شاید موضوع پیچیدهای نباشد، شما هم در کشور خودتان، بسته به نوع زیست و افکار و عقایدتان تحت فشارهای مختلفی مانند نامهربانیهای خانوادگی، اجتماعی یا حکومتی هستید و تصمیم میگیرید برای پاس داشت روح زندگی و در خیلی از موارد، نجات جانتان از سازمانهای بینالمللی تقاضای کمک کنید.
اما ادامه ماجرا بنا بر نوع پرونده تان، سمت وسو و پیچیدگیهای خودش را پیدا میکند. در این میان پرونده یک پناهجوی همجنس خواه، در چهارچوب کاری “کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل” از الویت بیشتری برخوردار است و به این دلیل که قریب به اتفاق همجنسخواهانی که از ایران خارج میشوند از همه نامهربانیهای خانوادگی، اجتماعی و حکومتی، هم زمان رنج میبرند و از آنجا که همجنسخواهستیزی شهرهای کوچک ترکیه، چندان تفاوتی با ایران ندارد، در معرض فشارهای روحی روانی مختلفی در کشور ترکیه هم هستند.
بر خلاف تصور خیلیها، سازمانهای حامی “همجنسخواهان” ایرانی مستقر در آمریکا و کانادا با حجم وسیعی از تقاضای کمک از طرف این قشر فراموش شده و به حاشیه رانده شده ایرانی مستقر در ترکیه روبرو هستند تا جایی که گاهی نمیتوانند به تمام مشکلات مختلف این پناهجویان همجنسخواه رسیدگی کنند. اکنون به واقعیت پنهان زندگی واقعی این افراد میپردازیم.
من یک همجنسگرا هستم؛ بدلیل وجود قوانین اسلامی در ایران و اینکه سیستم حکومت اسلامی افرادی مثل ما را نمی پذیرد مجبور به ترک ایران شدم. در ایران بنابر همان قوانین اسلامی، من با خطر سنگسار و اعدام روبرو بودم.
امـا تمام مشکـلات یک همجنسگرا در ایران تنها قوانین نیستند. حتی خانواده نیز ما را نمی پذیرد. پدر من در قید حیات نیست و من با مادرم زندگی می کردم، اما وقتی مادرم متوجه این موضوع شد من را از خودش طرد کرد؛ دیگر مرا نمی پذیرفت و به من کم محلی می کرد. این مشکلات در محل کار هم ادامه داشت. بخاطر ظاهر و نوع پوششم اصلا نمی توانستم وارد کارهای دولتی بشوم. خب من دوست داشتم که ابروهایم را بردارم، لباس تنگ بپوشم، موهای بلند و رنگ کرده و گوشواره داشته باشم. مشکلات من از آنجایی آغاز شد که دوست پسرم که قرار بود با هم ازدواج و زندگی کنیم بعلت مشکلاتی که خانواده اش بوجود آوردند خودکشی کرد و از آنجایی که پدر او از پرسنل نیروی انتظامی بود شدیدا تحت تعقیب خانواده اش قرار گرفتم. تمامی این مسائل دست به دست هم داد و کار برایم بقدری سخت شد که دیگر نمی توانستم در ایران بمانم. اکنون در ترکیه وهمراه شوهر خواهرم زندگی میکنم…
( مشکلات این نوع از پناهجوها، انواع مختلف و گاه غیرقابل تصوری را در برمیگیرد، از بدرفتاری دیگر ایرانیهای پناهجو با آنها گرفته تا حتی تجاوز جنسی و گرفتاریهای پزشکی و بهداشتی. و همه این مشکلات با توجه به این که تعداد زیادی از این پناهجوها از حمایت عاطفی و مالی خانوادههایشان هم محروم هستند، شرایط بغرنج و غیرِقابلِ تحملی را برای آنها ایجاد میکند.)
…البته او هم تازه من را پذیرفته؛ اوایل حتی او هم من را انکار می کرد و من را به خانه راه نمی داد. اما به مرور زمان و بعلت اینکه اینجا افراد مثل من زیاد هستند، بعد از مدتی و کم کم رابطه اش با من بهتر شد و اجازه داد که من با آنها زندگی کنم. بطورکلی در ترکیه از ایرانی ها چیز بدی ندیدم و رابطه خوبی که بر اساس احترام متقابل هست برقرار می باشد.
