بدنبال جنگ خلیج پناهنده گی موجی از فعالین احزاب سیاسی از عراق به ترکیه را متوجه شده بود. در هر صورت، اینجای کار را دیگر به خاطر حساسیت دولت ترکیه به کُرد و پیشمرگه، میبایست نقش بازی میکردیم و کیس کاملا متفاوتی از زندگی واقعیمان ارائه میدادیم. من تا جایی که بخاطر دارم اکثرا خود را «طرفدار شاه و سلطنت» معرفی میکردیم، و اول و آخر حرفمان هم این بود که از دست فشارهای رژیم ایران فرار کرده ایم.
تقریبا همه رفتار مشابهی داشتیم، عکس العمهایمان به خیلی چیزها شبیه هم بود، اکثر رفقا کاپشنی یک فرم با رنگ مشکی و مدل پیلوتی(خلبانی) به تن داشتند و فارسی را با لهجه کردی صحبت میکردیم. خب، این رُل بازی کردن ما برای پلیس قابل تشخیص بود، چرا که چند مترجم فارسی زبان برای آنها کار میکردند که متاسفانه در خیلی موارد به شغل «شریف» جاسوسی آنها مشکوک بودیم.
ما هم در مرکز پلیس بعضا دور هم جمع میشدیم و همیشه حرف برای همدیگر داشتیم. خاطرات پیشمرگایه تی را برای هم بازگو میکردیم که همه اینها اطلاعات نهادهای امنیتی ترکیه را راجع به ما تکمیل میکرد. پلیس ترکیه به ما میگفتند :« که اینطور! حالا شما گفتید سلطنت طلب هستید، و ما هم باور کردیم!». میت ترکیه( پلیس مخفی) با حالت تمسخر میگفتند: « شاه بیچاره اگر این همه هوادار و طرفدار داشت، چرا سقوط کرد»؟
بعد از اینکه چند روزی در مورد چند و چون تهیه کیس پناهنده گی خود را آماده و از تجربیات رفقای قدیمی تر استفاده کردیم، خود را به UNHCRمعرفی نمودیم. مصاحبه اولیه را از ما به عمل آوردند و مصاحبه اصلی را به بعد موکول کردند. دفتر سازمان ملل در منطقه« چانگایا »قرار داشت و محل مصاحبه در زیر زمین ساختمان این دفتر بود. به خاطر ندارم پنجره ای رو به بیرون داشته باشد. تعداد زیادی همزمان در این سالن بودیم و همه همدیگر را میشناختیم، بدون اینکه با همدیگر صحبت کنیم. در این سالن چهار گوش ۳۰-۲۰ صندلی وجود داشت و تقریبا اکثر صندلیها پُر بود. از ۴-۳ درب به این سالن راه داشت و هر لحظه منتظر بودیم که یک مشاور/ وکیل از گوشه باز شده درب یک اتاق، با لهجه عجیب و غریبی اسم یکی از ما را صدا بزند.
در این سکوت و انتظار غرق در حفظ کردن کیس بودیم که چه بگوییم. بعضی از رفقا طی دوره فعالیت سازمانی در کومله و هر کدام به دلائل مختلفی پسوند و یا پیشوندی مثلا – آرپی جی، ده بابه، قناسه، یا چاو کال و ریش و… به اسامیشان اضافه شده بود که حالا به مشکلی گاه جدی و بعضا خنده دار بدل شده بود. مثلا کادر محبوب و قدیمی کومله، رفیق اقبال خاتمی که ایشان را در کومله اقبال قناسه خطاب قرار میدادیم هم آن روز در آن زیرزمین ساختمان (UNHCR) حضور داشتند، به وی نگاهی کردم که غرق در افکارش بود، ناخودآگاه شوخی ام گُل کرد و با لهجه ترکی صدا زدم« ایگبال گناسه»، از جای خود مثل فنر برخواست، چون فکر میکرد که یکی از مشاورین او را صدا زده است و معلوم بود، از اینکه آنها این لقب« قناسه» را چگونه میدانند کاملا تعجب کرده است! همه زدیم زیر خنده، اما خود او ناراحت شد و گفت: این چه وقت شوخی کردن است. معلوم بود که رشته افکارش را با این مزاح نابجا از هم گسسته ام. با عذر خواهی سریع من ، خودش هم که انسان صمیمی و شوخ طبعی است، با خنده ای اجباری با ما همنوا شد.
با نامه پذیرش از جانب سازمان ملل، خود را به پلیس معرفی میکردیم. در زیر زمین مخوف ساختمان پلیس، مصاحبه شدیم و مانند مجرمین پلاکی را بر گردنمان میاویختند(شاید پلیس ترکیه میخواست بعنوان«متهم» برایمان پرونده سازی کنند و دیپورت نمایند، و یا ….؟ زیاد دقیق به خاطر نمیآورم).
