روزجمعه ۱۷ تا دوشنبه ۲۰ نوامبر برای دیدار و برگزاری جلسه ای با دوستان پناهجو به استکهلم رفته بودم. جلسه روز جمعه را با دوست عزیزم پیام حاتمی پیش بردیم.
نکته جالب این بود تازه به لوکالی که جلسه در آن برگزار می شد رسیده بودم خیلی گرسنه بودم،جلسه ساعت ۶ شوع می شد، من قبل از ساعت پنج رسیده بودم، حسین اسفندیاری آنجا بود یکی از دوستان پناهجو که از قبل او را می شناختم و سال گذشته هم از من مشاوره گرفته بود، با هم رفتیم یک فروشگاه غذای خوشمزه ای پیدا کردیم هر کاری کردم حسین اجازه نداد من حساب کنم. باهم برگشتیم محل جلسه تازه کم کم دوستان از راه می رسیدند.
سارا نخعی و هرمز که میزبان جلسه بودند زنگ می زدند که در مرکز استکهلم و در ترافیک گیرکرده اند و معلوم نیست چقدر طول می کشد تا از این ترافیک سنگین رها شوند. به دنبال آن پیام حاتمی زنگ می زند او هم در تاکسی و در ترافیک مانده بود. در این حین فرشاد ابوالحسنی و مهسا ممتحنی و مسیح از دوستان گوتنبرگ وارد سالن جلسه شدند باورم نمی شد، معلوم نبود از کجا و چطور به اینجا رسیده بودند! فوری دوربین فیلم برداری را آماده و به ضبط برنامه پرداختند. کم کم پیام و هرمز و سارا هم از راه رسیدند. با نیم ساعت تاخیر بالاخره استارت جلسه را زدیم.
در آن جلسه از جنبه های مختلفی اوضاع پناهندگی را توضیح، و مورد بررسی قرار دادیم و به سئوالات مختلفی که دوستان شرکت کننده مطرح می کردند پاسخ دادیم. من در بخشی از صحبت هایم به نقش فدراسیون سراسری پناهندگان ایرانی در سرنوشت پناهجویان و اهمیت و ضرورت ادامه کاری و تقویت بنیه سازمانی آن صحبت کردم و پیام حاتمی هم از کیس های مختلف پناهندگی و نحوه آمادگی پناهجویان برای مصاحبه و شرکت در دادگاهها صحبت کرد و نکات مهمی را در این مورد توضیح داد.
به گفته شماری از دوستان شرکت کننده، جلسه برای آنها بسیار آموزنده و پر ثمر بوده است.با این حال بسیاری از پناهجویان خواهان گرفتن مشاوره فردی بودند در حالی که وقت و انرژی باقی نمانده بود و می بایست سالن را ساعت ۱۰ شب تحویل می دادیم، به همین خاطر اعلام کردیم برای دوستانی که به مشاوره فردی نیاز دارند روز یکشنبه را به آن اختصاص می دهیم. جهت مشاوره فردی شماری از آنها برای روز یکشنبه نام نویسی کردند و من و سارا نخعی مسئول فدراسیون در استکهلم به ۶ نفر از آنها مشاوره فردی دادیم. سقف وقت مشاوره از ساعت ۱۴ تا ۱۸ اعلام کرده بودیم وقت بسیار محدود بود تا نزدیک ساعت ۱۹ جلسه مشاوره ادامه یافت. برای شام هم مهمان الهام و رضا بودم تا آنجا مسیر طولانی در پیش داشتم. بالاخره با کمک سارا و هرمز عزیز خودم را به آنجا رساندم الهام از دوستان قدیمی من است ولی رضا را برای دومین بار بود می دیدم پسر و دو دختر نازنینش خیلی بزرگ شده بودند بیش از چهار سال بود آنها را ندیده بودم.بهرحال شام خوش مزه ای خوردیم و کلی حرف زدیم و بعد به منزل سارا و هرمز برگشتم.
امیر و آرزو مشعلیان و آرش راجی عزیز نیز به محل جلسه آمده بودند و برای من کادو های قشنگی آورده بودند (یک پیراهن و یک کیف رودوشی) بسیار زیبا. آنها از دوستان به نسبت قدیمیتر هستند خوشبختانه هر سه نفرشان در یک سال گذشته اجازه اقامت دریافت کردند، حیف که وقت نشد ساعاتی را در کنار این عزیزان بگذرانم. از همینجا از آرش و امیر و آرزوی عزیز تشکر و قدردانی می کنم و همینطور از عاتکه و رضا که برای دیدن من آمده بودند اما حیف که وقت کم آوردیم.