سامان یکی دیگر از پناهجویان همجنسگرا زندگی در ترکیه را هم زیاد راحت توصیف نمی کند. او معتقد است که ترکیه هم بسیار شبیه به ایران است:“اینجا آزادی دارد، اما من فکر می کنم، اینجا برای خانم ها خوب است چون مثلا می توانند روسری سر نکنند و بعبارتی از حجاب اجباری که در ایران بود نجات پیدا کرده اند، اما برای یک همجنسگرا آزادی به معنای واقعی کلمه حتی شاید در تمام دنیا هم وجود نداشته باشه. در ترکیه مجبور هستم کار کنم چون از هیچ جایی پشتیبانی مالی نمی شوم و مجبورم برای اقامت در ترکیه، پول خاک هم بدهم. در محل کارم همان اوایل، چون من موهای بلندی داشتم مدام از مدل و رنگ موها و ابروهای من ایراد می گرفتند. شهری که من زندگی می کنم یک شهر مذهبی است و مردم اینجا با یک دید بد به امثال من نگاه می کنند. بارها شده که به من فحش دادند و حتی ۲ مرتبه کتک خوردم. شکایت هم کردم اما بخاطر یک سری مشکلات از ادامه و پیگری شکایتم منصرف شدم. از همه این مسائل که بگذریم بعضی از کارفرماها بعد از اتمام کار پول نمی دهند که این مشکل مختص یک همجنسگرا نیست و تمام ایرانیان پناهجو با آن روبرو هستند، حتی تهدید هم می کنند شاید باور نکنید اما روی یکی از بچه ها که حقوقش را می خواست هفت تیر کشیده بودند.
سامان در مورد وضعیت فعلی پرونده اش چنین می گوید: “۵ ماه بعد از ورود و پیش مصاحبه، مصاحبه اولم را در دفتر کمیساریای عالی پناهندگان در آنکارا انجام دادم. دو ماه بعد مجددا من را برای مصاحبه خواستند و یک ماه بعد جواب منفی دادند. من به این حکم اعتراض کردم و درواقع استیناف خواستم، اما بعد از ۲۰ روز پرونده ام را بستند! من با وکیلم تماس گرفتم و قرار شد پیگیری کند. در این دوران شرایط بسیار سختی را از نظر روحی و روانی تحمل می کردم برای اینکه من راه پیش و پس نداشتم. اتفاقا این مشکلات را با دفتر آسام (رابط بین پناهجویان و سازمان ملل که در اکثر شهرهای پناهجو پذیر شعبه دارد) در میان گذاشتم. اما شرایط روحی ام بقدری وخیم بود که دست به خودکشی زدم.
بعد از شش ماه مجددا UN پرونده من را باز کرد و قرار شد که رسیدگی کنند. اما اصلا مشخص نیست که چقدر اینجا باید بمانم. در واقع UN همه را در بلاتکلیفی نگه داشته است. شرایط زندگی در اینجا واقعا سخت است؛ من می خواهم به تمام افراد مسئول و سازمانهایی که دخیل در این امر هستند بگویم که کسی را بیخود و بی دلیل در ترکیه نگه ندارند زیرا که نه پشتیبانی ای هست و نه حمایتی. من واقعا برای سازمان ملل، متاسفم که اینقدر نسبت به پناهجویان ساکن در ترکیه بی تفاوت است”.
“سری اول مصاحبه خیلی خوب بود. سری دوم مترجم ایرانی بود که واقعا رفتار بدی داشت و بسیار نا امید کننده صحبت می کرد. از نظر ترجمه هم مشکل داشتم و مترجم بد ترجمه می کرد. سوالات وکیل هم در برخی مواقع خیلی بی ربط بود یعنی به پرونده من هیچ ارتباطی نداشت. اتفاقا به این دو مورد در نامه استیناف هم اشاره کردم. مصاحبه دوم من یک ساعت طول کشید و من را بین مصاحبه، پیش روانپزشک فرستادند. مقداری هم قرص دادند، قرص های اعصاب، این قرص ها خیلی تاثیر بدی روی من داشت بطوری که بعضی وقت ها بی اراده می خندیدم یا گریه می کردم.“
سامان بعنوان یک انسان، دوست دارد آزادانه زندگی کند و همچنان در انتظار دریافت جواب از کمیساریای عالی پناهندگان در ترکیه می باشد.
به امید روزی که همه در دنیایی آزاد و به دور از سرکوب زندگی کنیم.