ما می بایست هفته ای یکبار جهت امضا خود را به پلیس(امنیت سرا) معرفی کرده و امضا می دادیم. در همان روزهای اول چند نفر از رفقا به بهانه های واهی، وحشیانه مورد شکنجه و آزار پلیس قرار گرفته بودند ، مثلا یکی را به خاطر اینکه کلاهش را از سرش پایین نیاوره بود، بسیار اذیت کردند. زندگی در چنین شرایط تحقیرآمیزی بطور قطع برای هر انسانی دردناک است، اما تحمل این وضعیت برای ما که بعضا از پیش از یک دهه قبل ناچار شده بودیم دست به اسلحه ببریم و تلاش کرده بودیم که در مقابل نیروی نظامی و پلیس درنده ترین رژیمی که تاریخ معاصر به خود دیده از حقوق انسانی نه تنها خودمان بلکه یک جامعه دفاع کنیم و حتی در خیلی از موارد همین رژیم درنده را درس عبرت داده بودیم، بمراتب دردناکتر بود. میدانستیم که این زورگویان مسلح در ادارات دولتی، همان بزدلهای میدان نبردند. اما در آن شرایط جدید ایجاب میکرد که اشکال دیگر مبارزه را در پیش بگیریم!
*پیوستن و فعال شدن در تشکل شورای پناهنده گی
با توجه به شرایطی که در آن قرار داشتیم به یک ابزار اجتماعی دفاع از حقوق اولیه خود نیازمند بود، در غیر اینصورت ناملایمات زندگی و شرایط نابهنجار اجتماعی، آدمی را منکوب خود خواهند کرد و ایمان به قدرت اراده اش را از او سلب خواهند نمود. تشکل پناهنده گی و پیوستن به فدراسیون سراسری شورای پناهنده گان نیز تنها ابزار دفاعی ما در آن دوره بود و تلاش کردیم که حول این تشکل جمع شده و بطور سازمانیافته با مشکلاتی که پیش میامد برخورد کنیم و به همین دلیل مهم بود که دوستان کومله با ورود به ترکیه، به این تشکل و حرکت اعتراضی می پیوستند.
قبل از این موج جدید پناهنده گی، بغیر از فدراسیون شورای پناهندهگان، تشکل دیگری بنام «کمیته تدارک برای اتحاد سراسری پناهنده گان ترکیه» فعالیت میکرد. این تشکل علیرغم تلاشهایش، از تاکتیک و مشی چریکی در شیوه اعتراضات فراتر نمیرفت.« کمیته تدارک» آکسیون های زیادی را در مقابل دفتر سازمان ملل فراخوان میداد که بی تاثیر و یا در بهترین حالت بسیار کم تاثیر بودند. به گفته خوشان در مدت ۵۰ روز ۱۰ آکسیون را سازمان داده بودند که تعداد شرکت کننده گان در هر یک از این اعتراضات انگشت شمار بودند. به دنبال به ثمر نرسیدن این شیوه از اعتراض، در تاریخ ۲۷ نوامبر ۱۹۹۱ تعدادی از فعالین کمیته تدارک، در ساعت کاری دفتر حقوق بشر ترکیه، در ساختمان این دفتر اعتصاب غذا کردند که خود سازمان حقوق بشر ترکیه، هیچ وقت با نام اعتصاب از آن نام نبردند. به دنبال این اعتصاب «کمیته تدارک» در اطلاعیه های خود، این چنین نوشتند: « شرکت فعال شما در آکسیون امروز در واقع اعلام آمادگی شما برای گسترش اعتراض در صورت عدم پاسخ دفتر پناهنده پذیری سازمان ملل به خواسته های ماست» در اطلاعیه شماره ۲ نیز آمده بود« پیش به سوی اعتراض سراسری (تحسن و اعتصاب عمومی) ». اینکه چه اقشاری را مورد خطاب قرار میدهند، و با چه اقشاری صحبت میکنند و کی قرار است که از آنها حمایت کند، نامعلوم، مریخی و مجهول بود؟
این شیوه چریکی از مبارزه، به مانند دیگر فعالیتها، فراخوان برای آدمهای خیالی بود. چون به غیر از نیروی محدود خود به هیچ نیروی اجتماعی دیگری متکی نبودند. ما تلاش و فداکاری آحاد پناهنده را ارج می نهادیم، اما چه نتیجه ای میتوانستیم از این شیوه مبارزه چریکی نصیب خود بنماییم؟
از جانب پلیس و سازمان ملل اهمیتی به این شیوه از اعتراض داده نمی شد و آنرا اصلا جدی نمی گرفتند و رهبران این حرکات از جانب پلیس هیچ امنیتی نداشتند و تحت تعقیق قرار میگرفتند. در میانه این کشمکشها و در حالی که هر روز یک یا چند نفر را به قصد دیپورت به ایران شکار میکردند. تلاش رفقای با تجربه ای در زمینه مبارزات کارگری، چون علی، خدری، علی فرنگ و … موجب شده بود که سندیکاهای کارگری را در دفاع از پناهنده ها را وادار به دخالت نمایند. این رفقا در آن زمان با تعدادی از اتحادیه ها و نهادهای کارگری منجمله دیسک (کنفدراسیون اتحادیه های انقلابی) بمنظور تبادل تجربه، در تماس بودند.
