پیام واحد استرالیا فدراسیون پناهندگان ایرانی در رابطه با مرگ دلخراش هیبت فیضی، گلنار اسدی، هانا و ژینو فیضی

 

از طرف واحدی استرالیای فدراسیون سراسری پناهندگان ایرانی مرگ تکاندهنده هیبت فیضی, گلنار اسدی, هانا و زینو فیضی ۴ عضو یک خانواده را به بازماندگان, اقوام و دوستان این عزیزان تسیلت می گویم و خود را شریک غم و اندوه انان می دانم. همدردی ما را عزیزان, بپذیرید و ما را شریک غم خود بدانید

همینطور همدردی خود را با عبدالله اسدی دبیر فدراسیون سراسری پناهندگان ایرانی اعلام می کنیم. اذعان داریم عبدالله عزیز, که مرگ این عزیزان و بهترین دوستان شما برای تان فاجعه و شک اور است. امیدواریم که بتوا

نیم با بیان کلام و از راه دور موجب تسلی خاطر شما باشیم. امیدواریم که همانند دیگر دوستان همدردی ما با شما در سپری کردن این غم و انده بزرگ به شما یاری رساند

ما در یک دنیای وارونه ای زندگی می کنیم که دولت های شان خود مصوبات بین المللی پناهندگی را براحتی بنفع خود زیر پا می گذارند و حق پناهندگی و پناهنده شدن را از پناهجویان سلب می کنند و راههای رسیدن و دسترسی پناهجویان به کشورهای پناهنده پذیر را نیز می بندند. از این رو پناهجویان فراری از کشورهای اسلام زده و حکومتهای دیکتاتوری خاور میانه برای رسیدن به کشورهای پناهنده پذیر تن به هر راهی می دهند و این چنین قربانی این سیستم کثیف پول و سرمایه می شوند; سیستمی که باعث و بانی قتل بالغ بر ۳۷۰۰ پناهجو از جمله این خانواده در خلال امسال شد

 

ارسلان ناظری

واحد استرالیای فدراسیون سراسری پناهندگان ایرانی

عبدالله اسدی – مرگ تکان دهنده عزیزانم

 

خبر مرگ هیبت فیضی و همسرش گلنار اسدی و دو دختر ۲۰ ساله و دو ماهه آنها بنامهای هانا و ژینو برای من بسیار سخت و غم انگیز بود.

با شنیدن این خبر کمرم خم شد و زانوهایم قدرت حرکت را از دست دادند. قایق آنها که حامل بیش از ۴۰ پناهجو بود شب سه شنبه در نزدیکی جزیره ساموس در یونان واژگون شد و ۱۴ نفر از مسافران آن جان خود را از دست دادند. برطبق خبرهایی که از طریق سرنشینان نجات یافته قایق دریافت کرده ایم هر ۴ عضو این خانواده جان خود را از دست داده اند. هیبت فیضی و گلنار و هانا عزیز و دوست داشتنی و ژینوی دو ماهه قربانی اعمال فاشیستی پلیس یونان شدند و برای همیشه چشم از جهان بستند. قایق آنها به نزدیکی جزیره که می رسد یک قایق موتوری پلیس از راه رسیده قایقران را با خود می برد و قایق حامل پناهجویان را روی آب رها می کند سرنشینان قایق هم می ترسند و شروع به داد و فریاد می کنند و قایق در آب واژگون میشود و به همین سادگی ۱۴ نفر از آنها جان خود را از دست می دهند.

آنها به هیچوجه فکر عبور از این آب های لعنتی را در سر نداشتند و نمی خواستند این مسیر پرخطر را برای درخواست پناهندگی خود انتخاب کنند. بسیار علاقمند بودند در ترکیه بمانند و با فدراسیون سراسری پناهندگان ایرانی فعالیت کنند. به محض اینکه به ترکیه رسیدند با من تماس گرفتند تا اینکه فعالیت خود را در شهر دینزلی با فدراسیون شروع کنند.

تصمیم بر این شد که هیبت عکس خود و دخترش هانا را بفرستد تا هردو را به عنوان نماینده فدراسیون در ترکیه معرفی کنیم. عکسهایی که قراربود تا ۲۰ دقیقه بعد فرستاده شود، پس از گذشت یک شبانه روز نیز به دستم نرسید و خبری از هیبت و هانا نبود. نگران شدم دوباره زنگ زدم پرسیدم: هیبت جان چرا عکس هارا نفرستادید؟ گفت: حقیقتش این است تعدادی از دوستان جمع شده ایم تصمیم داریم بطرف یونان حرکت کنیم. گفتم هیبت عزیز شما دو تا بچه به همراه دارید این آب بسیار خطرناک است این کار را نکنید. گفت: نگران نباش فردی که قرار است ما را به جزیره ساموس برساند آشناست و از این بابت جای نگرانی نیست.

با این حال دو بار روی آب رفتند و هردو بار پلیس آنها را گرفت و به ساحل ترکیه باز گرداند و بسیاری از پول و وسایلشان هم به داخل آب افتاد و از بین رفت. این گزارش هیبت است که از طریق وایبرم فرستاده بود: “کاکه عبه گیان سلام امیدوارم تندرست و شاد باشید. کاکه گیان ما تابحال ۲ بار در مسیر ترکیه به یونان دستگیر شده و با هزار و یک بدبختی و پول دادن به این و آن نجات یافتیم. بار آخر هم سوار قایق شدیم و پس از ۵ دقیقه گذر روی آب موتور قایق خراب شد و همه چیزمان(لباس و پول و….را از دست داده و فقط با خوش شانسی تونستیم جونمون و رو نجات بدیم) امشب بار دیگر وبا قاچاقچی دیگری قصد عبور از آب رو داریم امیدوارم به خاک یونان برسیم.همینکه نجات یافتیم به شما اطلاع می دهیم و مطمئنا به کمک شما نیاز خواهیم داشت.”