بعد از جلسه روز جمعه با هرمز و سارا به خانه آنها برگشتیم.
برای روز شنبه هم با بچه های یوتبوری قرار گذاشتیم و باهم در مرکز استکهلم حسابی چرخ زدیم و غذا خوردیم. در برنامه خودم گنجانده بودم فرامرز قربانی و آوات فرخی، از دوستان قدیمیتر را هم ببینم. به منزل آنها رفتم و تا ساعتی از شب حرف زدیم و زمین و زمان را به هم دوختیم، هرچند فرامز دو برابر من و آوات حرف می زد. بچه های خوشگل و نازنینشان را برای اولین بار بود می دیدم خیلی خوشحال شدم. آوات از شهر دیگری پیش برادرش بود در حال برگشت یک بسته جوراب برای فرامرز آورده بود همه آنها سایز پای من بود آوات هم جوراب ها را به من داد.
برنامه دیگرم این بود که دوست عزیزم ضرغام اسدی را ببینم، برای اولین بار بود او را می دیدم یکی دو سال است با فدراسیون همکاری می کند، ضرغام اسدی از بستگان عبدالله اسدی نیست ولی دوست و همکار بسیار خوبی است. قرار گذاشته بودیم روز دوشنبه برای صبحانه به خانه هرمز بیاید. ساعت ۹ صبح از راه رسید،هم صبحانه وهم نهار را با هم خوردیم و کلی باهم صحبت کردیم و تا ساعت ۳ بعدازظهر باهم بودیم. اما سنگینی این برنامه ها همیشه روی دوش سارا نخعی و هرمز رهای عزیز است و هردوی آنها برای من عزیز و قابل احترامند و بابت اینکه در آن چند روز من را همراهی کردند تشکر و قدردانی می کنم و خوشحالم از اینکه سالهاست با دوستان عزیزی مثل سارا و هرمز فعالیت می کنم.
باید به جنبه با هوشی و تمرکز خودم نیز در این سفر اشاره کنم، من معمولا وقتی به سفر می روم خیلی تمرکز می کنم وسایلی که به آنها نیاز دارم مثل دارو،لباس کافی و وسالیل حمام و غیره یادم نرود، ولی با این حال بلیط رفت و برگشتم که پرینت گرفته بودم در داخل قطار جا گذاشته بودم. وقتی هم به مرکز استکهلم رسیدم می خواستم بلیط رفت و آمد برای سه روز داخل مترو بخرم متوجه شدم هم کارت بانکی و هم کارت شناسائی ام را به همراه ندارم تازه متوجه شدم آنها را در جیب کاپشن دیگری که روز قبل از سفر پوشیده بودم جا گذاشته بودم. بلیط سه روزه میترو ۲۶۰ کرون بود ولی من فقط ۲۵۰ کرون پول نقد داشتم مجبور شدم بلیط یک روزه بخرم.موضوع دیگر این بود بالاخره چترم را هم جا گذاشتم،من در سوئد در چهار فصل سال ازچتر استفاده می کنم و چتر همیشه یکی از همراهان من است ولی با این حال چترم را نیز در منزل الهام جا گذاشتم. این هم گوشه های دیگری از سفر من به استکهلم بود.
ولی واقعا وقتی پای صحبت با بعضی از پناهجویان می نشینم چنان غم انگیز است که هوش و حواس برای کسی باقی نمی گذارد. همیشه میگم کاش قدرت دنیا دست من بود تا به این همه بی عدالتی که جامعه بشری با آن روبه رو است پایان می دادم. ولی در زمینه پناهندگی در یک ماه گذشته خبرهای خوب و امیدوار کننده را هم اعلام کردیم و بدینوسیله بسیاری از دوستان پناهجو به آینده خود امیدواری بیشتری پیدا کردند. امیر حسینی، آکو زرین، ستاره سلطانی،مریم کمالی و مانی، محمد عبدالزاده، مریم تهرانی و خانواده اش سیامک و شایان،احمد حسینی و ندا اسفندیاری و فرزندانشان پارسا و پویا، از جمله کسانی بودند در این مدت در شهر گوتنبرگ اجازه اقامت گرفتند. امیدوارم این خبرها همچنان ادامه پیدا کند. جا دارد هینجا به همه پناهجویان توصیه کنم در هرشهر و کشوری که هستند با فدراسیون سراسری پناهندگان ایرانی تماس بگیرند و با این سازنان همکاری کنند چرا که فدراسیون بهترین ظرف مبارزه پناهجویان است.