در یکی از این تماسها رفیق علی خدری را همراهی کردم، کمی زبان ترکی را یاد گرفته بود و با اعتماد به نفس فراوان با نماینده گان کارگران بحث میکرد. با آن قد کوتاه تنومندش، دستهای پهن و گوشتالود رفیق علی گاهی به آرامی بر روی میز می نشست و آنگاه که در ذهن خود دنبال واژه ای مناسبتر برای تکمیل جمله ای میگشت زیر چانه اش قرار میگرفت. خونسردی، تلاش برای جلب اعتماد طرف مخاطب، قیافه و حالت علی در آنروز، شخصیت غلام در کتاب نینای ماکسیم گورکی را برایم تداعی میکرد.
ادامه دارد…….
ابراهیم رستمی ۱۰ دسامبر ۲۰۱۵
محمد شکوهی- حملات وحشیانه پلیس مقدونیه به پناهجویان، دهها نفر مجروح شدند. مرزها باید به روی پناهندگان باز شود
در هفته های اخیر و به دنبال به اجرا گذاشتن سیاستهای ضد پناهندگی توسط دولت مقدونیه، از ایجاد دیوار مرزی گرفته تا سیاست ضد انسانی تفکیک پناهجویان، به سیاسی و غیر سیاسی، دهها نفر از پناهجویان دست به اعتراضات گسترده بر علیه این سیاستها زده اند.
در ادامه این اعتراضات روز گذشته حدود ۴۰ نفر در حمله پلیس ضدشورش به پناهجویان که مقدونیه مسیر آنها از یونان به سوی غرب اروپا را سد کرده، زخمی شده اند.گزارش ها حاکیست که پلیس مقدونیه موقتا وارد یونان شد و به سوی این افراد نارنجک مختل کننده حواس انداخت.
در هفته های اخیر پلیس مقدونیه با اتخاذ سیاست ضد انسانی تفکیک پناهجویان به “سیاسی” و”غیر سیاسی”، به تعداد زیادی از پناهجویان فرارکرده از جهنم جمهوری اسلامی اجازه ورود نمی دهد. در واکنش به این سیاست ضد انسانی پیش از سه هفته است که دهها پناهجوی ایرانی در مرز دست به اعتراض و مبارزه زده اند.
سیاست ضد انسانی دولت مقدونیه در برخورد به پناهجویان محکوم است. مرزها باید به روی ورود پناهجویان، از جمله پناهجویان فراری از جهنم جمهوری اسلامی بازشود.
محمد شکوهی ۲۹ نوامبر ۲۰۱۵
حسن صالحی- یک تراژدی انسانی در مرزهای مقدونیه
خانه و کاشانه خود را ترک کنی و با هزار و یک خطر خود را از یونان به مرزهای مقدونیه برسانی و آنجا تو را برای رسیدن به یک زندگی امن و بهتر متوقف کنند. برای توقف شما ارتش و پلیس را بکار گیرند، سیم خاردار برپاکنند، نارنجک مختل کننده حواس به سوی شما پرتاب نمایند و با باتوم به جانتان بیفتند.
در این شرایط چیکار می کردید؟ اگر من بودم با هر چه که در دسترسم می بود از خود دفاع می کردم. ببنید که این زن ایرانی گیر کرده در مرز مقدونیه به خبرگزاری آسوشیتدپرس چه می گوید. نامش فاطمه، ۴۱ ساله و اهل اهواز است:
“۱۰ روز است با دو پسرم اینجا هستیم. قصد داریم به آتن برگردیم تا ببینیم چکار می کنیم. ما راهی برای برگشتن به ایران نداریم، آنجا فقط زندان منتظر ماست. ما درک می کنیم که سوری ها، افغان ها و عراقی ها درگیر جنگ هستند، اما ما یک مشکل بزرگ سیاسی داریم. در کشور ما آزادی نیست.”
این تراژدی انسانی را دولتهای دیکتاتور و جنایتکار، حکومتها و دستجات مرتجع اسلامی با حمایت دول غربی و روسیه همپیمانان منطقه ای شان برای انسانها آفریده اند. خودشان مسئول این کوچ اجباری و دربدری انسانها هستند. این انسانها محتاج در این سرمای گزنده نیاز به کاشیانه و همدردی دارند نه باتوم و ارتش و نارنجک مختل کننده حواس. شرم بر این دولتها باد! مرزها را باز کنید.
حسن صالحی
حسن صالحی – پاسخ به نخست وزیر سوئد در اعتراف به ساده لوحی سوئد به خطر تروریسم اسلامی
به آقای استفان لوون نخست وزیر سوئد
من نیز مانند بسیاری دیگر از شهروندان از افزایش خطر انجام عملیات تروریستی توسط گروههای اسلامی در سوئد نگران هستم . شما گفته اید که در این مورد سوئد “ساده لوحانه” عمل کرده است. اعتراف به اشتباه و تلاش برای جبران آن طبعا کار پسندیده ای است. ولی اشتباه دولت سوئد ساده لوحی نبوده است. اشتباه این بوده است که دولت سوئد در مقابل جریانات اسلامی همواره کوتاه آمده است و برای دورن کردن خطر، به آنها باج داده است.
سالهاست که جریانات مترقی و پیشرو در این مورد به شما هشدار داده اند ولی متاسفانه گوش شنوایی نبوده است.
