کابوسی در سفر اتوبوس
…….روزهای پنجشنبه پناهنده گان برای امضا به پلیس میرفتند. در تاریخ پنجشنبه ۹ ژانویه ۱۹۹۲ به تعدادی از رفقا به هنگام امضا دادن هفتگی، ابلاغ کرده بودند که دوشنبه هفته بعد به امنیت سرا(مرکز پلیس) مراجعه کنند چون قرار است که به «شهرستان» تقسیم شوند. روال ماهها و سالهای پیش بر این مبنا بود که پناهنده را در آنکارا نگه میداشند تا زمانیکه پرونده اش نزد UN تکمیل و سپس در اسرع وقت به یکی از شهرستانها منتقل میشد تا هم از تجمع پناهنده در آنکارا بپرهیزند و در عین حال بتوانند بیشتر بر آنها نظارت داشته باشند، چون کنترل در شهرستانهای کوچک آسانتر بود. ولی طی ماهها پنا هنده های بسیار کمی را به شهرستان تقسیم کردند و همه در آنکار ماندیم به این جهت فکر میکردیم که شهرستانها از پذیرش ما خودداری کرده اند، اگر آنرا به حساب خوش شانسی نمی گذاشتیم که«چه خوب که در آنکارا ماندیم و اکثریت دوستان اینجا هستند» هر چند خود این عدم انتقال در تناقض با روال عادی کار پلیس بود ولی ما دلیلی نمیدیدیم که نگران باشیم.
پروسه انتقال به شهرستانها به این ترتیب بود که، مدتی قبل از انتقال پناهجویان به شهرستان، آنها را در جریان قرار میدادند و نام شهر مقصد را اعلام میکردند. تعداد انتقالی ها برای هر شهر از ده تا پانزده نفر بیشتر نبود و همین اطلاع از قبل موجب میشد که پناهجویان از طریق دوستان و آشنایان، قبل از رفتن به شهرستان در فکر تهیه مسکن باشند. در ضمن از جانب UNبه تعدادی از پناهجویان ابلاغ شده بود که آنها قبولی یکی از کشورهای اروپایی را گرفته اند و اینها منتظر تاریخ پرواز بودند، که این عده نیز جزو همین لیست پلیس برای به اصطلاح «تقسیم به شهرستان» بودند. از این نوع تناقضات و ابهامات میتوان زیاد نام برد اما ابهام و نگرانی بیشتر از مصاحبه ای بود که روزههای قبل، جداگانه از این پناهنده ها که در زیر زمین پلیس ترکیه(زندان) به عمل آورده بودند. در این مصاحبه ها جدا از محتوای سئولات که بیشتر رنگ بازجویی از « متهم »( با چه سازمانی بوده اید، چگونه آمدید و از چه راهی و غیره …) را داشت خواسته بودند که با چشم بسته نامه ای را که به آنها داده بودند امضا کنند.
شخصا در حال حاضر زیاد به خاطر نمیآورم که ما شورای پناهنده گان در مقابل این حرکت پلیس چه عکس العمل مشخصی از خود نشان دادیم. چون این اتفاق در فاصله کوتاهی قبل از دیپورتی صورت گرفته بود و از وسعت آن اطلاع نداشتیم و بعضی از پناهنده ها نیز با خوشباوری آنرا به عنوان بخشی از پروسه «کار اداری» پذیرفته بودند و به اطلاع اطرافیان و منجمله شورای پناهنده گان نرسانیده بودند. ولی برای تعداد دیگری از رفقا، منجمله رفیق شمس حکیمی، محمود خاطری و جمعی دیگر جای نگرانی فراوان بود. این رفقای ما که از امضای نوشته و کاغذ خوداری کرده بودند و خواسته بودند که از محتوای آن مطلع شوند، امتناع آنها از امضای پای این ورقه با ضرب و شتم پلیس وحشی ترکیه جواب گرفته بود.