این آخرین پیام هیبت بود و دیگر صدای گلنار و هیبت و هانا را نشنیدم. بی قرار بودم و خبرات و تصورات و خواب و بیداری و سفرم به شهر وستروس برای جلسه با پناهجویان هیچ کدام جواب نمی داد. روح و روانم جای دیگری رفته بود تصور اینکه چنین خبری بشنوم هر لحظه برایم سختتر می شد، گوشی آنها دیگرجواب نمی داد. به خود دلداری میدادم و می گفتم آخر اکثر پناهجویانی که به جزایر یونان می رسند تماسشان برای مدتی قطع می شود. بارها گفته بودم هیبت جان ادامه ندهید این راه بسیار خطرناکی است. اما معلوم بود فضای حرکت به سوی یونان در میان پناهجوین در ترکیه بسیار قویتر از آن بود که در آن لحظات بتوان تاثیری بر تصمیم آنها بگذارم. در حال سفر بودم ولی با این حال با هیبت و هانا در تماس بودم. وقتی دیدم قانع نمی شوند این توضیحات را در وایبرم برایشان نوشتم: “پس خیلی مواظب خودتان باشید بویژه قایقی که سوار می شوید هم زیاد خارج از ظرفیت سوار نکرده باشد و هم از نظر ایمینی تکمیل باشد و هم ساعت و روز حرکتتان در هوای صاف و آفتابی باشد.”

صدای مهربان آنها هنوز در گوشم می پیچد. هنوز باورم نمی شود اینها دیگر با من تماس نمی گیرند و در مورد شرایط پناهندگیشان و از اینکه از کردستان عراق چگونه به ترکیه بروند و در چه شهری بمانند و چگونه دلایل پناهندگیشان را برای کمیساریای عالی پناهندگان در ترکیه توضیح دهند و چگونه فعالیت خود را با فدراسیون شروع کنند سئوال نمی کنند.

شرایطی که هر روزه و هر هفته و هرماه، درآن صدها نفر به منظور پناهندگی و برای حفظ جان خود و دست یابی به یک زندگی بهتر جان خود را در مسیرهای صعب العبور و در کامیون ها و دریا ها از دست می دهند، محصول سود و سرمایه و محصول توحش و قوانین بربریت اسلام سیاسی است که امروزه از شمال آفریقا تا خاورمیانه محل زندگی و هستی مردم را به میدان جنگ و زندان و شکنجه تبدیل کرده است. از همینجا به بخاطر مرگ هیبت و گلنار و هانا و ژینو، به بستگان خودم و خانواده و همه دوستان آنها و خانواده و بستگان دیگر پناهجویان جان باخته در این حادثه تسلیت می گویم و خود را در این غم بزرگ با آنها شریک میدانم.

یاد و خاطره عزیزشان همیشه در دلم زنده است

عبدالله اسدی

شبی شاد به مناسبت سال نو

همراه با موزیک

ورود برای همه رایگان است

 

غذای گرم و نوشیدنی موجود است

 

زمان:جمعه ۲۵ دسامبراز ساعت ۱۹ تا پاسی از شب

با اسپورهای ۱ و ۶ و اتوبوس ۶۰ ایستگاه Prinsgatan

جنب سینما هاگا طبقه سوم

 

برگزار کننده:

فدراسیون سراسری پناهندگان ایرانی – واحد گوتنبرگ

تلفن تماس

0762203116         بهنام آزاد

 

 

 

 

جلسه پرسش و پاسخ با پناهجویان در شهر وستروس – سوئد با عبدالله اسدی

در این جلسه در مورد مسائل و موضوعات زیر صحبت می شود

اوضاع جدید پناهندگی و سیاست و قانون جدید دولت سوئد

پاسخ به اقتصادی نامیدن پناهجویان و دور زدن مفاد کنوانسیون ژنو

 

محدودیت های قانونی و تاثیرات زیانبار آن بر زندگی پناهجویان.

ضرورت مبارزه متشکل و سازمان یافته برای دفاع از حقوق پناهندگی

پاسخ به سئوالات و ابهامات پناهجویان

 

فدراسیون همه پناهجویان و علاقمندان به مسایل پناهندگی را به شرکت در این جلسه دعوت میکند

وستروس:یکشنبه ۲۰ دسامبراز ساعت ۱۳

آدرس محل برگزاری جلسه: Kserngatan 51

توجه! پناهجویانی که از کمپ پناهندگی وستروس به جلسه میایند

اتوبوس شماره۳ Västerås flygplatsجنب کمپ پناهندگان را می گیرند

و در Viksängs centrum پیاده می شوند.دوستان همانجا منتظر خواهند بود تا شمارا به محل جلسه راهنمایی کنند

برگزار کننده: فدراسیون سراسری پناهندگان ایرانی در وستروس

صنم موسیشماره تماس برای اطلاعات بیشتر ۰۷۳۵۸۳۹۸۹۶

 

 

 

ابراهیم رستمی – خاطراتی از دوران پناهندگی در ترکیه

در زندگی هر انسانی، لحظات و مقاطع خاصی وجود دارند که نسبت به هر لحظه و مقطع دیگری ویژه ترند و به همین جهت هم نه تنها گوشه ای از ته ذهن انسان را برای همیشه به خود اختصاص میدهند بلکه بعضا مسیر زندگی خود فرد و گاها انسانهای دیگری را هم تغییر میدهند. یکی از این مقاطع مهم در زندگی من، شرکت در مبارزه برای نجات جان ۱۰۶پناهنده(۲۳-۱۳ ژانویه ۱۹۹۲) که قرار بود دیبورت شوند و نجات آنها در شهرک  مرزی اوزالپ(مجموعا دیپورت بیش از ۵۰۰ پناهنده در دردستور کار دولت ترکیه بود و این ۱۰۶ نفر کاروان اول بودند) میسر شد که آخرین پاسگاه ترکیه به مرز ایران بود.

 

هر گاه به روزهای تلاش برای نجات پناهنده گان در ترکیه می اندیشم، به خاطر این پیروزی مهم، اشک شادی در چشمانم حلقه می بندد. هفته ای که ترکیه را لرزاند و رژیم حاکم بر این کشور را در انزار عمومی جهانیان سر افکنده کرد، هفته همبستیگهای عظیم و تلاش خستگی نا پذیر انسانهای نازنین بیشماری که با موفقیتشان ثابت کردند هر دسیسه و نقشه پلیدی را با اراده پولادینشان رسوا و نقش بر آب خواهند کرد و بلاخره هفته ای که حضور در آن یکی از افتخارات زندگی من است. اما این رویداد مهم خلع الساعه نبود و در تحلیل نهایی حاوی درسها و تجارب زیادی بود که من میخواهم به گوشه هایی از آن اشاره کنم.