ما به شما گفتیم که بسیاری از مساجد سوئد به مراکز سربازگیری برای جریانات اسلامی تبدیل شده است و امامان مرتجع اسلامی به تبلیغ زن آزاری و نفرت پراکنی علیه غیر اسلامی ها و همجنسگرایان مشغول هستند اما شما چشم فرو بستید و کاری نکردید. خواستیم که حداقل کمک های دولتی به آنها را قطع کنید حتی این کار را هم نکردید. به شما در مورد افزایش مدارس اسلامی در سوئد که با کمک دولتهای اسلامی نظیر عربستان سعودی پا گرفته اند هشدار دادیم و اعلام کردیم که در یک جامعه سکولار نباید آموزش کودکان به دست مدارس مذهبی سپرده شود ولی باز شما گوش نکردید. گفتیم که موارد متعددی از آزار فیزیکی و روانی کودکان گزارش شده است. با سند و مدرک نشان دادیم که در این مدارس به کودکان رسوم تبعیض آمیز نسبت به زنان آموزش داده می شود، به دختران خردسال حجاب اسلامی تحمیل می شود و کودکان از رقص و موسیقى و آموزش جنسى محرومند. گفتیم که این مدارس با برانگیختن نفرت علیه مردمان منتسب به ادیان دیگر عملا به مراکز سربازگیری نیروهای تروریست اسلامی تبدیل شده اند ولی شما گوش نکردید. همین امروز در کمون Skövde پا را فراتر گذاشته اید و مجوز تاسیس مدرسه آمادگی اسلامی را صادر کرده اید، غافل از اینکه کودکان معصوم مذهبی ندارند.
شما می گوئید “ساده لوح” بوده اید ولی در کابینه خود مهمت کاپلان وزیر اسلامی مسکن و توسعهی شهری را دارید که بیشتر از آنکه به فکر ساختن مسکن باشد به فکر ساختن مسجد است تا به خیال خود از این طریق جلوی داعش را بگیرد.
به شما گفتیم که در مورد کسانی که از سوئد به داعش می پیوندند و در اقدامات جنایتکارنه اش شرکت می کنند و دوباره آزادانه به سوئد باز می گردند باید فکری کرد و شما گوش ندادید.
به شما گفتیم که آنچه در سوئد و دیگر کشورهای اروپایی جریان دارد به محک گذاشتن تحمل جامعه در همزیستی عقاید مختلف نیست. گفتیم مسئله بر سر مقابله سیاسی با یک نیروی مخرب و ضدانسانی به نام اسلامی سیاسی است ولی شما ما را با القابی نظیر “اسلام هراسی” تکفیر کردید.
بعنوان کسانی که از کشورهای اسلام زده فرار کرده ایم از اعمال وحشیانه اسلامیون حاکم علیه ما، زنان، کارگران و زندانیان سیاسی و علیه شهروندان گفتیم و شما باز هم گوش نکردید چرا که دامنه جنایات آنها هنوز به اروپا کشیده نشده بود.
آقای نخست وزیر!
دولت سوئد “ساده لوح” بوده است ولی ما نبوده ایم. هرچند که اکنون به اشتباه خود اقرار کرده اید ولی چیزی در باره پایان دادن به سیاست باج دهی به دولتهای اسلامی نگفته اید. از این حرفی نزده اید که باید به جای امتیاز دادن به دولتهای قومی و اسلامی به جنبش های آزدیخواهانه در کشورهایی نظیر ایران، عراق و افغانستان کمک کرد. از بستن مدارس مذهبی و اسلامی و قطع کمک دولتی به نهادها و فرقه های مذهبی سخنی نگفته اید. به دفاع از حقوق جهانشمول زنان و کودکان در خانواده های مسلمان اشاره نکرده اید. از این حرفی نزده اید که حق پناهندگی قربانیان تروریسم اسلامی در ایران و عراق و افغانستان و سوریه باید برسمیت شناخته شود و …
آقای نخست وزیر!
اکثریت بزرگی از مهاجرین از دست دولتها و جریانات اسلامی به سوئد پناهنده شده اند. اینها یا سکولارند یا به ارزشهای سکولار احترام میگذارند. اما بدلیل عدم حمایت دولت اینجا هم دارند بخشا زیر دست و پای جریانات مرتجع اسلامی و امامان مساجد و نظایر اینها قربانی میشوند. تقویت این نیرو باید در دستو کار جامعه سوئد قرار بگیرد. در مقابل نمایندگان خود گمارده مردم منتسب به اسلام صدها چهره محبوب و سرشناس وجود دارد که از حقوق زنان و کودکان و ارزشهای انسانی دفاع می کنند و باید هر چه بیشتر امکان ابراز وجود پیدا کنند. این نیرو می تواند در مهار و منزوی کردن جریانات اسلامی و راسیستی نقش مهمی ایفا کند. از شما می خواهم که از این نیرو قویا حمایت و پشتیبانی کنید.
حسن صالحی
دبیر فدراسیون سراسری پناهندگان ایرانی در شهر مالمو
جمعه ۲۹ آبان ۱۳۹۴
چند سؤال از عبدالله اسدی در مورد توافقات هستهای ایران و ۱+۵
ازآنجاییکه پس از توافق شش قدرت جهانی با ایران سؤالات زیادی در میان پناهجویان و افرادی که میخواهند بهمنظور درخواست پناهندگی در ترکیه و کشورهای غربی از ایران خارج شوند مطرحشده و به فدراسیون رسیده است، در نظر گرفتیم در این شماره همبستگی این سؤالات را با عبدالله اسدی مطرح نماییم.