در مقابل سوال رفقا که خواسته بودند از محتوی آن برگه بدانند، گفته بودند که «این نامه برای این است که پلیس ترکیه در مورد امنیت شما تصمیم بگیرد تا زمانی که به کشور ثالث اعزام میشوید و اختیار داشته باشد که شما را اسکان دهد» در مقابل اصرار رفقا برای باز کردن چشم بند و دیدن نامه با این مشکل روبرو میشوند که آنها قادر به خواندن نامه به زبان ترکی نمی شوند و مترجمان در محل آنطور ترجمه و توصیف مکنند که خود و یا پلیس میخواستند. در واقع پلیس میخواست که اجازه و اختیار آن را از زبان پناهجویان بگیرند که حتی به ایران هم بفرستند. به بیانی دیگر محتوای نامه قطعا این بوده که گویا این افراد «داوطلبانه با خواست خود» مطیع تصمیم گیریهای پلیس جانی ترکیه خواهند بود. به پایمال کردن حقوق پناهنده توسط دولت و پلیس ترکیه توهم نداشتیم اما تصویر روشنی از اینکه چگونه دولت ترکیه احمقانه به میدان تقابل با تصمیمات سازمان ملل خواهد رفت نداشتیم.(بخصوص برای پناهندههایی که تحت پوشش سازمان ملل بودند و حتی قبولی کشور ثالث داشتند؟). شخصا چون در چند مورد دیگر پناهجویان دیپورتی را با دخالت شورای پناهنده گان و مذاکره باسازمان ملل در لب مرز نجات داده بودیم به دخالت فوری و عکس العمل UNHCER خوش بین بودم.
با خود فکر میکردم در صورت فرصت چند ساعته برای تاخیر در حرکت از آنکارا، موفق خواهیم شد دفتر پناهنده گی سازمان ملل را به دخالت واداریم و توطئه ترکیه را خنثی کنیم( ولی اینطور نبود، که بعدا به آن برمیگردم). در مورد این برنامه ما غافلگیر شده بودیم و چون بصورت انفرادی به رفقا ابلاغ شده بود، ما از تعداد مشخص همه که ابلاغیه گرفته بودند خبر نداشتیم و از نوع مصاحبه ها و غیره، تنها بصورت پراکنده شنیده بودیم. در صورتیکه در یک شرایط متعارف و اگر فرصت برای فکر کردن ممکن میبود و اطلاع رسانی بهتری در دسترس بود، شاید میتوانستیم به نتایج دیگری و تصمیم گیریهای بهتری برسیم، برای نمونه بعدا بارها به خود گفته ام که ای کاش همان روز اول به رفقا میگفتیم که به جلو دفتر پناهنده گی سازمان ملل میامدند و برای جلوگیری از برچسپ «آشوبگری» میخواستیم که با نظارت سازمان ملل این انتقال صورت بگیرد. این عدم دسترسی به همدیگر موجب شده بود که تعدادی از پناهنده گان به دلیل خوشبینی، تحلیل آن روز ما را مبنی برتوطئه دیپورت نمی پذیرفتند و همین توهم موجب تفرقه در صفوف پناهجویان دیپورتی شده بود.
ما با دفتر مرکزی فدراسیون و رفیق فرهاد بشارت در سوئد مرتب در تماس بودیم. رفیق فرهاد از توطئه دولت ترکیه به ما هشدار داد و متفق القول بودیم و ما نیز از طریق دبیر شورای ترکیه این را به عنوان توطئه دولت ترکیه به رفقای پناهنده اعلام کردیم. اگر اشتباه نکنم چند خانواده ای نیز از شهرهای نزدیک آنکارا شامل این جمع میشد که به تازه گی به شهرستان منتقل شده بودند و همین موضوع بیشتر برای ما سئوال برانگیز شد.
