محمد عزیز، نامه پر احساس و خبر دریافت اجازه اقامت شما را دریافت کردم. همانطور که خود اشاره کرده بودی من هم از اینکه شما از آن برزخ و جهنمی که در آن گرفتار شده بودی و امروز در این نامه زیبا خبر نجاتت را به من دادی بسیار خوشحالم. ولی هرچه فکر کردم تو را بخاطر نمی آوردم و چون داستانی هم که تعریف کرده بودی از کارهای همیشگی فدراسیون بود و بسیاری از متقاضیان پناهندگی را به همین شکل کمک کرده بودیم برایم تازگی نداشت.
به عرض خوانندگان عزیز نشریه همبستگی می رسانم که، یکی دو روز قبل از دریافت نامه محمد بارانی، یک نفر هم به اسم محمد با من تماس گرفته بود و از من تقاضای وقت کرده بود. محمدی که پیش من وقت گرفته بود را می شناختم ولی آن محمدی که نامه نوشته بود و خبر دریافت اقامتش را داده بود برایم آشنا نبود. نامه را صبح آن روز که قرار بود محمد را ملاقات کنم دریافت کرده بودم. بازهم هرچه فکر کردم فرستنده نامه را بخاطر نمی آوردم. بعد از ظهر بود داشتم می رفتم دفتر کارم و محمد هم از یکی از کمپ های پناهندگی میامد. محمد با اینکه قطارش را از دست داده بود ولی زودتر از من رسیده بود. دیدم بالای پله های جلو ساختمانی که دفتر فدراسیون سراسری پناهندگان ایرانی در آن قرار دارد آرام به خیابان خیره شده بود و بسیارخوشحال به نظر می رسید. تیپ و قیافه اش نسبت به روزی که من دیده بودم بسیار عوض شده بود به طوری که اگرجای دیگری او را می دیدم نمی شناختم.
یک کیسه پلاستیکی در دست محمد بود به نظر می رسید کادویی در آن باشد برای اینکه گفت: این هدیه ناقابلی است برای شما آورده ام. یک گلدان گل و یک بسته شکلات و یک پاکت نامه در داخل آن بود. اول گل و گلدان را باز کردم و کمی به آن آب دادم و طبق عادت همیشگی ام قبل از اینکه بروم دنبال مزه شکلات و چیزهای خوردنی به چیزهای خواندنی دست بردم و پاکت حاوی نامه را باز کردم. دیدم این نامه همان نامه ای است که صبح همان روز از طریق ایمیل دریافت کرده ام.
اینجا بود که متوجه شدم این نامه را همان محمد برایم نوشته است که امروز از من وقت گرفته است. گفتم مرسی محمد عزیز و بخاطر نامه صمیمانه ات از شما تشکر میکنم و برایت آینده خوبی آرزو می کنم. محمد گفت: تلاشهای شما برای متقاضیان پناهندگی از ایران با هیچ چیز دیگری قابل جبران نیست، دوست دخترم هم رسید و برمبنای همان راهنمائی های شما، او هم اجازه اقامت گرفت. همانجا بسته شکلات را باز کردم و داشتم برای محمد تعریف می کردم و می گفتم در همین دو هفته اخیر ۲۸ نفر اجازه اقامتشان را به من و دیگر مسئولین فدراسیون در سوئد اعلام کرده اند با پیوستن شما به این لیست تعداد آنها به ۳۰ نفر افزایش یافت. داشتیم در همین مورد صحبت می کردیم یک اس ام اس دریافت کردم. سیما نظرعلی زاده بود اجازه اقامت خود و پسر ۲۲ ساله اش را خبر داد. آنها یک سال پیش در همین ایام در حال دیپورت به ایران بودند ولی با تلاش فدراسیون حکم اخراجشان متوقف شد و اکنون هم اجازه اقامتشان را دریافت کردند.هیچ چیز برای من و سازمانی که در آن فعالیت می کنم زیباتر از آن نیست که هر روز خبر اجازه اقامت شماری ازمتقاضیان پناهندگی را از سوئد تا اندونزی و از ترکیه تا سایر نقاط دنیا دریافت می کنم که با تلاش فدراسیون سراسری پناهندگان ایرانی از بن بست زندگی و از کابوس دیپورت به جهنم جمهوری اسلامی نجات پیدا می کنند و یک دفعه همه چیز برایشان از این رو به آن رو می شود و زندگی و زنده ماندن برایشان معنی پیدا می کند.این فلسفه وجودی اساس کار ماست.
