“هستی و زمان” نودساله شد! نگاهی به مهم‌ترین اثر مارتین هایدگر

از کتاب هستی و زمان اثر مارتین هایدگر، در هنگام نخستین انتشار، استقبالی بی‌نظیر به عمل آمد. این کتاب در طول سالیان متمادی تا اکنون، بر تمامی جریان‌های فکری – از هرمنوتیک هانس گئورگ گادامر، فلسفه سیاسی هانا آرنت، اگزیستانسیالیسم ژان پل سارتر، ساختارشکنی ژاک دریدا و پدیدارشناسی موریس مرلوپونتی گرفته تا اندیشه‌های متفکرینی چون میشل فوکو و یا امانوئل لویناس تأثیری انکارناپذیر گذاشته است و سیر تفکر فلسفه یک قاره در سده گذشته آشکارا وامدار او است.

در جوار این تأثیرهای بزرگ فلسفی، بخش بزرگ علوم انسانی نیز ازجمله جامعه‌شناسی و روان‌شناسی و ادبیات و هنر، واضح و آشکارا تحت تأثیر این شاه‌کار فلسفی سده بیستم قرارگرفته‌اند. یکی دیگر از دلایل اهمیت این اثر که شاید جز پراهمیت‌ترین آن‌ها باشد، پیش‌برد جریان فکری پدیدارشناسی ادموند هوسرل است، تا حدی که مارتین هایدگر را در ردیف مهم‌ترین پدیدارشناسان قرار می‌دهند.

 

رساله افادات در فلسفه و هستی و زمان به‌عنوان دو اثر اصلی هایدگر شناخته شده‌اند. به گفته خود هایدگر در بند ۸ هستی و زمان، این کتاب در دو قسمت طرح‌ریزی شده بود. آنچه امروز پیش روی ماست، قسمت نخست آن است که شامل درآمد و بخش نخست آن یعنی تحلیل بنیادین دا زاین به‌صورت تمهیدی و بخش دوم آن با عنوان دا زاین و زمان‌مندی است.

بخش نخست سراسر تحلیل و شرح مناسبات انسان با خود، با جهان و با موجودات گوناگون است. بخش دوم، همین مضامین بخش اول را از حیث زمان‌مندی و تاریخ‌مندی برمی‌رسد.

هر آن‌کس که بپرسد “هستی چیست؟”، یا از هستیِ چیزی سخن بگوید، ناخواسته از فهمی خبر داده است که او از هستی دارد، چه این فهم روشن باشد چه مبهم و گنگ. فهم تقریبی از هستی، در هر حالت، چه آگاهانه و با شناخت باشد و مجهز به مفاهیم فلسفی و چه مبهم و گنگ، پیش‌شرط پرسش درباره هستی است. اما اینکه هستی چیست و آن‌را چگونه باید فهمید، از دیرباز یکی از مطرح‌ترین مسائل انسانی و به‌تبع آن مسئله فیلسوفان بوده است. افلاطون دراین‌باره در کتاب سوفیست پس از گفتگوی طولانی می‌گوید، در فهم هستی که از دیرباز ظاهراً بر همه آشکار بوده است و ما نیز زمانی می‌پنداشتیم این لفظ را می‌فهمیم، اینک پای‌درگل مانده‌ایم.

هستی و زمان اثری است که برای نخستین بار پرسش بدیهی درباره هستی را به وجهی دیگرگون مطرح می‌کند. نقل‌قولی که از کتاب سوفیست افلاطون آمد، و اولین سطوری است که خوانندهٔ هستی و زمان با آن روبرو می‌شود، بیانگر اهمیت این موضوع برای هایدگر و برای کل فلسفه است.

واژهٔ «دازاین» را باید به‌رغم تطابق آن با مفهوم انسان، به شکلی دیگر تعریف کرد. زیرا «دا زاین» نه واژه‌ای دال بر بودنِ آدمی،‌ بلکه بر شیوه بودن او است. به‌زعم هایدگر، هر آن بخواهیم شیوه بودن انسان در جهان ‌را بررسیم، نخست با درک نسبی او از هستی و جهان و سپس با فهم او از این دو روبرو می‌شویم. هردوی این مختصات را می‌توان از طریق تعیین مناسبات او با جهانِ پیرامونی سنجید. این مناسبات شامل کلیه ارتباطات او، اعم از با دیگران یا با محیط او می‌شود.

شاید بهتر است به مسئله‌ای اشاره‌کنیم که برای برخی همواره پرسش‌برانگیز بوده است. یکی از موضوع‌هایی که هرگاه نام مارتین هایدگر پیش می‌آید موردبحث قرار می‌گیرد، موضع‌گیری سیاسی او در دورهٔ حکومت ناسیونال‌سوسیالیسم در آلمان است. تحلیل این موضوع نیاز به فرصتی بیشتر دارد که در حوصله حاضر نمی‌گنجد.

اما تنها یک نکته: آنچه هایدگر را در جوانی به‌سوی همکاری با نازی‌ها سوق داد، درک خوش‌بینانه و نارسای او از انقلابی بود که او شکل‌گیری آن‌را در نظام رایش سوم احتمال می‌داد. انقلابی که به‌زعم او توان درانداختن طرح تاریخی سرنوشت آلمانی‌ها را دارا بود. البته او به‌زودی بر این خطا واقف شد و از ریاست دانشگاه فرایبورگ کناره‌گیری کرد (۱۹۳۳ ـ ۱۹۳۴). بااین‌همه، برخلاف انتظار عموم، تا مصاحبه خود با مجله «اشپیگل» در سال ۱۹۷۶ دراین‌باره حرفی نزد.

به شهادت مفسران سرشناس و شاگردان و نزدیکان هایدگر، ازجمله “هانس گئورگ گادامر” و “اویگن فینک”، هایدگر زندگی‌اندیش بود، منتها به تفکر سیاسی کم‌توجه و به یک معنا، ناتوان. این‌که علت این ناتوانی و عدم توجه، برخاسته از ادعای او مبنی بر تقدم پرسشِ هستی بر هرگونه کنش آدمی، چه سیاسی و چه فرهنگی بوده است، و این‌که آیا این ادعا اصولاً صدق می‌کند، خود بحث دیگری است. اما آن‌چه به قرائن روشن است، این است که تفکر او بسیار زمینی و متمایل به زندگی است. شاید از همین رو باید درباره جبهه‌گیری سیاسی او سخت‌گیر بود.