یکشبنه غروب ۱۲ ژانویه تعدادی از رفقا در خانه ما بودند. برای اطلاع رسانی به شوراهای محلات رفتند که امکان تماس را با آنها نداشتیم و سعی کردیم که بقیه را با تلفن توسط دبیر شورای محلات در جریان بگذاریم. قرار بر این بود که در صورت نامعلوم بودن هدف پلیس ترکیه در باره سرنوشت پناهنده گان، در مقابل ساختمان UN تظاهرات و اکسیون راه بیاندازیم. تا این مرحله خود یک قدم جلو بودیم که پناهنده ها آماده اکسیون باشند و بدانند این اقدامات پیشگیرانه به چه خاطر است و ضرورتش را متوجه شوند.
صبح روز بعد، بهمراه ورود اولین افراد و خانواده ها به حیاط پلیس، رفیق عبه اسدی عضو شورای پناهنده گان خود را به آنجا رسانیده بود و از طریق نزدیکترین کیوسک تلفن ما را در جریان گذاشت. شورای پناهنده گان در ساعات اولیه صبح روز ۱۳ ژانویه با این هدف وارد عمل شد که با فراخوان اکسیونی در جلو دفتر UNHCR بتواند نماینده گان این دفتر را مجبور به پذیرفتن نشستی اضطراری بنماید و در یک دیدار حضوری آنها را متوجه این دسیسه بنماید. ساعات اجتماع در امینت سرای ترکیه را حدود نه تا ده صبح تعیین کرده بودند و تعدادی از دوستان به قصد بدرقه رفقا و آشنایان خود به مقابل امنیت سرا رفته بودند. رفیق فرهاد بشارت، سازمانهایی همچون حقوق بشر،امنستی و دیگر نهادهای بین الملی را در جریان گذاشته بود.
پلیس به تعدادی از اولین پناهجویان گفته بود که ـ اگر وسایلی در خانه جا مانده بیاورید چون شما را به شهرستان میفرستیم. بدینوسیله خواسته بودند که از درجه شکاکیت پناهجویان بکاهند. ولی به محض اینکه فهمیده بودند که پناهنده ها زیاد هم سر براه نیستند، بر شدت تدابیر امنیتی خود افزوده بودند و تعداد پلیسها را در حیاط امنیت سرا دو چندان کرده بودند که پناهجوها نتوانند از حیاط خارج شوند. هر چه بر تعداد حاضرین در حیاط ساختمان پلیس اضافه میشد شکاکیت به نیت پلیس نیز بیشتر میشد و به بحث در میان پناهجویان برای یافتن راه حل دامن زده بود. جمع محدودی به پلیس متوهم بودند و نمی خواستند با پلیس درگیر شوند و اعتراض دیگران را «آشوبگری، خودخواهی و جلب نظر» و … تلقی کرده بودند. ولی ما شورای پناهنده گان از طریق رفیق عبه اسدی به جمع پناهنده هایی که در داخل حیاط پلیس بودند پیغام میفرستادیم که به هر شیوه ممکن از سوار شدن به اتوبوسها خوداری کنند و مقاومت نمایند. چهره های فعال داخل حیاط تعدادی از رفقا بودند که در لحظه نجات نیز نقش ایفا کردند.از این جمع، مشخصا رفقا، محمود خاطری، شمس حکیمی، گلباخ، نسرین رخزاد و خالد علیپناه را میتوان نام برد. سازماندهی خودبخودی آن روز ما عملا بدین صورت عمل میکرد که خالد اوضاع و نظرات رفقا را به رفیق عبه اسدی در پشت نرده های حیاط پلیس منتقل میکرد و رفیق عبه ازنزدیکترین باجه تلفن ما را مطلع میکرد و ما هم برای فراگیر کردن موضوع خبر رسانی، دفتر فدراسیون و نهادهای بین المللی و اتحادیه های کارگری را در جربان میگذاشتیم.