همبستگی: برای بسیاری از افرادی که مدتهاست دنبال راهی برای خروج از ایران بودهاند اکنون این سؤال مطرح است که آیا به بهبود اوضاع داخلی ایران پس از لغو تحریمها و عادیسازی روابط ایران با غرب امیدی هست تا فعلاً دست به اقدامی برای خروج از ایران نزنند؟ این روزها ارزیابی و تحلیلها در موردتوافق وین بسیار زیاد و متفاوت است، نظر شما در این مورد چیست؟ قرار است نتیجه عملی این توافقات چه تأثیراتی بر روابط غرب با جمهوری اسلامی بگذارد؟
عبدالله اسدی: پیشبینی در این مورد کار آسانی نیست ولی عادیسازی روابط میان غرب و جمهوری اسلامی هم کار آسانی نیست، چون جمهوری اسلامی هنوز بزرگترین قدرتی است که اسلام سیاسی را در منطقه نمایندگی میکند، بنابراین جنگ سرد همچنان میان غرب و ایران و از طرف دیگر میان اسرائیل و جمهوری اسلامی ادامه پیدا میکند. اجازه بدهید اول به موقعیتی که جمهوری اسلامی پیداکرده خیلی مختصر اشارهکنم. خیلی طبیعی است که تحریمهای اقتصادی برای جامعه ایران فلجکننده و ویرانگر بوده و به همین دلیل جمهوری اسلامی میبایست در مقابل چنین وضعیتی سر تسلیم فرود بیاورد و شکست خود را بپذیرد و به این توافقات گردن بگذارد. هدف غرب از این توافق مهار جمهوری اسلامی از دسترسی به سلاح هستهای است، نه بهبود وضعیت حقوق بشر در ایران. بههرحال هدفی که درزمینهٔ هستهای به دنبال آن بودند، متحقق شد ولی در تمام طول مذاکرات هستهای، آمریکا و دیگر قدرتهای متحدش وارد بحث حقوق بشر و ایجاد فضای باز سیاسی و فرهنگی و غیره با جمهوری اسلامی نشدند. هدف آنها همین بود که جمهوری اسلامی به قدرت هستهای تبدیل نشود. نگرانی و فشار اسرائیل این موضوع را برای خود آمریکا مدتها بود جدیتر کرده بود.
اینکه در درازمدت این توافق میتواند بر زندگی مردم تأثیر مثبت بگذارد یا نه، بعید به نظر میرسد، ولی بهعنوان قدم اول برای مردم ایران خبر خوشحالکنندهای بود و دیدیم که همزمان با پایان مذاکرات، مردم اظهار خوشحالی کردند. خوشحالیشان هم از شکست جمهوری اسلامی بود. خوشحالی از اینکه خامنهای و همدستان تندرو و دلواپسش در این جریان شکست خوردند. هرچقدر در این چند سال علیه آمریکا و غرب و تهدید به نابودی اسرائیل گفتند و بافتند پنبه شد و دست از پا درازتر برگشتند سر جای قبلیشان. بههرحال اتفاقی که افتاد این است که قدرت هستهای جمهوری اسلامی را بیخطر ساختند. برای مثال هفت تن ذخیره اورانیوم را به ۳۰۰ کیلو کاهش دادهاند، تحریم تسلیحاتی به مدت ۵ سال و تحریم موشکهای بالستیک به مدت ۸ سال و عدم امکان استفاده از رآکتورهای هستهای آبسنگین و امکان تحقیق بر ۳۰ دستگاه سانتریفیوژ به مدت ۸ سال، پذیرش پروتکل الحاقی مصوب ۱۹۹۷ و امکان دسترسی سریع آژانس انرژی اتمی به هر نوع امکان غنیسازی غیر صلحآمیز، همه و همه فاکتورها و محدودیتهای جدیای هستند که جمهوری اسلامی را از دسترسی به سلاح هستهای بازمیدارد.
همبستگی: آیا این توافقات در بهبود وضعیت حقوق بشر در ایران تأثیری دارد؟
عبدالله اسدی: به نظر من دوراندیشی و تحلیل در این مورد هنر زیادی لازم ندارد، مردم ایران دارای تجربه ۳۷ سال حاکمیت جمهوری اسلامی بودهاند. حقوق بشر در اسلام و قوانین اسلامی هیچ معنا و مفهومی ندارد. ازنظر من حقوق بشر معانی بسیار عملیتر از آن چیزی دارد که امروز حتی در پیشرفتهترین کشورهای جهان از آن تعریف و تمجید میشود، چه رسد به رعایت آن در ایران تحت حاکمیت جمهوری اسلامی؛ ولی تفاوتهای زیادی در فهم حقوق بشر در جامعه بشری وجود دارد. در بسیاری از کشورهای جهان مجازات اعدام، هم از قوانین کشور خارجشده و هم از فرهنگ مردم. متأسفانه سطح نقض حقوق بشر در ایران چنان تضعیف و تنزل پیداکرده که وقتی از نقض حقوق بشر صحبت میشود اولین موضوعی که موردتوجه قرار میگیرد اجرای مجازات اعدام است و یا در بسیاری اوقات زشت و زمختتر از آن اعدام کودکان است. در کشوری که قانون و فرهنگ مجازات اعدام وجود دارد پایهایترین حقوق و حرمت انسان بهآسانی پایمال میشود.
