roghieh 3

رقیه قاسمی: وسعت دید

roghieh 3

هر شب صدای جیغش به گوشت می رسه به همراه التماس و گریه، همیشه می بینی تو زباله دونهای شهر سرک می کشه، هرروز صبح با لباسی کهنه و کفشی پاره از جلو خونت می گذره، همیشه با گریه از مادرش میخواد عروسک پشت ویترینو براش بخره، هر روز ۴ صبح می زنه بیرون تا شاید  بتونه امروز کارکنه و شب با دست پر برگرده خونه، عصاشو لنگون لنگون می کشه و میاد سر کوچه میشینه تا کسی پیدا شه باهاش دردو دل کنه و…ووووو…

تو به چی فکر میکنی؟ فلانی سرویس قاشق و چنگالش از مال من بهتره باید از اون بهتر داشته باشم، تو مهمونی فلان شب لباسش از من باارزش تر بود باید بهترشو بخرم، یکی از دوستات مبلمان خونشو عوض می کنه و دعوتت می کنه تا بهت فخر بفروشه و تو در فکر بهتر از اون میفتی و…

رنگ دیوار خونه، گل حیاط ، زنگ درحیاط ، لوسترپذیرایی، فلان مدل گوشی، لپتاپ ساخت فلان کشور، سرویس ظرف فلان جنس، پرده حریرفلان طرح، میز نهارخوری ۳۶ نفره، پتو به اندازه ی ۵۰ نفر، یخچال فریزر بجای یکی دوتا، تلویزیون تو حال و تو خواب خودت و تو خواب بچه هات جداگونه، بچه هات حتما باید لپتاپه جداگونه داشته باشند، حتما باید بهترین مارک لباسهارو بپوشی، وقتی مهمونی میدی باید چند مدل غذا با دسرهای مختلف سرو کنی، باید بهترین ماشین بارنگ مورد علاقت زیر پات باشه، باید خونت تو بهترین قسمت شهر باشه، باید بهترین جواهراتو داشته باشی، بهترین مارک ادکلن و لوازم آرایشی بخری، بهترین مارک کت و شلوارتو تنت باشه و دوستاتو به گرونترین رستوران شهر دعوت کنی، حتی اگه پول نداری نزول کنی سالی یکبار سفر خارجه تا ارمنستان هم شده بری و خلاصه خودنمایی هر روز بیشتر از دیروز.

فقط کافیه یک سوال از خودت بپرسی این همه بیشترخواهی و این همه تجمل طلبی چه فایده ای به من می رسونه؟چقدر به شعور و معرفت من اضافه میشه؟ چقدرمنو به انسانیت نزدیک می کنه؟

متاسفانه تو درگیر روزمرگی هستی و روز به روز در این مرداب بیشتر و بیشتر فرو می روی و خودتم نمی فهمی روزی می رسه که دیگه هیچ چیز جز خودت برات مهم نیست، به هر کجا که می روی و هر کاری که میکنی فقط و فقط خودتو می بینی، نیازها و خواسته های خودت مهمه و نمی تونی ببینی بچه ایرو که هر روز با کفشهای پاره و لباس کهنه از جلو خونتون رد میشه، نمی تونی صدای فریادزندن همسایرو بشنوی، نمیتونی وجود هزاران بچه و زن فقیر رو تو خیابونا حس کنی، نمیتونی التماس بچه های گل فروشو بشنوی، نمیتونی حسرت یه بچه که عروسک پشت ویترین تمام دنیاشرو ببینی، نمیتونی پیرمرد یا پیرزن تنهای سرکوچرو درک کنی و نمیتونی دستهای پینه بستشونولمس کنی که هر خط اون هزاران سال زحمت و تجربست، نمیتونی گرسنگی بچه هایی که شبا شکم گرسنه سر به بالین می زارنو حس کنی، نمی تونی زحمت زنی رو که تو سن کم با وجود چند تا بچه قد و نیم قد شوهرشو ازدست میده و برای گذران زندگیش آرایشگری، خیاطی، بافتنی، تزریقات و نظافت منازل مردم را انجام می ده ببینی و…    

فقط یه چیز برات مهمه و اونم تامین خواسته های خودته ولو به هر قیمتی، دلت اونقدر در اثر مادیات کوچک شده و اونقدر خودتو دیدی که هیچ چیز و هیچ کس برات مهم نیست. حاضری نابودی همه چیزو همه کس رو ببینی ولی خودت ذره ای از خواسته هات کم نشه و به تک تکشون برسی.

