elnaz 160 x 240

الناز طهماسبی: من می دانم چه باید بکنم. میدانم کجا باید خوددار بود و کجا می شود رها بود تو به من نیاموز خواهشا…!!

elnaz 160 x 240

ذهن پنج ساله  من حتی وقتی ده ساله شد نفهمید که چرا آنها باید راحت ته کوچه دو چرخه سواری کند و من با هزار مکافات و یواشکی رکاب بزنم و روپوش و روسری ام مدام توی چرخ گیر کند و زمین بخورم و همه به من بخندند. ذهن بیچاره من هرگز نفهمید چرا وقتی بزرگ شدم و سینه هایم رویید باید آن را زیر مقتعه  چانه دار بلند و روپوش گشاد پنهان کنم و قوز کنم تا برجستگی های بدنم را از چشم ها بپوشانم

ذهن من هرگز نفهمید چرا هرچه مربوط به زنانگی من است زشت است و هرچه مربوط به مردانگی پسر هاست قابل افتخار و ستودنی است. 

ذهن من هنوز پنج ساله است، نمی فهمد چرا به عنوان یک دختر ناقص و نیمه است؛ نمی فهمد چرا همه برایش دنبال شوهر می گردند فکر می کنند که بدون مرد کامل نیست.

نمی فهمد چرا مادرش مدام می پرسد این پسره کیه که هر شب زنگ می زنه؟ اگر دوستت داره باید بیاد خواستگاریت

او آنقدر بچه است که فقط برای “پوز زنی” مادرش به آن پسر می گوید بیا خواستگاریم و بسیار سهل و آسان زن مردی می شود که دوستش ندارد. او حتی نمی فهمد چرا درخانواده مردها یک طرف مجلس عرق می خورند و بحث سیاسی می کنند و زن ها طرف دیگر ظرف می شویند و مزخرف می بافند. ذهن من نمی فهمد که چرا شوهرش التماس می کند که لطفا جلوی فامیل من سیگار نکش وقتی خودش می کشد. او نمی فهمد چرا سیگار کشیدن مرد درست است و سیگار کشیدن زن نادرست.

او نمی فهمد چرا وقتی مردش را نمی خواهد سالها باید دنبال طلاق بدود در حالیکه اگر مرد بود در عرض یک هفته می توانست زنش را طلاق بدهد.  بعدها مجبور شد هر تشخیص را دو بار تکرار کند برای آنکه چون زن بود حرفش نصف یک مرد ارزش داشت. مجبور شد دو برابر تلاش کند تا نامش نصف اعتباری که باید را بیابد.

مجبور شد دو برابر مردها خوب رانندگی کند تا مبادا تصادف کند و این جمله را بشنود که  “زن ها دست به فرمون ندارند و رانندگی بلد نیستند”.

ذهن بیچاره و تن درمانده من دیگر واقعا خسته شده است. خسته است از اینکه از زبان مردهای بی خاصیت و احمقی که نصف ضریب هوشی او را ندارند شنیده است که زنها منطق ندارند، زنها طنز ندارند، زنها دست به فرمان ندارند..  

خسته است از جامعه ای که اگر زنی مورد تجاوز قرار بگیرد زن را مورد خطاب قرار می دهد که چرا حجابت کامل نبود و مقصر می شمارند که مرد را به گناه انداخته و از مرد نمی پرسد که چرا مثل یک حیوان رفتار کرده است

خسته است از جامعه ای که اگر زنی مورد خیانت قرار گرفت به او توصیه می کند که صبوری کند و خانمی کند و بیشتر به مردش توجه کند، خسته است از جامعه ای که سزای خیانت در آن برای مرد توجه بیشتر و برای زن سنگسار است. 

و خستگی از این همه فرودستی، از این همه ستم و بی حقوقی مرا به عصیان میکشاند. عصیانی برای آزادی، فریادی برای رهایی. باید فریاد کشید و بپاخاست.