فدراسیون از زمان تشکیلش تا به امروز با تمام ظرفیت از حقوق پناهندگی ایرانیانی که بدلیل سرکوب و اختناق سیاسی و بدلیل تحمیل سلطه مذهب بر زندگی آنها از ایران فرار می کنند دفاع کرده و در دفاع از حق زندگی پناهجویان تظاهرات و تحصن و متینگ سازمان داده، به دولت ها و کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل نامه نوشته و آنها را تحت فشارگذاشته، به متقاضیان پناهندگی مشاوره و راهنمائی داده، راه درست به آنها نشان داده و آنهارا برای دفاع از حقوق انسانی و پناهندگی خود سازمان داده، شرایط سخت و پیچیده برای دست رسی به حقوق پناهندگی را برای آنها سهلتر کرده، بهترین وکلا را به آنها معرفی کرده و پناهجویان را برای مصاحبه و برای شرکت در دادگاها آماده نموده و آنها را به حقوق اولیه خود آشنا کرده است. محمد بارانی عزیز و سیما نظرعلیزاده دو نمونه از هزاران نمونه ای هستند که با تلاش این سازمان از سختترین شرایط زندگی نجات پیدا کرده اند و این فعالیتها به همت کسانی چون سارا نخعی، اندیشه علیشاهی، فاضل نادری، شهناز مرتب، مسعود حسین زاده و نازنین صدیقی و بسیاری دیگر از چهره های محبوب و خوشنام فدراسیون همچنان ادامه دارد.
سالهاست می جنگیم و با چنگ و دندان از اجازه اقامت و حق زندگی پناهجویان دفاع می کنیم و یقه دولت ها و مقامات سازمان ملل را می گیریم، که چرا باید در کشورهای اروپایی آوارگان از جهنمهایی مثل ایران و افغانستان در دفاع از حق زندگی مجبور به دوختن لبهای خود شوند؟ پناهجویانی که بدلیل ترس از اجرای کثیفترین و غیر انسانی ترین قوانین فرار کرده اند، چرا باید بدون اقامت، بدون کار، بدون مسکن، بدون خدمات درمانی و بدون داشتن یک آینده روشن در کشورهای اروپای زندگی کنند و به شرایط سخت زندگی آنها رسیدگی نشود. من در پایان پاسخ این نامه، اجازه می خواهم از محمد بارانی عزیز و از همه پناهجویان و بستگان آنها که فدراسیون در تغییر زندگیشان تاثیر گذار بوده در هر کمپ و شهر و کشوری که هستند به هر شکلی که می توانند به فدراسیون کمک کنند تا بعنوان ظرف مبارزه پناهجویان برای دستیابی به یک زندگی بهتر ادامه کاری داشته باشد. برای مثال کسانی می توانند کمک مالی منظم به فدراسیون بکنند، در ترجمه نامه ها و اطلاعیه های فدراسیون به زبانهای مختلف و در تشکیل واحدهای فدراسیون کمک کنند، درنوشتن مطلب برای نشریه همبستگی، همکاری با نشریه و اداره سایت، جمع آوری اخبار و اطلاعات پناهندگی، مطلع کردن فدراسیون از آخرین قوانین و مصوبات و تغییر در مقررات پناهندگی در کمیساریای عالی سازمان ملل و در کشورهای مختلف، شرکت در جلسات و پاسخ به فراخوانها و آشنا کردن پناهجویان با فدراسیون و با سایت همبستگی نیز از جمله کارهایی است که همه علاقمندان و دوستداران فدراسیون می توانند انجام دهند.