پاره کن این پرده ی خودبینی و خودخواهی رو و ببین دنیای بیرون از تو چه خبره، حس کن، لمس کن، بشنو، درک کن، زندگی خلاصه و محدود به چهاردیواری وجودت نمیشه، زندگی این نیست که تو فقط خودتو ببینی و خودت برای خودت مهم باشی.

این اجازرو به خودت بده تا تو هم تو درد مردم شریک باشی، تو هم طعم بی خانمانی را بچشی البته نه بصورت واقعی، فقط کافیه از خواسته های مادیت بگذری و داشته هاتو با دیگران تقسیم کنی. هر چی بتونی از مادیات فاصله بگیری پنجره ی دلت باز میشه بسوی معنویت وجودیت و تو هم دنیارو و زندگیرو از زاویه ای دیگه می بینی.

چرا ما انسانها همیشه فرصتهای خوب زندگیمونو از دست می دهیم؟ چرا نمی گذاریم این حس خوب نوعدوستی در وجودمان ریشه کنه؟ چرا همیشه تو فکر نداشته هامون هستیم؟ چرا نمی تونیم نعمت های فراوان خدارا که هرلحظه به ما ارزانی دارد را ببینیم و شکر گزار باشیم؟ چرا دغدغه ی ذهنی ما شده پول ،پول و پول؟

ای خواهر و برادر من در ایران همیشه سرفراز، در این برهه ی زمانی که سخت ترین فشار برشماوارد است و رژیم خودخواه جمهوری اسلامی ایران برزندگی شما چادر سیاهی افکنده که دلهاتان را تیره و تار کند، خواهش میکنم از تک تک شما عزیزان که اجازه ندهیم رژیم غاصب و خونخوار بر ما پیروز شود و افسار زندگیمان را در دست گیرد.

امروز ما باید بیشتر از هر زمان دیگری هشیار باشیم  و بهانه به دست این جانیان ندهیم.این ما هستیم که می توانیم به یکدیگر کمک کنیم اگر کمی از خواسته های خودمان بگذریم و هموطن خود را مانند خود دوست بداریم و غم او را غم خود و شادیش را شادی خود بدانیم.

دراینصورت دیگر هیچ قدرتی هر چند قدرتمند نمی تواند در مقابلمان ایستادگی کند، چون من وتو با دستهای گره کرده و به هم فشرده به سویش می رویم.

چون این ما هستیم که دلهایمان برای هم می تپد، چون ما  نسبت به هم بی تفاوت نیستیم، چون درد تو منم آزار می ده، چون فقط خودم نیستم که حق زندگی دارم، می دونم تو هم میخوای نفس بکشی.

ای عزیزان من، ما باید بیدار شویم و بدانیم تنها کسی که می تواند ما را نجات دهد خودمان هستیم چون درد کشیدیم، چون خودمان خوار شدیم، چون خودمان آرزو به دل ماندیم، پس حالا این خودمان هستیم که می توانیم همه ی این مصیبت ها را که بر سرمان آورده در سایه اتحاد ویران کنیم وآسمان زندگیمان را در روز آفتابی و در شب پر از ستاره کنیم.

ما باید متحد شویم و فکر نکنیم زندگی یعنی من و خواسته های من، دیگران چه نقشی در زندگی من دارند !

ما باید بدانیم رژیم فاسد ایران از هیچ چیز نمی ترسه جز اتحاد ما ایرانیان.

بیائید صفوفی منظم و متحد در مقابل این همه بی عدالتی ها تشکیل دهیم و ریشه ی فساد را از بیخ و بن برکنیم.

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش

باز  جوید  روزگار  وصل  خویش

ای مردم ایران اصل زندگی ما غوطه ور بودن در منجلاب فقر و بدبختی نیست، بیائید با هم پنجره های خوشبختی را به رویمان بگشائیم.

 

                                                               رقیه قاسمی