حقوق بشر اساسیترین و ابتداییترین حقوقی است که هر فرد بهطور ذاتی و بهصرف انسان بودن باید از آن بهرهمند باشد. این تعریف ساده عواقب و بازتاب اجتماعی و سیاسی مهمی را برای مردم و برای دولتها به دنبال دارد. رعایت حقوق بشر و احترام به حقوق بشر برای عده خاصی از آحاد بشر نیست. خیلی ساده، در هر جامعهای که فاصله طبقاتی و تبعیض و بیعدالتی هست خود به معنای پایمال شدن حقوق بشر است؛ بنابراین حقوق بشر آن چیزی نیست که در اعلامیه جهانی حقوق بشر تبلور پیداکرده است. متأسفانه امروزه بیرحمی انسان تحت نام نژاد برتر، مذهب برتر، ملت برتر و تحت نام شیعه و سنی و کافر و مسلمان، دفاع از تمامیت ارضی و هزار و یک دلیل پوچ و بیمعنا در خشنترین حالت حقوق و احترام و اختیارات انسانها زیر پا گذاشته میشود. اجازه بدهید از سؤال اصلی دور نشویم. اگر کسی فکر میکند به دنبال توافق هستهای حقوق و اختیارات و حقطلبی در ایران به این معنای ساده که کارگران میتوانند آزادانه روز جهانی کارگر را جشن بگیرند، روزنامهنگاران اجازه پیدا میکنند بدون ترس از اینکه روزنامهشان بسته شود و خودشان روانه اوین شوند هر موضوعی را افشا کنند، دانشجویان اجازه پیدا میکنند بدون ترس از کمیتههای انضباطی و حراستیها جمع شوند و انتقاد کنند، خبرنامهشان را منتشر کنند و به دخالت مذهب در امور درسی و تفکیک جنسیتی و هزار و یک قیدوبند نا لازم دیگر نه بگویند، زنان اجازه ورود به استادیومهای ورزشی پیدا میکنند و از شر پوشش اجباری نجات پیدا میکنند، مجازات اعدام متوقف میشود، فشار از روی معتقدین به مذاهب دیگر علاوه بر مذهب رسمی برداشته میشود، زندانیان سیاسی آزاد میشوند و غیره، اشتباه میکند. اینها باید پایهایترین و اساسیترین معیار بهبود در وضعیت حقوق بشر در ایران بعد از توافق هستهای باشد. باور من بر این است که بعد از توافقات هستهای، جمهوری اسلامی، بهویژه خامنهای و جناح دلواپسش مثل مار زخمی میشوند، حتی اگر شده برای یک دوره کوتاه هم، اجرای مجازات اعدام را افزایش میدهند، مبارزات مردم را سرکوب میکنند و تا آنجایی که توازن قدرت اجازه دهد میکوشند تاوان شکستشان را در مذاکرات هستهای از مردم بگیرند. در پاسخ به دوستانی که سؤال کردهاند باید بگویم با این توضیحات اگر من باشم برنامهریزی قبلیام را برای مهاجرت، به امید اینکه بعد از توافقات هستهای، اتفاق خاصی میافتد گره نمیزنم.
همبستگی: در شرایط فعلی توصیه شما به مردم ایران چیست؟
عبدالله اسدی: من فکر میکنم فرصت مهمی است. الآن که کشورهای غربی و شرکتها و مؤسسات زیادی برای بستن قراردادهای تجاری و سرمایهگذاری یکی پس از دیگری به ایران میروند، مردم هم قدم به جلو بگذارند، خواستهها و مطالباتشان را مطرح کنند. اگر مردم ایران میخواهند یک لکه ننگ را از پیشانی جامعه پاک کنند، باید خواست لغو مجازات مرگ را به خواست اصلی خود تبدیل کنند. آزادی زندانیان سیاسی، لغو پوشش اجباری، حل معضل بیکاری، خدمات درمانی رایگان و ایجاد امکانات برای تغییر بنیادی و بهبود در محیطزیست، خواستههای پایهای و شرط سعادت و خوشبختی و احترام به حقوق انسان است و لازم است مردم آنها را بهعنوان مطالبه فوری خود مطرح کنند و باقدرت اجتماعی و سازماندهی خواستار اجرای آنها شوند.
