عاتکه بادله : از آینده فرزندانم دلهره دارم

من یک مادرم، یک مادر فرسوده و درمانده از زندگی. مادری که نفس‌هایش خلاصه می‌شود به نفس‌های فرزندانش، فرزندانی که دنیای زیبای کودکی را نخواهند فهمید و در کودکی‌شان گم‌شده‌اند. امیدی به آینده‌شان ندارم و نگاه کودکانه‌شان نگرانم می‌کند، معصوم بودنشان قلبم را می‌لرزاند.

آری من مادری هستم که از روزهای آینده فرزندانم دلهره دارم. هرروز که چشمانم را برای شروع روز جدید باز می‌کنم فقط نگرانی ست که به من صبح‌به‌خیر می‌گوید. از اینکه امروزشان را با چه نا آسودگی‌ای سپری کنم می‌ترسم. من برای بودنمان برای نفس کشیدنمان برای لحظه‌لحظه ادامه زندگی دلواپسم. این موجودات آسیب‌پذیر من ناخواسته چشم در دنیایی گشودند که زندگی فقط در گذراندن لحظه‌ها خلاصه می‌شود در اینکه فقط بمانیم که نفس بکشیم نه اینکه بمانیم که زندگی کنیم.

من مادرم، مادری که از مادری کردن شرمسارم چون هرروز نظاره‌گر بدتر شدن زندگی عزیزانم هستم ولی نمی‌توانم کاری بکنم و نمی‌دانم چه باید بکنم که نجاتشان دهم چون به هر دری که می‌زنم بسته است. تنها چیزی که آرامم می‌کند این است که از جنس من نیستند تا مثل مادرشان حقارت جنس زن بودن را نیز به دوش بکشند. زن نیستند و از زن نبودنشان خوشحالم که در این سرزمین مردسالار جنس دوم بودن جرم به‌حساب می‌آید.

مادری که یک زن است. جنس دومی که همیشه از موجودیتش عذاب کشیده تحقیرها شنیده نا عدالتی‌ها دیده و در ترازوی نابرابری‌ها کفه ستم کشیدنش سنگین بوده. من یک زنم، یک زن تحقیرشده به جنسیت که حاضر به پذیرش جنسم نیستم از اینکه یک زن باشم رضایت ندارم. برایم لذت‌بخش نیست با این موجودیت زندگی کنم. نمی‌دانم چه می‌خواهم و چه باید بخواهم. خوش بودن و خوشی کردن را به من نیاموختند ولی دور بودن و دوری کردن و مخفی شدن را از چشم دیگران خوب بلدم. به من آموختند به خاطر زن بودنم همیشه پا عقب بکشم خودم را نشان ندهم و از توانائی‌هایم فقط در پستوی خانه استفاده کنم، پستویی که در آن روشنایی و آگاهی راهی ندارد و همواره سیاهی و عقب‌ماندگی مهمان لحظه‌هایم است.

از انسان بودن نبایدهایش را می‌دانم نفی شدن‌ها و نهی کردن‌ها را شنیدم به من نبایدها را آموختند نمی‌دانم بایدها یعنی چی؟ گرفتن حق برایم واژه غریبی است. در قانون جامعه من زن جزء انسان نیست حقوق انسانی ندارد. فرق‌هاست بین من و مردهای اطرافم. همواره تمایزی ست بین من و برادرم. پدرم و حتی پسرم که از تک‌تک سلول‌های من تغذیه کرده برای مرد شدنش. و این موضوع مرا شکسته است. جدای از مادر بودن و زن بودنم من یک انسانم، انسانی که تنها مدرک انسان بودنم شناسنامه ایست که اسم و مشخصاتم را در آن درج کرده‌اند ملیتی بر آن مهر کرده و بدون اینکه از من بپرسند به من مذهبی داده‌اند که نامش اسلام است مذهبی که بعدها فهمیدم به یاری او من از تمام حقوق اولیه‌ام ساقط شدم. به خاطر مذهب است که من انسان، انسان بودنم زیر سؤال رفته و به خاطر اوست که صدایم را در گلو خفه کرده‌ام. من از تمامی مذاهب بیزارم از حصارهای خرافه‌ای که به خاطر دین و مذهب به دورمان می‌کشند بیزارم. من از دیوارها فراری‌ام از مرز کشیدن‌ها، تفکیک شدن‌ها، حالم بد می‌شود. این ابزار مسموم فکری را نمی‌خواهم.

سرزمینی که در آن تحقیر شدم، ظلم‌ها دیدم، توهین‌ها شنیدم نامش ایران است ایران؟ نام یک زن؟ چقدر درست نام‌گذاری شده. ایران شده شاید به خاطر این است که هرروز شاهد آزار زنان درونش بوده و مادران دردکشیده زیادی را در وجودش جای‌داده. شاید زنی است با دردهای مشابه. شاید مادری است بیچاره و شاید من فرزند اویم. دختری با دردهای مادرش. دختری که مادرش برایش جز درد و شکنجه چیزی نبوده. من نمی‌خواهم مال او باشم. مرز نمی‌خواهم، از فاصله‌ها و دور بودن‌ها فرار می‌کنم. جهانی می‌خواهم بدون مرز، بدون تبعیض. ناخواسته در وجود ایران متولد شدم ولی نمی‌خواهم محدود به ایران باشم می‌خواهم تنها سهمی که از ایران داشته باشم این باشد که فریادهای خفه‌شده در گلویم را بیرون بریزم با دردهایی که در وجودم تلنبار شده صدایی بسازم برای رهایی زنانی که همچنان زیر بار ظلم حکومت دیکتاتوری له می‌شوند. حکومتی که زنان خسته‌ای چون من ساخته. زنانی که عقده وجود زیبای زنانه‌شان را پرکرده. می‌خواهم فریاد بزنم هوار بکشم دیوارها را بشکنم می‌خواهم با حصار خرافه دین مقابله کنم مقابله برای به دست آوردن چیزهایی که سهمشان نبود و از من گرفتند و برای پس زدن چیزهایی که سهمم نبود و به من دادند. تنها سهم من از آن دیار فقط مبارزه است مبارزه کردن را خودشان در وجود من نهادند روزی که به‌اجبار زبانم را دردهانم دوختند. حال، زبانم آزادی را آموخته و می‌شناسد پس با آن درها را می‌گشایم و با حکومتی که سال‌هاست به‌اجبار و ظلم و زور به مردمش حکم می‌کند مقابله می‌کنم. خستگی زن بودنم را از تن رها می‌کنم تا زنان خسته ایران انرژی بگیرند و بیاموزند زن بودن خفه شدن نیست. آن‌ها باید بدانند زن یعنی زندگی یعنی رهایی. برای رهایی از آن دیکتاتورهای جنایتکار باید نفس‌ها را بیرون دادوفریاد زد و ایستاد و حق را گرفت. به امید روزی که تمام مردم ستم دیده، آزادانه زندگی کنند، ازجمله مردم سرزمین اجباری من.

ریشه‌ات بر باد، حکومت جمهوری ظالم اسلامی.