هر انسانی نیاز به آرامش، امنیت، تفکر آزاد و بالاخره به عنوان یک انسان حق دارد که زندگی کند، حق دارد آزادانه برای زندگیش تصمیم گیری کند و هیچ گونه زور و اجباری نباید که مانع پیشرفت انسانها شود و تاثیر در کمالات انسانی بگذارد. اما در ایران که قوانین استبدادی جمهوری اسلامی حکم فرمایی میکند این حقوق انسانی، معنی و مفهومی ندارد و این در صورتی است که حاکمان جمهوری اسلامی این را حق خود میدانند که مردم ایران باید از دستورات آنها اطاعت کنند، اما آنها باید بدانند که اینطور نیست و این طور باقی نخواهد ماند و هر شروعی روزی پایانی دارد و این پایان خیلی نزدیک است.
باید در نظر گرفت بعضی از جوانان در ایران نه تنها از شرایط موجود در جامعه رنج میبرند بلکه در جامعه کوچکی به نام خانواده هم، آرامش و ذرهای از اینکه احساس کنند حق با آنهاست وجود ندارد، چرا که در بسیاری موارد والدین افکار و عقایدشان تحت تاثیر قوانین، سنت ها و رفتار و فرهنگ و خرافاتی که جمهوری اسلامی در مغز مردم تزریق می کند قرار می گیرد و این باورها در ذهنشان شکل می گیرد. بنابراین چنانچه فرزندان این خانواده ها عقایدشان خلاف نظرات و باورهای والدین خود باشد در خیلی از موارد با مشکلات جدی مواجه می شوند و جایی برای تفکر و اندیشه آزادانه آنها نه در خانه و نه در جامعه باقی نمی ماند و آرزوهایشان برآورده نمی شود.
دختری را به خاطر میآورم که دقیقا از این موضوع رنج میبرد،این دختر در خانوادهای بزرگ شده بود که پدر و مادرش مذهبی بودند. مادرش معلم معارف اسلامی و پدرش قاضی بود.تمام افکار و عقاید پدرش بر مبنای قوانین و باورهای جمهوری اسلامی بود،جمهوری اسلامیای که :حقوق جزاییش به قاضی این اجازه را میدهد که بر اساس (علم شخصی خودش عمل کند)یعنی قاضی میتواند به سادگی زنی را تنها به خاطر شکایت همسرش به سنگسار محکوم کند. واقعا اگر دختر این خانواده بخواهد به خواسته ی خود و آن چیزی که خودش دوست دارد انجام دهد، چه میشود؟؟ اما اگر نخواهد از دستورات والدین خود بطور کور کورانه اطاعت کند و باید و نبایدهای آنها را انجام دهد چه می شود؟؟ ما در جامعهای بنام ایران زندگی می کنیم که زنان در آن دارای هیچ نوع حقوق مساوی با مردان نیستند.
در واقع زن در ایران و در قوانین جمهوری اسلامی بعنوان بخشی از جامعه از هیچ حق وحقوقی برخورد نیست و از هر جنبه ای به آن نگاه می کنید نقش زن به عنوان بخشی از سازندگان و تشکیل دهندگان جامعه نادیده گرفته می شود. حتی متاسفانه در بسیاری از موارد مذهب این فرق را به باور زنان تبدیل کرده است. پذیرش حجاب به عنوان سمبل بردگی زن یکی از این موارد است.دختر مورد بحث من نمیتوانست حرفهایش و عقایدش را به راحتی در خانه بیان کند یعنی نمیتوانست به راحتی با خانوادهاش ارتباط برقرار کند و با آنها کنار بیاید به همین دلیل همیشه احساس خلأ میکرد.
این دختر وقتی از خانه بیرون میرفت مجبور بود چادر سرش کند که مبادا پدرش از آن ایراد بگیرد اما وقتی از خانه دور میشد چادرش را در میآورد چون اجبار چادر روی سرش سنگینی میکرد. او برای ابراز علایقش و بیان حرفها یش به بیرون خانه پناه آورد به جایی که فکر میکرد کسی پیدا شود حرفش را بفهمد،به دنبال کمی محبت بود ولیای دل غافل که اینطور نبود. او در جامعه دنبال پناه بود که ظلم نسبت به زن و حقوق آن و تبعیض جنسی غوغا میکند و نتیجه این بود که او شکسته و شکسته تر میشد چون نه تنها روحش در خانه بلکه جسمش در جامعه تخریب شده بود.میخوام فریاد بزنم و بگم که همه انسانها روی این کرهٔ خاکی حق دارند بله حق دارند که زندگی کنند نه تحمل، حق دارند انتخاب کنند ،نه برایشان انتخاب کنند..