میلاد رابعی:مهاجرت، مذاکرات هستهای و گشایش اقتصادی
همانطور که در مصاحبه با عبدالله اسدی در همین شماره مشاهده کردیم، پس از انجام مذاکرات و توافقات نیمبند هستهای، جریاناتی به گشایش اقتصادی و کاهش سطح تورم در ایران امیدوار شده و به مردم انواع و اقسام وعدهها را میدهند. در همین راستا موضوع مهاجرت نیز مطرح میگردد. عدهای بر این باور غلط هستند که پس از رفع تحریمها شرایط اقتصادی در ایران دستخوش تغییر گردیده و زندگی و معیشت مردم بهبود خواهد یافت، به همین دلیل تصمیم برای مهاجرت در این مقطع عملی عجولانه و غلط است. پیش از هر چیز باید متذکر شویم که این اولین باری نیست که جریانات راست و اصلاحطلب، خواب تغییرات مثبت در ایران را میبینند. در دوران حاکمیت جمهوری اسلامی، پس از هر انتخاباتی و خصوصاً پس از روی کار آمدن محمد خاتمی عدهای چنین تلقین میکردند که شرایط در حال تغییر است. با انتخاب روحانی نیز شاهد چنین جریانی بودیم. این بار هم به بهانه رفع تحریمات اقتصادی چنین تحلیلهایی ارائه میشود. در این واقعیت شکی نیست که اعمال تحریمها بیشترین فشار را روی مردم و سطح معیشت آنها وارد آورده است، اما از این موضوع نمیتوان نتیجه گرفت که رفع تحریمها به سود زندگی اقتصادی مردم تمام شود. برای مثال کارخانههایی که در پی تحریمها و عدم دسترسی به مواد اولیه، قیمت کالاهای تولیدی خود را بالا بردند، پس از رفع تحریمها و امکان خرید ارزانتر مواد اولیه قیمت نهایی کالای خود را کاهش نخواهند داد و مابهالتفاوت آن بهعنوان سود به جیب صاحبان سرمایه خواهد رفت؛ بنابراین رفع تحریمات اقتصادی تنها، سود بیشتری نصیب صاحبان ابزار تولید خواهد کرد و مردم عادی هیچ نفعی از آن نخواهند برد. از طرفی جمهوری اسلامی در هفته اخیر مجوز فعالیت برای دهها شبکه خبری غرب را صادر کرد که از آن جمله میتوان به آژانس خبرپراکنی بیبیسی اشاره کرد. واضح است که پس از ساختوپاخت با غرب، جمهوری اسلامی تغییر ماهیت نداده و یکشبه دموکرات نشده تا بخواهد حضور رسانههای منتقد غربی را در تهران تحمل کند، بلکه این رسانههای غربی هستند که قرار است با شروع فعالیت در ایران دز مخالفت خود با رژیم را کمتر کرده و به دادن تصویری دروغین از جامعه ایران بپردازند. این رسانهها مجوز فعالیت دریافت کردهاند تا از جامعه ایران تصویر جامعهای آزاد و روبهپیشرفت ارائه دهند و “نتایج مثبت” رفع تحریمها را به جهان نشان دهند. کاری که در دوران ریاست جمهوری خاتمی بارها انجام دادهاند. از پیستهای اسکی و تنیس و رالی گزارش تهیه کنند و بهعنوان نشانههای رشد و شکوفایی، تحویل مردم جهان بدهند. بدیهی است که در چنین شرایطی غرب، جمهوری اسلامی را بهعنوان حکومتی متعارف خواهد پذیرفت و شرایط برای درخواست پناهندگی و ارائه دلایل، بسیار دشوارتر خواهد شد.
مجموعه شرایط فوق نشان میدهد که کوچکترین امیدی به بهبود وضع اقتصادی و سیاسی در ایران نمیتوان داشت و کسانی که به هر دلیلی قصد خروج از کشور و مهاجرت رادارند، نباید با این امیدهای واهی و بیپایه قصد خود را به تأخیر اندازند. جهنمی که جمهوری اسلامی از جامعه ایران ساخته است با رفع تحریمها، بهشت نمیشود.
میلاد رابعی
صغری آتشکار:دیگر راه درازی برای جمهوری اسلامی باقی نمانده
سرانجام خیمهشببازی هستهای، این روزها به آنچه از سوی خبرگزاریها و رسانههای بزرگ در اختیار جهانیان قرار میدهند نمیتوان به آن نام خبر داد. بلکه به نظر میرسد پارهای از شایعات را تبدیل به خبر میکنند و یا احتمالاً پارهای از پیشبینیها و پیشگوییها را تبدیل به خبر میکنند. درمجموع تمام اینها باید موردبررسی قرار گیرد چراکه به قول ما ایرانیها تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها؛ بنابراین همین خبرها هرچند که به نظر میرسد ریشههای اصلی و اصولی ندارد و یا آنطور که بایدوشاید واقعیتها را منعکس نمیکند و یا آنچه را که میتوان بسیار ساده روی آن متمرکز شد این است که آنچه را که واقعیت دارد بهعنوان منافع ملی پنهان کرده و یا وارونه جلوه میدهند بنابراین همین شایعهها و پیشبینیها و پیشگوییها قابلبحث و بررسی است.