بعد از ساعات اولیه روز متوجه شدیم که تعداد زیادی شامل این دیپورتی«انتقال» میشوند. هیچ کسی دقیقا نمی دانست که چه تعداد قرار است بروند. از حضور جمعی که اقامت کشور ثالث را گرفته بودند متوجه شدیم اوضاع میتواند خیلی خطرناکتر از آن باشد که فکر میکردیم و باید اقداماتی عاجل و عملی در دستور کار خود قرار دهیم. به همین دلیل به هر وسیله ممکن پناهنده های سیاسی ساکن آنکارا را برای تجمع به جلو دفتر پناهنده گی فراخواندیم و به رفیق فرهاد بشارت گفتیم که وی به تلاشهای بین المللی خود ادامه دهد. و وعده گذاشتیم که شب با وی تماس خواهیم گرفت.
ناچارا تنها وسیله ارتباطی که تلفن خانه بود، به جا گذاشتیم و به همراه علی خدری و چند دوست دیگر از محله «کچ ئه وران» با مینی بوسهای کوچک« دولمش»، خود را به «اولوس» و سپس «چانکایا» رسانیدیم. بیش از ۱۰۰نفر جمع شده بودند و هر لحظه بر تعداد افراد افزوده میشد. همه حاضرین نگران و مضطرب و در عین حال آماده هر گونه فداکاری و مخاطره ای بودند. ما از طریق رابط، تماس خود را با رفیق عبه اسدی در خارج از حیاط پلیس ادامه دادیم. دو و یا سه نفر بطور مداوم در آمدو رفت بودند که هم دوستان پناهجو را در سریعترین زمان ممکن در جریان اقدامات ما قرار دهند و هم ما را از اوضاع حیاط امنیت سرا و رفقا مطلع نمایند با رسیدن به مقابل دفترUN خواستم با کارمینتانی که از معاونان اول دفتر پناهنده گی بود و در چند نشست دیگر که با ایشان داشتیم به خواستهای ما توجه کرده بود صحبت کنم. اول گفتنند که منتظر باشیم.
مدتی گذشت و خبری نشد، مجددا از نگهبان در خواست کردم که باید داخل بروم و ایشان را ملاقات کنم. شرایط بحرانی بود و هر لحضه میتوانست اتفاق وحشتناکی رخ دهد، به این حهت پی در پی درخواست ملاقات میکردم. از آن طرف بر تعداد شرکت کننده گان اکسیون در جلو درب مرتب و بدون وقفه اضافه میشد و تجمع کنندگان بر افروخته بودند و شعارهای تندی که سر میدادند این اکسیون را برای UN به یک اتفاق بی نظیر بدل کرده بود. یکی از دوستان خواست که بهمراه عده ای از نرده های حیاط بالا بروند و برای اشغال دفتر اقدام کنند که من مخالفت کردم و خواستم که خونسردی خود را حفظ کنیم، چون میدانستم در صورت چنین اقدامی ما در اولویت و محور اتفاقات قرار خواهیم گرفت و پلیس دخالت میکند و آنموقع رفقای در خطر دیپورتی به فراموشی سپرده میشوند. در مقابل داد و فریادهای من که با ترکی گفتم همه یخ کردیم تا کی منتظر بشویم( ساوخ و سوجاک راعوضی گفتم)؟ نگهبان با حالت مسخره گفت«شما میگوئید گرم است، پس شما را نباید مشکلی باشد»
بعد از مدت کوتاهی بهمراه یکی دیگر از حاضرین اجازه رفتن به داخل را یافتیم. اما بر خلاف انتظار از آقای کارمیناتی خبری نبود. در عوض یک مسئول دیگری اهل آمریکای لاتین (شیلی یا پرو) بود که با جبهه گیری و ایراد از اینکه این «شلوغی» چیه راه انداختیم روبرو شدیم. گویا برای نگونبختی، خود ایشان زمانی چپ و کمونیست هم بوده و به مانند خیلی ها به اقتزای زمان باورهای خود را رها کرده بود و در خدمت منافع طبقات دیگر عمل میکرد. در اطاق کوچکی به همراه یک مترجم مرد نشستیم.