آنچه در ادامه میاید، خاطرات من از آنروزهای پر طلاطم اوایل دهه ۹۰  میلادی است. کل مطلب را به سه بخش تقسیم کرده ام که بخش اول نوشته، موج عظیم روی آوری به پناهنده گی بدنبال جنگ خلیج از مرز عراق به ترکیه، بخش دوم نقش جنبش های اجمتاعی و شخصیتها در این روند و قسمت/قسمتهای آخر مبارزه برای نجات ۱۰۶ پناهنده که دریک قدمی مرگ قرار گرفتند، را بخود اختصاص میدهد.

 

از همه دوستان گرامی که خود جزو پناهنده های دیپورتی بودند و یا مبارزان دیگر که خاطراتی از آن روزها دارند، تقاضامندم که با نوشتن کامنت و یا تماس در فیس بوک، به هر شیوه ممکن در تدقیق این نوشته، بخصوص بخش آخر(دیپورت) که تا بحال اقدام به نوشتن ننموده ام، مرا یاری دهند./ سپاسگزارم!

 

*رویدادهای منطقه و تاثیرآن بر روند پناهنده گی

بعد از آتش بس مابین ایران و عراق اوضاع سیاسی منطقه عوض شده بود. بدنبال اشغال کویت توسط صدام حسین، فضای جنگی سایه اش را بر منطقه گسترانیده بود. احزاب اپوزسیون ایرانی که در عراق بودند به دور از تاثیرات این رویدادها نبودند. در صفوف رهبری کومله و حزب کمونیست ایران نیز دو نظر مبنی بر اینکه آمریکا به عراق و کویت حمله میکند و یا نه، وجود داشت. این اوضاع همزمان بود با اوج بحث های درون تشکیلاتی «راست و چپ» در صفوف حزب کمونیست ایران و کومله( سازمان کردستانی این حزب). این مباحث تمام انرژی و توان تشکیلات را به خود اختصاص داده بود. عقب نشینی های ما به اردوگاه های عراق موجب شد خیلی ها تصویر روشنی از آینده مبارزه را پیشاروی خود نداشتند. و این همزمان بود که تحلیلی واحد از احتمالات جنگ آمریکا و عراق نداشتیم. بدنبال اشغال کویت توسط دولت صدام، تشکیلات کومله برای تضمین ادامه فعالیتها ی خود تصمیم گرفت از هر ناحیه ای یک نفر را برای ایجاد پایگاه ارتباطی با تشکیلات در شهرهای کردستان و به طریق اولی شهرهای ایران ، در ترکیه اسکان دهد(از ناحیه دیواندره من برای این ماموریت انتخاب شدم).

 

قرار شد که خانواده گی به ترکیه برویم تا برای سکونت در آنجا و انجام کارهایی که در دستور داشتیم، پوششی عادی تر باشد. اگر چه جزئیات زیادی در مورد این ایده و پروژه را دریافت نکردیم، اما به عنوان امری تشکیلاتی خود را برای اجرا آماده کردیم، امید به همکاری دوستانی که قبل ازما به آنجا رفته بودند خود نقطه قوت بزرگی بود.

 

جمعی از رهبری کومله در این که آمریکا به عراق حمله خواهد کرد توهم داشت و بر هیمن اساس مسئولین آسوس (تشکیلات روابط خارجی در عراق) بلیط پرواز ما را برای همان روزی تهیه کرده بودند که قرار بود حمله به عراق آغاز شود.

با حمله آمریکا در اواخر ۱۹۹۰ به عراق، تغییراتی در اوضاع منطقه و ساختار سیاسی احزاب بوجود آمد. عبدالله مهتدی از مدافعان مباحث منصور حمکت در مباحث «راست و چپ»، در جبهه مخالف بحثهای وی در مورد کردستان عراق، قرار گرفت. این تغییر جبهه در واقع زمینه جدایی حزب کمونیست کارگری را مسجل کرد که خود موضوعی طولانی است و وارد این بحث نخواهم شد. در این اوضاع و احوال بحرانی، جهت کاهش جمعیت اردوگاهها، تصمیم بر آن شد که افراد داوطلب از طریق ترکیه به خارج کشور انتقال داده شوند. جمع وسیعی از کادرها و پیشمرگان قدیمی، خانواده ها و هواداران که در عراق سکونت داشتند برای رفتن به ترکیه خود را آماده کردند. و به دنبال آن موجی از اعضا و کادرهای تشکیلات علنی کومله را نیز برای رفتن به ترکیه در بر گرفت.

 

این امر برای ارگانهای مختلف و دست اندرکاران اعزام، منجمله دبیرخانه کومله مستلزم خدماتی طاقت فرسا بود. در این زمان جهت کمک به عنوان دستیار در دبیرخانه، عهده دار وظیفه آماده کردن واحدهای اعزام به ترکیه شدم. هر روزه رفقا را به صورت گروهی به شهرهای مرزی (زاخو و دهوک) میفرستادیم. رفیقی بنام ایرج، به اعزامی ها کمک میکرد تا از راه قاچاق، خود را به ترکیه برسانند. عبور از کوهستانهای این منطقه در کنار پایگاههای مرزی ترکیه بسیار مخاطره آمیز و دشوار بود. در خیلی موارد رفقا مجبور به استفاده از قرص های خواب آور برای خواباندن بچه ها می شدند که بتوانند بی سروصدا ازمابین پاسگاهها مرزی عبور کنند( مناطق مرزی کردستان عراق با ترکیه، توسط ارتش جانی ترکیه شدیدا تحت کنترل بود).