اما درمجموع به نظر میرسد دلایل متعددی وجود دارد که تقریباً حکومت اسلامی و کشورهای ۱+۵ به توافق رسیدهاند. برای مثال در خبرها آمده بود که سیزده تن طلای ایران که در ونزوئلا بود و به دلیل تحریمها انتقال آن میسر نبود منتقل شد، درحالیکه هنوز تحریمها برداشته نشده است. علاوه بر آن خبرهایی از داخل ایران به گوش میرسد که در ایران کمتر منعکس میشود و یا در روزنامههای داخل ایران جایی را به آن اختصاص میدهند که موردتوجه قرار نگیرد و آن اینکه کمپانیهای مختلفی برای عقد قراردادهای متعددی در تمام زمینهها مشغول هستند مثلاً فرانسه قراردادی را امضاء کرده که ظاهراً وضع قطارها را کمی سروسامان دهد ولی در باطن سرگرم قراردادهای میلیاردی هستند. کمپانیهای نفتی مأموران خودشان را بهعنوان گروههای دانشگاهی و یا بهعنوان گروههای دیپلماتیک به ایران فرستادهاند و مشغول مذاکره هستند که بهمحض اینکه تحریمها برداشته شد این قراردادهای آمادهشده را به مرحله اجرا بگذارند و میگویند اگر این تحریمها برداشته شود مردم ایران ازنظر اقتصادی نفسی تازه خواهند کرد.
یعنی کمی اوضاعواحوال اقتصادیشان بهتر خواهد شد و ضمناً در بین گفتگوها مسئله دیگری که موردبحث قرارگرفته و گاهی به آن اشارهشده ولی پی گیری نشده است و همینکه اشارهشده ولی پی گیری نشده بعضی آدمهای کنجکاو را وادار میکند تا خبر را دنبال کنند و آن مسئله حقوق بشر در ایران است. گویا در اوایل گفتگوها که طرفین مقابل هم جبههگیری داشتند، یکی از مسائلی که مطرح میشد مسئله حقوق بشر در ایران بود خلاصه در مورد پیروان ادیان گوناگون که میگفتند شما حق ندارید یک نفر را به دلیل اینکه دیانت دیگری دارد او را زندان کنید یا اعدام کنید و یا فرزندان آنان را از تحصیل محروم کنید چراکه به دیانت دیگری باور دارند ازجمله بهاییان ایران که طی این سالها با مشکلات زیادی روبرو بودهاند و حاکمان ولایتفقیه با نقض حقوق بشر توانستهاند مردم را شستشوی مغزی دهند؛ بنابراین تنها نقطهضعف این حکومت همین مسئله حقوق بشر است که نمیتوانند آن را رها کنند که اگر این کار را انجام دهند دیگر چیزی از حکومت اسلامی آنها باقی نمیماند.
حکومت اسلامی یعنی مشتی آخوند که قانون نمیشناسند و تازه آنچه را خودشان از یک مسئله مذهبی تفسیر میکنند میخواهند در جامعهای مثل ایران پیاده کنند و از طرفی اینطور که به نظر میرسد کشورهای آمریکا و ۱+۵ کوتاه آمدهاند و جمهوری اسلامی که کاملاً از مواضع خودش بعد از میلیاردها دلاری که به باد فنا داده است عقبنشینی کرده و قرارداد نیز امضاء خواهد شد. درهرحال دیگر راه درازی برای جمهوری اسلامی نمانده است تا بعد از سالها کشوقوس و موش و گربه بازی تکلیف این خیمهشببازی روشن شود.
رحمت ابراهیمی:مردم ایران یک زندگی انسانی میخواهند، نه زندگی اسلامی
جمهوری اسلامی زیر فشارها و اعتراضات فزاینده مردم روزبهروز به فروپاشی خود نزدیکتر میشود. اعتصابات و اعتراضات کارگری همهجا به چشم میخورد. حتی این اعتراضات به داخل زندانها هم کشیده شده و هرروز شاهد این هستیم که اعتراض در میان زندانیان سیاسی بالا میگیرد و انعکاس بیرونی پیدا میکند. زندانیان نامههای سرگشاده به بیرون مینویسند و کمپین اعتراضی و تبلیغی فراخوان میدهند. از مدتها پیش در ایران شمارش معکوس آغازشده و ناقوس نابودی جمهوری اسلامی به صدا درآمده است.
اما حکومت اسلامی برای مهار کردن این اعتراضات دست به هر عمل قبیحی میزند. از برپایی چوبههای دار تا به راه انداختن بساط وحشیانه شلاق و شکنجه و دستگیری دختران و پسران جوان در جشنهای خصوصی و ایجاد رعب و وحشت در میان مردم، ازجمله ابزارهای هستند که حکومت اسلامی از آنها برای تداوم حاکمیت ننگینش استفاده میکند. آمران به معروف و ناهیان از منکر که با الهام از اسلام ماقبل تاریخشان به جان مردم افتادهاند و زندگی روشن مردم را به تاریکی تبدیل کردهاند خود بهزودی از سوی همین مردم، خودشان و بیت رهبریشان و همه دستگاههای قضائی و نهادهای امنیتیشان گرفتار خواهند شد.
ما نسل جوان امروز، جامعه کارگری امروز و نسل زنان امروز رژیم اسلامی را نمیخواهیم. نمیخواهیم بیشتر از این در فقر و محرومیت زندگی کنیم، نمیخواهیم بیشتر از این تحت ستم و تبعیض و نابرابر زندگی کنیم. میخواهیم از قیدوبند مذهب و جعل و خرافات نجات پیدا کنیم، میخواهیم دست مذهب از زندگی مردم کوتاه شود و به امر خصوصی افراد تبدیل شود، میخواهیم بهعنوان انسان زدگی کنیم و اختیار خودمان به دست خودمان باشد. مردم ایران یک زندگی انسانی میخواهند نه زندگی اسلامی.