در مورد این اقدام پلیس توضیح خواستیم. وی گفت اعزام به شهرستان و اسکان در خاک ترکیه امر ما نیست و این کار دولت ترکیه و پلیس است. من گفتم، خیلی خب، شما چگونه میدانید مقصد این انتقالها به شهرستان است و هدف از آن دیپورت پناهجویان نیست؟ او هم در نهایت لاقیدی و بسیار نامسئولانه گفت« پس شما از کجا شما میفهمی» که قضیه دیپورت است و اسکان نیست؟ در واقع طرف مزاکره من، به شیوه خیلی احمقانه ای وارد مباحث میشد، به همین دلیل برای اینکه مسئله را به بیراهه نکشاند با خونسردی جواب این سئوال وی را دادم و گفتم، از آنجا که اینها دهها نفرند ومعلوم نیست کجا میروند. قبلا به پناهنده میگفتند که به کدام شهرستان میرود، در مقابل سئولات حاضرین در حیاط پلیس گفته اند، که در نوار مرزی اسکان میابند، اما همه میدانند که در نوار مرزی جایی برای اسکان نیست و پلیس از شهر وان نام برده. در حالیکه پناهنده ها باید برای مصاحبه و کارهای اداری نزدیک آنکارا باشند نه دهها ساعت دور از پایتخت و در نوار مرزی! در جواب گفت که مگر چه اشکالی دارد که در مرز باشد! که من توضیح دادم افراد دیگری که قبلا از دیپورت نجات یافته اند شانسشان این بوده که تا مرز ایران فاصله زیادی بوده و شما توانسته اید دیپورت را متوقف کنید، ولی حالا در لب مرز، چه میتوانیم بکنیم؟ گفت مشکل نیست مگر کمپ پناهنده گی درسلوپی نیست. در واقع خودش را به حماقت زده بود، که من گفتم سلوپی کمپ اواراگان عراق برای سکونت است. جناب نماینده UN هر دو پایش را داخل یک کفش کرده بود و نمی خواست بفهمد. اینجا بود که بدون اختیار آدرنالین وجودم به جوش آمد و مشتی بر روی میز زدم که خودکار جلو دستش در جای خود به رقص در آمد و گفتم بنویس، همین حال بنویس که شما مسئول جان این پناهنده ها هستید و بعدا ما میپذیرم که در هر جایی که بخواهند اسکان دهند. در همین اثنا مترجم از زیر میز با پا به من زد و گفت کوتاه بیا، ما از طریق دوربینها تحت نظر هستیم، همین حالا شما را دستگیر میکنند. همانجا گفتم که ما هم به کمک پناهجویان در حیاط پلیس میرویم مگر اینکه نماینده ای از سازمان ملل به پلیس برود.
امید خود را به حرکت اعتراضی بیرون سپردیم و اینکه باید اقداماتی کنیم که انعکاس عمومی پیدا کند. آن زمان نماینده های UN از ما بخواهند که کوتاه بیاییم. نتایج مذاکره را برای شرکت کننده گان در اکسیون بازگو کردم. جمعیت هیجان زده و ناراحت برای هر گونه تلاش و فداکاری آماده بودند. حوالی ساعت دوازده بود و پناهنده ها هنوز در حیاط امنیت سرا منتظر بودند و تک وتوکی به جمعیت اضافه شده بود. از طریق رفقا یی که در آمد و رفت بودند آنها را از بی حاصل بودن مذاکرات با UN مطلع کردیم، ولی اطلاع دادیم که UN در جریان هست اما اقدام عملی ننموده اند، همچنین به آنها پیغام دادیم که به بهانه های مختلف، مثلا از توالت رفتن و عوض کردن پوشاک بچه و هر بهانه دیگری که به ذهن خودشان رسید، از سوار شدن به اتوبوسها خودداری کنند.