دوستانی که در کاروانهای قبلی به آنکارا آمده بودند، از کاروانهای تازه وارد سخاوتمندانه در خانه های خود پذیرایی میکردند. در مرحله بعدی، پناهجویان با تهیه کیس خود را به دفتر پناهندگی سازمان ملل معرفی میکردند. اردوگا ههای کومله تقریبا سبک شده بود. وسایل شخصی اردوگاهیان از رفیقی به دیگری میرسید، منجمله آلبوم عکسها که با ارزشترین وسایل ما بود. خیلی از نوشته و خاطرات مکتوب یا از بین رفت و یا در اختیار رفقای دیگر قرار گرفت که استفاده از آنها، جایگاه خود را برای شخص بجا مانده نیافت.

امکان تهیه پاسپورت برای همه مشکل بود. اما برای تعدادی از خانواده ها که بچه نوزاد داشتند و یا اینکه رفقای زنی که ماههای آخر حامله گی را پشت سر میگذاشتند، تهیه پاسپورت در دستور قرار گرفت. پس از چند ماه فعالیت در دبیرخانه کومله، خود را برای همراهی با یکی از آخرین کاروانهای اعزام به ترکیه آماده کردم. پاسپورتی که قبل از جنگ خلیج جهت سفر به ترکیه برایم فراهم شده بود را هنوز داشتم، و خواستم که از آن استفاده کنم و از راه مرز ابراهیم خلیل با دادن رشوه به گمرک ترکیه، از مرز عبور کنیم. نام پاسپورتی من پرویز حیدری بود، مشخصاتی که بعدها در ترکیه برای مدتی مورد استفاده قرار گرفت و مفید واقع شد( در میان خیلی از دوستان کومله که من را با لقبم میشناختد، قبول کرده بودند که شهرت من حیدری است و ” ابراهیم حیدری” در ترکیه در خارج از محفل دوستان بخشا پذیرفته شد).

 

ما همگی یک مقدار پول معین از کومله برای اعزام دریافت میکردیم. یک شب در شهر زیبای دهوک ماندیم و از مرز زاخو به گمرک (ابراهیم خلیل) رسیدیم. در این مسیر آبشارهای زیبا و مناطق کوهستانی در فصل پاییزی هنوز سرسبز ، آرزوی در دست گیری قدرت توسط کارگران و زحمتکشان را برای بهره گیری از این منابع در دل تداعی میکرد، بوِیژه امکان درست کردن سدهای بزرگ. کاخهای ییلاقی صدام را دیدم که با فقر اکثریت جامعه مقایسه کردم، کاخهایی که بعد از خروج نیرویهای صدام  از کردستان عراق به اماکن مردم تبدیل نشد بلکه در تقابل با آن، کاخهایی به مراتب عظیم تر ساختند که مردم عوام به «شکوه توخالی» آنها کرنش کنند.

 

در کاروانی که ما به همراه آن اعزام شدیم، رفقا فرشته گلپرور و ماجد پاشایی و بچه کوچکشان، هیرو و علی کرمانشاه، نجیبه و زنده یاد علی نمازی، سلام و تهمینه و تعداد دیگری که اسامیشان را به خاطر ندارم نیز در آن حضور داشتند. نزدیکی های ظهر ۱۲ اکتبر ۱۹۹۱ به مرز و گمرک ترکیه رسیدیم و ما را ساعتها در کناری نگه داشتند. اولین روزی بود که بعد از سالها زندگی در مقابل پلیس و نیروی نظامی، احساس حقارت میکردیم. بعد از ساعتها انتظار، در نهایت، یک مهر بی ارزش به پاسپورت ما زدند و برای هر مهر ۱۰۰و یا ۱۵۰ دلار گرفتند. بدین وسیله ۱۵ درصد از هزینه ای که قرار بود آینده خود را با آن تامین کنیم، همان اول کار به جیب پلیس رشوه خوار ترکیه رفت.

یک شب در شهر سلوپی در مهمانسرایی ماندیم و روز بعد با اتوبوس به طرف آنکارا حرکت کردیم. من کلماتی ترکی بلد بودم اما در مجموع با زبان ترکی استانبولی بیگانه بودیم( «چورک را أکمک و مرغ را تاووک گفتن») خیلی با ترکی آذری فرق داشت. تقریبا همه ما که به ترکیه میآمدیم شناسنامه عراقی داشتیم(بدنبال قیام مردم شهرهای کردنشین عراق، شناسنامه های پرنشده زیادی دردسترس مردم بود). قرارمان بر این بود که اگر در بازدیدها مورد سوال قرار بگیریم خود را «پناهنده عراقی» معرفی کنیم، زبان عربی را هم که بلد نبودیم بماند! بهر حال خود را به این دلخوش کردیم که پلیس های ترک حتما عربی نمیدانند.

بلاخره اتوبوس پس از ۱۴-۱۳ ساعت و یا بیشتر بدون مشکل خاصی به آنکارا رسید( سیزده هم اکتبر ۱۹۹۱). آنزمان مرتب از دپورت پناهنده ها توسط دولت ترکیه خبر پخش میشد و همه تا زمانی که خود را به سازمان ملل معرفی نکرده بودند نگران دستگیری و دیپورت توسط دولت ترکیه بودند. ما نگران بودیم که قبل از رسیدن به آنکارا ما را شناسایی کنند و مشکل برایمان درست شود. به همین دلیل در طول سفر زن و شوهر هم با همدیگر زیاد صحبت نمیکردیم و یا بصورت درگوشی پچ پچ میکردم، چون کُردی ما برای مسافران دیگر قابل تشخیص بود. قیافه های ما نیز با مردم دیگر فرق میگرد و لباسهایمان با لباس عراقی و ترکیه نیز کمتر همخوانی داشت. لباسهای ما بخشا از همان second hand یا باصطلاح «تانه کوره» بود با کاپشنی که خود خریده بودیم. خیلی از رفقای دیگر لباسهایشان را بعضا در یک مغازه خریده بودند. چه بسا همه به یک آریشگاه در سلیمانیه مراجعه کرده بودند، انگار آدمها کپی همدیگر بودند و این شباهت لباسها بعدها در مواردی در پلیس ترکیه، مشکل ساز شد.

