چه فرقی دارد من راحله باشم یا ندا و یا هر اسم دیگری، من یک زن زجر کشیده ازیک کشور زیبا، با سرمایه های فراوان با فرهنگ و تمدن بالای چند هزارساله، با مردمانی خوب و مهربان با مردمانی با توانائیها و استعدادهای فروان هستم. اما افسوس، صد افسوس که کشورم را ویران کردند کشورم را نابود کردند، این قوم کثیف این نظام ظلم و وحشت، این انسانهای پست و فرومایه که مانند بلایی بر سر کشور و مردم کشورم فرود آمدند.
حدود یک سال نیم است که از ایران فرار کردم و خدا میداند دراین مدت چقدر خانواده و پدر و مادر پیرم را اذیت و آزار کردند. تمام حسابهایم را مسدود کردند، خانه ام را جزء اموال دولت کردند همه زندگیم را نابود کردند، دراین مدت هنوز نتوانستم روح بیمارم را از خاطرات آخرین سالی که درایران بودم التیام بخشم و هنوز دراین مملکت غریب خود را پیدا نکردم.
با همه سختی ها که هر یک از شما عزیزان که دراینجا هستید مطمئنا آن را لمس کرده اید روزگار میگذرانم. اگر برای برگشت به وطن مشکل نداشتم همین امروز بر میگشتم حتی اگر این کشور بهشت روی زمین هم بود من کشورخودم، مردم خودم، دوستان خودم و خانواده خودم را ترجیح می دهم. اما چه کنم که مجبورم نه از ترس جان خود که درنهایت من هم یک ندای دیگری می بودم؛ به خاطر سلامت جان و روحیه فرزندم مجبور شدم تن به غربت و سختی های اینجا بدهم.
هرشب درآرزوی آزادی ایران اشک می ریزم و حاضرم به عنوان یک ایرانی هر کاری را برای رهایی و کمک به کشورم انجام دهم. دراین مدت با همه مشکلات، ناراحت و دلواپس خانواده ام هستم و گاهی عذاب وجدان می گیرم که به خاطر من چقدر تحت فشار هستند.
مادر و پدرم چه گناهی کردند که باید دلتنگی های فرزندشان را همراه با بازجویی و سوال و جوابهای این انسانهای وحشی و کثیف این نظام برپایه ظلم تحمل کنند ؟ من چگونه میتوانم به خانواده ام، مردمم و به کشورم کمک کنم؟!!
دوستان، ای عزیزان من بیائید دست دردست هم و به یاری هم هر چند از این راه دور گامی برداریم برای کمک به همه عزیزانمان که در وطن خودشان غریب و تنها هستند. بیائید با هم برای همه کسانی که در خانه هایشان هم آرامش ندارند دلگرمی باشیم بیائید برای پدران و مادرانمان بپا خیزیم تا شاید بتوانیم برای دلهای غمگینشان مرهمی باشیم.
راحله خوئی