با آمدن اتوبوسها در حوالی ساعت ۱۴ به حیاط امنیت سرا، تماس رفیق عبه اسدی با دوستانی که داخل حیاط بودند مشکل میشود. پلیس اتوبوس ها را به نقطه ای هدایت مکیند که قسمت روبه بیرونی حیاط را بپوشانند و درب اتوبوسها به طرف داخل حیاط باشد، که از اتفاقاتی که آنجا میافتد به بیرون اطلاع رسانی نشود. جمعی از دوستان در مقابل درخواستهای پلیس مقاومت میکنند، اما متاسفانه افراد متوهم بدون هیچ مقاومتی سوار اتوبوسها میشوند و همین حرکت ناسنجیده تعداد دیگری را نیز متزلزل میکند و نهایتا باعث میشود تعداد قابل ملاحظه ای بدون هیچ مقاومتی سوار شوند، و در واقع تنها جمعی از رفقا مقاومت میکنند و به خواست پلیس تن نمیدهند.
در این میان، «ندیم» که کارمند دفتر پناهنده گی بود و همه پناهجوها او را میشناختند در حیاط امنیت سرای حضور میابد که رفقای ما به وی اعتراض میکنند ومیخواهند که دخالت کند. بعد از مدت کوتاهی ندیم از دفتر پلیس به حیاط برمیگردد و چیزی برای گفتن به پناهجویان نداشته بود، و غیر مستقیم عمل پلیس را تائید میکند. و «به احتمال زیاد پلیس نامه های امضا شده با چشم بسته را مقابل ندیم گذاشته بودند» که دسیسه را«قانونی» قلمداد کنند. ندیم فقط میگوید که UN از اعزام شما مطلع است(اما به کجا و چه مکانی، چیزی نمی گوید). متاسفانه ما شورای پناهنده گان از این قسمت از مجادله آنموقع، اطلاع نداشتیم.
نکته ای که مهم بود لیست نام پناهجویان بود که به همت رفقا عبه اسدی در بیرون و خالد و رفقای دیگر از داخل میسر میشود. وقتی آمدن پناهجویان به کنار نرده ها را محدود میکنند رفیق عبه اسدی به بهانه ای خود را به رفقا میرساند و پیام شورای پناهنده گی مبنی بر توطئه دیپورت را مجددا به اطلاعشان میرساند.
بعد از چند ساعت مقاومت رفقای داخل حیاط با آوردن شمار زیادی پلیس و توسل به خشونت و وحشیگری خاص پلیس ترکیه، مقاومت کنندگان را مجبور مینمایند که سوار اتوبوس شوند(حوالی ساعت ۳ بعد ازظهر).
در هر اتوبوس ۲ راننده، ۲ و ۴ پلیس با لباس شخصی واسلحه کمری حضور میابند و در فاصله میان اتوبوسها یک اتومبیل ویژه نیروهای پلیس آنها را همراهی میکند، از جمله پلیس شروری به نام ابراهیم که پنچشنبه ها به هنگام امضا مثل گرگ هار بود و مرتب به همراه بقیه درخواست فیش میکردند(قبض وسایلی که میخریدیم که کارمندان دولت بتوانند مالیات آنرا بگیرند) آن روز در میان اکیپ همراه پناهجویان بود. اتومبیل پلیس با عبور از شهرهای عمده عوض میشود در حالیکه لباس شخصیهای داخل ماشین تا انتهای مسیر تعویض نمیشوند. تلاشهای شورای پناهنده گان در این مرحله به نتیجه نرسیده بود و حالا تنها امیدمان این بود که با توجه به فاصله این مسیر تا مرز ایران وقت زیادی در دست داریم وباید کاری بکنیم. برای مدتی بعد از حرکت رفقا اقدام به کارهای عملی نمودیم منجلمه رفقایی به جلو سفارتخانه ها رفتند و بخصوص با سفارتخانه هایی که پناهنده گانی را از میان دیپورتیها پذیرفته بودند مراجعه کردند که به دلیل تعطلیل وقت اداری کاری بیشتر از اطلاع رسانی نتوانستند انجام دهند.