 

بازدید وسط راه چیزی بود که ما سالها از آن بیگانه بودیم. مهمترین نگرانی ما از بدنیا آمدن بچه تهمینه بود که همراه ما بود. سلامتی رفیق تهمینه و بچه اش و اینکه اگر بچه در وسط راه به دنیا بیاید، مشغله اصلی سفر ما بود(شاید همه چیز لو برود؟). چون پناهنده های عراقی اجازه نداشتند به آنکارا بروند و در بهترین حالت در اردوگاه سلوپی اسکان داده میشدند. درد زایمان در وسط راه برای تهمینه شروع شد و همسرش کاک سلام مرتب میگفت « تهمینه به قوربانت بم به لکو خوت راگری» این را مرتب تکرار میکرد که در یکی از توقفها در قهوه خانه ای برای چای خوردن توقف کردیم. تهمینه به توالت رفت و زود دوباره به داخل ماشین برگشتند که کسی درد این رفیق ما را متوجه نشود. آنها در اتوبوس نشسته بودند و ما چای و خوردنی برایشان آوردیم. در مقابل تمنا های سلام گفتیم( « آخر تهمینه بیچاره چکار کند ، دست خودش نیست، با قربان و صدقه جلو زایمان را نمی توان گرفت». برای رفیق تهمینه که بیشتر از همه دستشویی و تحرک لازم داشت این سفر طولانی، بیشتر به مانند شکنجه بود. تحمل این سختی ها از جانب وی قابل ستایش بود.

 

به محض رسیدن ما به آنکارا، رفقای دلسوز به استقبالمان آمدند و رفیق سلیمان کاشانی به مثابه نماینده گی کومله زحمات بسیار زیادی را در این رابطه متحمل می شد. رفیق تهمینه به بیمارستان و بقیه هر کدام به خانه دوستانی که از قبل آنجا بودند فرستاده شدیم. ما هم خانواده گی مهمان رفیق نرگس و علی خدری و بچه هایشان شدیم. مهمانی ما به این منجر شد که در آنجا بمانیم و خانه را با هم تقسیم کنیم وزندگی پناهنده گی را در جوار هم شروع نماییم.

 

*پروسه اداری و معرفی خود به سازمان ملل

هر کدام از ما میبایست یک کیس آماده میکردیم که هنگام معرفی خود به دفتر کمیساریای عالی سازمان ملل در امور پناهندگان (UNHCR)آن را تحویل دهیم. ما بطور علی العموم در این کیسها، سابقه و فعالیت سیاسی خود را عوض نمیکردیم و به همین جهت هم تنها یک تائیدیه از طرف کومله و یا احزاب سیاسی شناخته شده دیکر کافی بود تا کمیساریای عالی سازمان پناهنده گان بعنوان مقدمه پروسه پناهجویی، درخواست ما را بپذیرد. تنها چیزی را که میبایست تغییر میدادیم، مسیر ورود به ترکیه بود. ما ناچار بودیم بگوییم از طریق مرز ایران وارد خاک ترکیه شده ایم، چون عراق از نظر سازمان ملل برای ما، کشور «امن» بحساب میامد و در صورت اشاره به ورود از خاک عراق تقریبا به طور قطع بازگردانیده میشدیم.

 

مرحله بعدی و یکی از دردناکترین مراحل دوره پناهجویی، بدون تردید مصاحبه ای بود که پلیس از هر پناهجویی بعمل میآورد، و تنها شانس پناهجوهانی مثل ما که ناچار بودند هویت و گذشته واقعی خود را از پلیس مخفی نگاه دارند این بود که ظاهرا UNHCR پرونده های متقاضیان را در اختیار نهادهای امنیتی ترکیه قرار نمیداد. اما پلیس ترکیه بدنبال جنگ خلیج پناهنده گی موجی از فعالین احزاب سیاسی از عراق به ترکیه را متوجه شده بود. در هر صورت، اینجای کار را دیگر به خاطر حساسیت دولت ترکیه به کُرد و پیشمرگه، میبایست نقش بازی میکردیم و کیس کاملا متفاوتی از زندگی واقعیمان ارائه میدادیم. من تا جایی که بخاطر دارم اکثرا خود را «طرفدار شاه و سلطنت» معرفی میکردیم، و اول و آخر حرفمان هم این بود که از دست فشارهای رژیم ایران فرار کرده ایم.

تقریبا همه رفتار مشابهی داشتیم، عکس العمهایمان به خیلی چیزها شبیه هم بود، اکثر رفقا کاپشنی یک فرم با رنگ مشکی و مدل پیلوتی(خلبانی) به تن داشتند و فارسی را با لهجه کردی صحبت میکردیم. خب، این رُل بازی کردن ما برای پلیس قابل تشخیص بود، چرا که چند مترجم فارسی زبان برای آنها کار میکردند که متاسفانه در خیلی موارد به شغل «شریف» جاسوسی آنها مشکوک بودیم.

ما هم در مرکز پلیس بعضا دور هم جمع میشدیم و همیشه حرف برای همدیگر داشتیم. خاطرات پیشمرگایه تی را برای هم بازگو میکردیم که همه اینها اطلاعات نهادهای امنیتی ترکیه را راجع به ما تکمیل میکرد. پلیس ترکیه به ما میگفتند :« که اینطور! حالا شما گفتید سلطنت طلب هستید، و ما هم باور کردیم!». میت ترکیه( پلیس مخفی) با حالت تمسخر میگفتند: « شاه بیچاره اگر این همه هوادار و طرفدار داشت، چرا سقوط کرد»؟

 

بعد از اینکه چند روزی در مورد چند و چون تهیه کیس پناهنده گی خود را آماده و از تجربیات رفقای قدیمی تر استفاده کردیم، خود را به UNHCRمعرفی نمودیم. مصاحبه اولیه را از ما به عمل آوردند و مصاحبه اصلی را به بعد موکول کردند. دفتر سازمان ملل در منطقه« چانگایا »قرار داشت و محل مصاحبه در زیر زمین ساختمان این دفتر بود. به خاطر ندارم پنجره ای رو به بیرون داشته باشد. تعداد زیادی همزمان در این سالن بودیم و همه همدیگر را میشناختیم، بدون اینکه با همدیگر صحبت کنیم. در این سالن چهار گوش ۳۰-۲۰ صندلی وجود داشت و تقریبا اکثر صندلیها پُر بود. از ۴-۳ درب به این سالن راه داشت و هر لحظه منتظر بودیم که یک مشاور/ وکیل از گوشه باز شده درب یک اتاق، با لهجه عجیب و غریبی اسم یکی از ما را صدا بزند.