۱۵ ژوئیه ۲۰۱۳
********
چراغ روشن و فرشته راهنما در سرزمین جدید
محمد بارانی
سلام آقای اسدی! می نویسم با همه ی وجودم برایتان. برای شما که از صمیم قلب دوستتان دارم. شما چراغ روشن و فرشته راهنمای من در سرزمین جدید بودید. نمی دانم با چه زبانی و کلامی از محبت ها، راهنمایی ها و حمایت هایتان قدردانی کنم؛ که منتهی به دریافت اقامت دائم من در سوئد شد. تا آخر عمر مدیون شما هستم.
چندین سال بود که از طریق افراد مختلف برای خروج از ایران اقدام کردم اما هیچ کدام به ثمر ننشت. و روزه به روز شرایط زندگی در ایران برایم دشوارتر و تنگ تر می شد. به مرگ خودم راضی بودم. تا اینکه از طریق جستجو در اینترنت و به لطف خداوند مهربان نوری درخشیدن گرفت و معجزه ایی در زندگیم رخ داد. با سایت همبستگی آشنا شدم. دنیایی از اطلاعات پناهندگی در آن بود. همه را با اشتیاق می خواندم و می آموختم. سپس چندین بار از ایران با شما تماس گرفته و مرا مشاوره دادید. شخص مطمئنی را به من معرفی کردید که مثل آب خوردن مرا از ایران خارج کرد و به سوئد رسانید.
خوب به خاطر دارم که از لحظه ی ورودم به شهر گوتنبرگ، شما فورا به ایستگاه قطار آمده و مرا با ماشینتان به دفتر فدراسیون سراسری پناهندگان ایرانی بردید. ناهار را مهمان شما بودم. با اینکه فدراسیون بسیار شلوغ بود، مرا با آغوشی باز و قلبی مهربان به اتاقی برده و با دقت به داستان غم انگیز زندگیم گوش دادید و در خصوص کیس پناهندگیم با ظرافت مرا راهنمایی نمودید.
عصر همان روز از دفتر فدراسیون خارج شدیم و سوار ماشینتان شده و مرا به سوپر مارکت بردید تا خوراکی خریده و با خود به همرا داشته باشم. سپس به ایستگاه اتوبوس رفتیم. برایم کارت و بلیط اتوبوس گرفته و با راننده صحبت و هماهنگ کردید که من را در مقابل اداره مهاجرت کلارد پیاده کند.
وکیلی را به من معرفی نمودید که نام او را به اداره مهاجرت دادم و او از طرف اداره مهاجرت وکیل رسمی پرونده ام پذیرفته شد. وکیلی بسیار مهربان،دقیق و وظیفه شناس. که تاثیر بسیار بزرگی در گرفتن اقامت من داشت. فقط میتوانم از ته قلبم فریاد بزنم آقای اسدی سپاسگزارم ممنونم متشکرم….
و این درحالی ست که وکیل بسیاری دیگر از پناهدگان، به دلیل تاخیر در ارسال نامه به اداره مهاجرت و کم کاری و یا عدم ارائه ی دفاعیه ی قوی، موکلانشان با پاسخ منفی اداره مهاجرت و از دست دادن شانس اعتراض، زندگیشان به تباهی کشیده شده است.
در دوران اقامتم در کمپ اداره مهاجرت بارها و بارها به من مشاوره تلفنی دادید.فرشته ها فقط در آسمان نیستند. آقای اسدی شما مرد نازنین،صادق، بی آلایش و فرشته نجات من و هزارن تن دیگر مثل من هستنید که در پروسه دشوار پناهندگی، ما را از ابتدا تا به ثمر نشتن درخواست اقامتمان یاری می نمایید.
همیشه سالم،شاد و زنده باشید. همیشه جاویدان باشید. امثال شما در جامعه ایرانی بسیار نادر است. من از طرف خودم قدرتان را می دانم و همیشه مدیون حمایت ها و راهنمایی شما که منتهی به گرفتن اقامت دایمم در سوئد شد هستم. شما مرا از برزخ، زندان و جهنمی که در ایران داشتم رهایی دادید.
با اخلاص
محمد بارانی