سرمای ترکیه سوزان بود و لباسهای ما هم ناکافی، اما تصمیم گرفتیم که اکسیون خود را در شب هم ادامه دهیم. با کمترین امکانات و جمع آوری کارتنهای اطراف محوطه در جلو درب مغازه و یا سطل اشغال در قوطی آتش های کوچک را روشن کردند که بتوانند خود را گرم کنند. به همراه رفیق علی خدری به دفتر یکی از اتحادیه ها در آن نزدیکی ها رفتیم و موضوع را به اطلاعشان رساندیم و خواستیم که اقدامی به عمل آورند. جمعی از رفقا هم که به چند سفارتخانه رفته بودند به جلو UN برگشتند و رفیق عبه اسدی انگار که کوهی را بردوش داشت، خسته اما امیدوار به تلاش بیشتر، نزد ما برگشته بود.
با مشورت رفقا، کمیته شورای پناهنده گان به این نتیجه رسیدیم که برای اشغال دفتر مهاجرت سازمان ملل متحد(IOM)اقدام کنیم که در همان حوالی و نزدیک ۲۰ دقیقه راه بود. ما جمعی حدود ده نفره بودیم، به همراه کاک وریا ناظری که به انگلیسی مسلط بود به این دفتر رفتیم و موضوع را به اطلاعشان رساندیم. و گفتیم نمی رویم مگر اینکه از برگشت دوستانمان مطلع شویم! به شیوه سمبلیک دفتر آی او ام را اشغال نمودیم. کارمندی با ما صحبت کرد که اینجا کارش اعزام است و ربطی به آنها ندارد و غیره. ما گفتم شما انتقال کسانی را در دستور دارید که جزو این دیپورتی ها هستند، چطور میگویید به ما مربوط نیست؟ در این فاصله یکی از همراهان به بیرون رفت تا سرو گوشی آب دهد و ببینیم آیا از جانب پلیس محاصره شده ایم یانه؟ مرتب کارمندان به ما میگفتند که پلیس در جریان قرار گرفته و هر آن ممکن است به ساختمان هجوم بیاورند.
در حوالی ساعت ۸ غروب بود که از دفتر UNHCR به ما زنگ زدند و خواستند با نماینده این جمع صحبت کنند. خواستم با کارمینتانی صحبت کنم! زن مترجم در پشت گوشی گفت، کارمیناتی اینجا است، من برایت ترجمه میکنم. وی خواست که محل را ترک کنیم و من برخورد بی مسئولانه در جلسه صبح با نماینده UN را توضیح دادم و گفتم اطمینان نداریم که شما بخواهید کاری بکنید! وی در پاسخ گفت که ما دخالت کرده ایم ،موضوع فراتر از این ۱۰۶ نفر است و بیش از ۵۰۰ نفر دیگر نیز جزو هیمن لیست هستند که ما در جریان قرار گرفته ایم و اقدام خود را به عمل میآوریم(این اولین باری بود که ما از ارقام بیشتر مطلع و از زبان مقام رسمی به بیرون درز کرد). شخصا کمی خوشبین شدم ولی آیا این اطلاع یافتن و «اقدامات» به مثابه «نوشداروی بعد از مرگ سهراب» نخواهد شد؟ آیا نتیجه ای خواهد داد و به داد این گروه در حال دیپورت خواهد رسید؟
نیم ساعت بعد از تماس تلفنی با کارمیناتی، قبل از اینکه پلیس وارد عمل شود ما توانسته بودیم دفتر را تخلیه کنیم و دوباره به محل اکسیون برگشتیم و گزارش کار خود را برای آنها بازگو نمودیم. در این فاصله شرکت کننده گان در اکسیون خود را به خانه های خود و یا رفقایی که در محله های نزدیک خانه داشتند، رسانیده بودند که جانی بگیرند و نفسی تازه کنند. اکثرا مجددا به محل آکسیون برگشتند نگذاشتیم که مقابل ساختمان UN خلوت شود تا مبارزه را پایان یافته تلقی نکنند. طبیعتا با توجه به خستگی مفرط معترضین و همچنین سرمای شدید، تعداد افراد کمتر از روز بود. حوالی ساعت ۱۱ شب به خانه برگشتم که به همراه سیامک، علی کرمانشا، و عبه اسدی، کاک وریا، علی خدری و … در رابطه با چه باید کرد ها مشورت کنیم. بعد از تماسی طولانی با فرهاد بشارت و مطلع شدن از اقدامات فشرده دفتر فدراسیون، هماهنگی هایی برای ادامه تلاش در دستور کار قرار دادیم. برای شورای پناهنده گان در آنکارا وظایفی مشخص را در دستور کار خود قرار دادیم و آن اینکه تصمیم گرفتیم از همان فردا صبح زود، مقابل سفارتخانه ها برویم و اعتراض کنیم، مطبوعات ترکیه را از طریق رفیق نورالدین مطلع نماییم و علی خدری آخرین توان خود را در رابطه با اتحادیه های کارگری بکار گیرد.