 

در این سکوت و انتظار غرق در حفظ کردن کیس بودیم که چه بگوییم. بعضی از رفقا طی دوره فعالیت سازمانی در کومله و هر کدام به دلائل مختلفی پسوند و یا پیشوندی مثلا – آرپی جی، ده بابه، قناسه، یا چاو کال و ریش و… به اسامیشان اضافه شده بود که حالا به مشکلی گاه جدی و بعضا خنده دار بدل شده بود. مثلا کادر محبوب و قدیمی کومله، رفیق اقبال خاتمی که ایشان را در کومله اقبال قناسه خطاب قرار میدادیم هم آن روز در آن زیرزمین ساختمان (UNHCR) حضور داشتند، به وی نگاهی کردم که غرق در افکارش بود، ناخودآگاه شوخی ام گُل کرد و با لهجه ترکی صدا زدم« ایگبال گناسه»، از جای خود مثل فنر برخواست، چون فکر میکرد که یکی از مشاورین او را صدا زده است و معلوم بود، از اینکه آنها این لقب« قناسه» را چگونه میدانند کاملا تعجب کرده است! همه زدیم زیر خنده، اما خود او ناراحت شد و گفت: این چه وقت شوخی کردن است. معلوم بود که رشته افکارش را با این مزاح نابجا از هم گسسته ام. با عذر خواهی سریع من ، خودش هم که انسان صمیمی و شوخ طبعی است، با خنده ای اجباری با ما همنوا شد.

 

با نامه پذیرش از جانب سازمان ملل، خود را به پلیس معرفی میکردیم. در زیر زمین مخوف ساختمان پلیس، مصاحبه شدیم و مانند مجرمین پلاکی را بر گردنمان میاویختند(شاید پلیس ترکیه میخواست بعنوان«متهم» برایمان پرونده سازی کنند و دیپورت نمایند، و یا ….؟ زیاد دقیق به خاطر نمیآورم).

 

ما می بایست هفته ای یکبار جهت امضا خود را به پلیس(امنیت سرا) معرفی کرده و امضا می دادیم. در همان روزهای اول چند نفر از رفقا به بهانه های واهی، وحشیانه مورد شکنجه و آزار پلیس قرار گرفته بودند ، مثلا یکی را به خاطر اینکه کلاهش را از سرش پایین نیاوره بود، بسیار اذیت کردند. زندگی در چنین شرایط تحقیرآمیزی بطور قطع برای هر انسانی دردناک است، اما تحمل این وضعیت برای ما که بعضا از پیش از یک دهه قبل ناچار شده بودیم دست به اسلحه ببریم و تلاش کرده بودیم که در مقابل نیروی نظامی و پلیس درنده ترین رژیمی که تاریخ معاصر به خود دیده از حقوق انسانی نه تنها خودمان بلکه یک جامعه دفاع کنیم و حتی در خیلی از موارد همین رژیم درنده را درس عبرت داده بودیم، بمراتب دردناکتر بود. میدانستیم که این زورگویان مسلح در ادارات دولتی، همان بزدلهای میدان نبردند. اما در آن شرایط جدید ایجاب میکرد که اشکال دیگر مبارزه را در پیش بگیریم!

 

*پیوستن و فعال شدن در تشکل شورای پناهنده گی

با توجه به شرایطی که در آن قرار داشتیم به یک ابزار اجتماعی دفاع از حقوق اولیه خود نیازمند بود، در غیر اینصورت ناملایمات زندگی و شرایط نابهنجار اجتماعی، آدمی را منکوب خود خواهند کرد و ایمان به قدرت اراده اش را از او سلب خواهند نمود. تشکل پناهنده گی و پیوستن به فدراسیون سراسری شورای پناهنده گان نیز تنها ابزار دفاعی ما در آن دوره بود و تلاش کردیم که حول این تشکل جمع شده و بطور سازمانیافته با مشکلاتی که پیش میامد برخورد کنیم و به همین دلیل مهم بود که دوستان کومله با ورود به ترکیه، به این تشکل و حرکت اعتراضی می پیوستند.

قبل از این موج جدید پناهنده گی، بغیر از فدراسیون شورای پناهندهگان، تشکل دیگری بنام «کمیته تدارک برای اتحاد سراسری پناهنده گان ترکیه» فعالیت میکرد. این تشکل علیرغم تلاشهایش، از تاکتیک و مشی چریکی در شیوه اعتراضات فراتر نمیرفت.« کمیته تدارک» آکسیون های زیادی را در مقابل دفتر سازمان ملل فراخوان میداد که بی تاثیر و یا در بهترین حالت بسیار کم تاثیر بودند. به گفته خوشان در مدت ۵۰ روز ۱۰ آکسیون را سازمان داده بودند که تعداد شرکت کننده گان در هر یک از این اعتراضات انگشت شمار بودند. به دنبال به ثمر نرسیدن این شیوه از اعتراض، در تاریخ ۲۷ نوامبر ۱۹۹۱ تعدادی از فعالین کمیته تدارک، در ساعت کاری دفتر حقوق بشر ترکیه، در ساختمان این دفتر اعتصاب غذا کردند که خود سازمان حقوق بشر ترکیه، هیچ وقت با نام اعتصاب از آن نام نبردند. به دنبال این اعتصاب «کمیته تدارک» در اطلاعیه های خود، این چنین نوشتند: « شرکت فعال شما در آکسیون امروز در واقع اعلام آمادگی شما برای گسترش اعتراض در صورت عدم پاسخ دفتر پناهنده پذیری سازمان ملل به خواسته های ماست» در اطلاعیه شماره ۲ نیز آمده بود« پیش به سوی اعتراض سراسری (تحسن و اعتصاب عمومی) ». اینکه چه اقشاری را مورد خطاب قرار میدهند، و با چه اقشاری صحبت میکنند و کی قرار است که از آنها حمایت کند، نامعلوم، مریخی و مجهول بود؟

 

این شیوه چریکی از مبارزه، به مانند دیگر فعالیتها، فراخوان برای آدمهای خیالی بود. چون به غیر از نیروی محدود خود به هیچ نیروی اجتماعی دیگری متکی نبودند. ما تلاش و فداکاری آحاد پناهنده را ارج می نهادیم، اما چه نتیجه ای میتوانستیم از این شیوه مبارزه چریکی نصیب خود بنماییم؟

 

از جانب پلیس و سازمان ملل اهمیتی به این شیوه از اعتراض داده نمی شد و آنرا اصلا جدی نمی گرفتند و رهبران این حرکات از جانب پلیس هیچ امنیتی نداشتند و تحت تعقیق قرار میگرفتند. در میانه این کشمکشها و در حالی که هر روز یک یا چند نفر را به قصد دیپورت به ایران شکار میکردند. تلاش رفقای با تجربه ای در زمینه مبارزات کارگری، چون علی، خدری، علی فرنگ و … موجب شده بود که سندیکاهای کارگری را در دفاع از پناهنده ها را وادار به دخالت نمایند. این رفقا در آن زمان با تعدادی از اتحادیه ها و نهادهای کارگری منجمله دیسک (کنفدراسیون اتحادیه های انقلابی) بمنظور تبادل تجربه، در تماس بودند.

 

در یکی از این تماسها رفیق علی خدری را همراهی کردم، کمی زبان ترکی را یاد گرفته بود و با اعتماد به نفس فراوان با نماینده گان کارگران بحث میکرد. با آن قد کوتاه تنومندش، دستهای پهن و گوشتالود رفیق علی گاهی به آرامی بر روی میز می نشست و آنگاه که در ذهن خود دنبال واژه ای مناسبتر برای تکمیل جمله ای میگشت زیر چانه اش قرار میگرفت. خونسردی، تلاش برای جلب اعتماد طرف مخاطب، قیافه و حالت علی در آنروز، شخصیت غلام در کتاب نینای ماکسیم گورکی را برایم تداعی میکرد.

ادامه دارد…….

 

ابراهیم رستمی ۱۰ دسامبر ۲۰۱۵

 

پلیس یونان انتقال مهاجران را از مرز مقدونیه به اردوگاه پناهندگان آغاز کرد

پلیس یونان صبح روز چهارشنبه انتقال حدود ۱۲۰۰ مهاجر را از مرز یونان و مقدونیه به مراکز نگهداری مهاجران در آتن آغاز کرد.

مقامات مقدونیه این مهاجران را که عمدتا مراکشی، پاکستانی و ایرانی بودند، مهاجر اقتصادی شناخته و از ورود آنها به خاک مقدونیه جلوگیری کرده بود. این افراد سعی داشتند از مسیر مقدونیه خود را به شمال اروپا برسانند.

ده ها اتوبوس مهاجران را از مناطق مرزی به آتن و سپس به مراکز نگهداری مهاجران منتقل کردند تا درنهایت آنها را به کشورهای مبدا بازگردانند. افرادی که حاضر به ترک منطقه مرزی نبودند، توسط پلیس بازداشت شدند.

در این روز، حادثۀ دیگری نیز برای سرنشینان یک قایق مهاجران در نزدیکی جزیره فارماکونیزی (Farmakonisi) در دریای اژه روی داد. در ساعات اولیه روز چهارشنبه واژگونی قایقی که از ترکیه عازم یونان بود، منجر به غرق شدن یازده مهاجر از جمله پنج کودک و ناپدید شدن ۱۳ نفر دیگر شد.

محمد شکوهی- حملات وحشیانه پلیس مقدونیه به پناهجویان، دهها نفر مجروح شدند. مرزها باید به روی پناهندگان باز شود

در هفته های اخیر و به دنبال به اجرا گذاشتن سیاستهای ضد پناهندگی توسط دولت مقدونیه،  از ایجاد دیوار مرزی گرفته تا سیاست ضد انسانی تفکیک پناهجویان، به سیاسی و غیر سیاسی، دهها نفر از پناهجویان دست به اعتراضات گسترده بر علیه این سیاستها زده اند.

در ادامه این اعتراضات روز گذشته حدود ۴۰ نفر در حمله پلیس ضدشورش به پناهجویان که مقدونیه مسیر آنها از یونان به سوی غرب اروپا را سد کرده، زخمی شده اند.گزارش ها حاکیست که پلیس مقدونیه موقتا وارد یونان شد و به سوی این افراد نارنجک مختل کننده حواس انداخت.

در هفته های اخیر پلیس مقدونیه با اتخاذ سیاست ضد انسانی تفکیک پناهجویان به “سیاسی” و”غیر سیاسی”، به تعداد زیادی از پناهجویان فرارکرده از جهنم جمهوری اسلامی اجازه ورود نمی دهد. در واکنش به این سیاست ضد انسانی پیش از سه هفته است که دهها پناهجوی ایرانی در مرز دست به اعتراض و مبارزه زده اند.

سیاست ضد انسانی دولت مقدونیه در برخورد به پناهجویان محکوم است. مرزها باید به روی ورود پناهجویان، از جمله پناهجویان فراری از جهنم جمهوری اسلامی بازشود.

محمد شکوهی ۲۹ نوامبر ۲۰۱۵

 

حسن صالحی- یک تراژدی انسانی در مرزهای مقدونیه

خانه و کاشانه خود را ترک کنی و با هزار و یک خطر خود را از یونان به مرزهای مقدونیه برسانی و آنجا تو را برای رسیدن به یک زندگی امن و بهتر متوقف کنند. برای توقف شما ارتش و پلیس را بکار گیرند، سیم خاردار برپاکنند، نارنجک مختل کننده حواس به سوی شما پرتاب نمایند و با باتوم به جانتان بیفتند.