آن شب از نقاط مختلف به ما زنگ زدند. منجمله از جانب تشکیلات حزب کمونیست ایران در خارج کشور با من تماس گرفتند و بسیار سخاوتمندانه برای هر نوع همکاری اعلام آمادگی نمودند. از جانب شورای پناهنده گان ضمن تشکر از فداکاری فعالین در خارج کشور، بر این تاکید کردم که در این قضیه توطئه ترکیه از یکطرف و عمل نکردن سازمان ملل موجب به خطر افتادن جان پناهنده ها گردیده و باید فشار به این نهاد و دولت متمرکز شود و مشخصا اشغال نماینده گیهای آنها در اولویت باشد که در کوتاهترین زمان انعکاس بین الملی بیابد، همچنین کشورهای پناهنده پذیر نیز به مداخله کشیده شوند. نصفه های شب اکثر رفقا یا به محل آکسیون و یا به خانه های خود برگشتند. کوره ذغال سنگی سرمای روز را از تنم بدر کرد و گرمای آن، تن خسته ام را به مانند دو هفته قبل که آنفلونزا داشتم آرامشی داد و پشت به دیوار خوابم برد. فقط اینبار به مانند علایم آنفولانزا تب نداشتم اما لرزم بیشتر بود! لرز از اینکه سرنوشت این انسانهای مبارز به کجا ختم شود؟ تلفن کوتاه رفیق خالد علیپناه در مسیر راه من را از خواب بیدار کرد. وی گفت که یک بار دیگر در یک رستوران خارج از شهر توقف کرده اند، (اما نگفت کجا ویا من یادم نیست).
از او خواستم که فرار کنند و یا حداقل به بهانه های مختلف حرکت را کند کنند، چون ساعت و حتی دقیقه هم تعیین کننده بود. مقاومتهایی صورت گرفته بود که به کتک کاری از جانب پلیس هم انجامیده بود اما مجددا مجبورشان میکنند که سوار اتوبوسها شوند. از آن پس تلاشها در جبهه های مختلف و جدا از هم به پیش میرف.
از یکطرف خود رفقای دیپورتی و تلاش آنها، از طرف دیگر پشتیبانی دیگر پناهنده ها بود با اکسیون و حرکات اعتراضی در آنکارا و بخش دیگر نیز اقدامات فداراسیون در خارج کشور و فعالیت احزاب سیاسی بخصوص حزب کمونیست ایران در خارج کشور بود. برای این که بازگو کردن هریک از اقدامات، اگرچه در عین حال مربوط به هم و پیوسته، از هم گسسته نشود. بصورت جداگانه، ابتدا به اقدامات و سرنوشت پناهجویان دیپورتی اشاره میکنم. این قمست را با کمک نشریات آنزمان همبستکی و دوستان زیادی که مورد مشورت قرار گرفته اند بخصوص رفقا شمس حکیمی، نسرین رخزاد، محمود خاطری(یمینان)، رحمان نجات نوشته ام. از سخاوت و همکاری صمیمانه شان مجددا سپاسگزارم.
ادامه دارد….
ابراهیم رستمی ۲۲ دسامبر ۲۰۱۵