در این شرایط چیکار می کردید؟ اگر من بودم با هر چه که در دسترسم می بود از خود دفاع می کردم. ببنید که این زن ایرانی گیر کرده در مرز مقدونیه به خبرگزاری آسوشیتدپرس چه می گوید. نامش فاطمه، ۴۱ ساله و اهل اهواز است:

“۱۰ روز است با دو پسرم اینجا هستیم. قصد داریم به آتن برگردیم تا ببینیم چکار می کنیم. ما راهی برای برگشتن به ایران نداریم، آنجا فقط زندان منتظر ماست. ما درک می کنیم که سوری ها، افغان ها و عراقی ها درگیر جنگ هستند، اما ما یک مشکل بزرگ سیاسی داریم. در کشور ما آزادی نیست.”

این تراژدی انسانی را دولتهای دیکتاتور و جنایتکار، حکومتها و دستجات مرتجع اسلامی با حمایت دول غربی و روسیه همپیمانان منطقه ای شان برای انسانها آفریده اند. خودشان مسئول این کوچ اجباری و دربدری انسانها هستند. این انسانها محتاج در این سرمای گزنده نیاز به کاشیانه و همدردی دارند نه باتوم و ارتش و نارنجک مختل کننده حواس. شرم بر این دولتها باد! مرزها را باز کنید.
حسن صالحی

 

بستن مرزها اقدامی غیر انسانی علیه پناهجویان است

روز جمعه ۲۰ نوامبر کشورهای یونان،مقدونیه و صربستان در اقدامی مشترک مرزهای خود را بر روی شمار زیادی از پناهجویان تحت نام “پناهجویان اقتصادی” بستند.از آن روز تاکنون بجز به پناهجویان از سوریه،عراق و افغانستان اجازه عبور نداده اند.

پناهجویانی که اجازه عبور پیدا نکرده اند در مرز یونان و مقدونیه دست به تحصن زده اند و در میان متحصنین پنج نفر به نشانه اعتراض لب های خود را دوخته اند.سه نفر از این پناهجویان لب دوخته، ایرانی هستند. هر روز به تعداد این پناهجویان که در این نقطه مرزی عبورشان متوقف شده است افزوده می شود. سردی هوا و خستگی و گرسنگی و نداشتن سرپناه برای استراحت و عدم دسترسی آنها به خدمات درمانی و بهداشتی، شرایط زندگی را برای این دسته پناهجویان دشوار و غیرقابل تحمل کرده است.محدودیت های مرزی در سال جاری باعث شد بیش ۳۴۰۰ پناهجو در دریاها و مسیرهای صعب العبور و در کامیون ها جان خود را از دست بدهند.متاسفانه در همین یک ماه گذشته تصمیمات و سیاست ها و محدودیت هایی که دولت های اروپایی و کشورهای منطقه بالکان در خصوص پناهجویان اتخاذ کرده اند می رود که اوضاع پناهندگی از هر دوره ای سخت و دشوارتر شود.

 

از نظر فدراسیون سراسری پناهندگان ایرانی، رده بندی پناهجویان به اقتصادی و جنگ زده و غیر جنگ زده و سیاسی و غیر سیاسی پوچ و بی معناست. تا آنجایی که به ایران و پناهجویان ایرانی بر می گردد دلیل پناهندگی آنها فقط اقتصادی نیست و پناهندگی ایرانیان تنها به این دوره حاد پناهندگی بر نمی گردد، این روند بیش از سه دهه است ادامه دارد.

پناهندگی ایرانیان محصول بیش از سه دهه حاکمیت داعشی ها در ایران است.پناهندگی آنها محصول قوانین اسلامی و وجود یک مشت آخوند دزد و جانی و جنایتکار است که تنها به واسطه زندان و اعدام و ایجاد وحشت، خود را سرکار نگاه داشته اند،به واسطه قوانینی که برمبنای آنها دست و پا می برند،تا حد مرگ “متهمین”را شکنجه می کنند،گروهها و دستجات چماق دار سازمان می دهند و بوسیله آنها ترس و وحشت ایجاد می کنند و خواسته ها و مطالبات حق طلبانه مردم را با زندان و شکنجه و اعدام پاسخ می دهند.پناهجویان ایرانی محصول چنین شرایطی هستند.این پناهجویان از کشوری بنام ایران فرار می کنند که در آن بالاترین آمار زندانی سیاسی وجود دارد.کشوری که در آن بیشترین فعالین کارگری و سندیکایی و فعالین حقوق مدنی و بالاترین زندانی عقیدتی دارد. بسیاری به دلیل داشتن باور و افکار چپ گرایانه و آته ایستی و یا بدلیل باور به یک مذهب خاص غیر از مذهب اسلام در زندان نگاهداری می شوند.

صحنه های دلخراش تصاویر تحصن و لب های دوخته پناهجویان ایرانی در سایت ها و شبکه های مختلف خود نشاندهنده اوج بی عدالتی در سیستم قضائی و دادرسی در ایران است.تصور نمی رود دولت های یونان و مقدونیه و صربستان که به مدت یک هفته است مرزهای خود را بر روی آنها بسته اند با شرایط موجود در ایران و دلایل پناهندگی ایرانیان نا آشنا باشند.

اعتصاب غذا

بااین حال فدراسیون سراسری پناهندگان ایرانی در هیچ شرایطی اعتصاب غذا و لب دوزی و خود آزاری را به پناهجویان توصیه نکرده و نخواهد کرد و همینجا از پناهجویان اعتصابی در مرز یونان و مقدونیه می خواهد برای جلوگیری از آسیب های جسمی به خود و به تحلیل رفتن توان فیزیکیشان، لب های خود را باز کنند و به اعتصاب غذای خود پایان دهند و به همراه هزاران پناهجوی دیگر به اشکال گوناگون به مبارزه خود ادامه دهند. مرزها باید بر روی پناهجویان باز شود. پناهجویانی که از سوریه، عراق، افغانستان و ایران و مناطق دیگری که دولت ها و گروهها و دستجات اسلامی مخل آسایش و امنیت زندگی مردم شده اند واجد شرایط پناهندگی هستند و مرزها باید بر روی آنها باز شود.

 

فدراسیون سراسری پناهندگان ایرانی

۲۷ نوامبر ۲۰۱۵

 

 

 9408-22t392 709539_290 709541_852

فدراسیون سراسری پناهندگان ایرانی