در یک روز بهاری ریحانه، دختری ۱۹ ساله که طراح دکوراسیون است به یک بستنی فروشی میرود. در حال یک مکالمه تلفنی با دوستش بود که ناخواسته مردی به صحبتهایش گوش میدهد. صحنه تجاوز به ریحانه در ذهن بیمار آن مرد نقش میبندد. طرح کلی داستان را می ریزد، به سمت دختر رفته و به او پیشنهاد طراحی مطبش را میدهد. ریحانه پیشنهاد مرد را میپذیرد و چند روز بعد از طریق تماس تلفنی برای بازدید از محل قرار میگذارند و هردوسوار بر ماشین شده در جادهای رهسپار میشوند که انتهایش به مرگ ختم میشود. برای لحظه ای مرد از ماشین پیاده میشود، وسایلی از داروخانه خریده و دوباره به راه میافتند. زمانی ریحانه متوجه موقعیت میشود که دیگر کار از کار گذشته و سرازخانهای درآورده است. ریحانه بر سر دوراهی قرار میگیرد،تنبه تجاوز دادن یا دفاع از خود؟ تصمیم میگیرد به هر شکل ممکن اجازه تجاوز را به مرد ندهد و در درگیری با او ضربه چاقویی به بازوی راستش زده و بنا به دلایل نامعلومی در بیمارستان مهرادمیمیرد. سرنوشت طراح نوزده سالهای که تا ساعتی پیش هزاران امید به فردایش داشت به یکباره تغییر میکند. اکنون به جای آیندهای روشن، طناب دار انتظارش را میکشد.کسی که در ۹ سالگی در صحنه تئاتر نقش دخترکی را بازی میکند که از تاریکی و تنهایی میترسد و یک شب، ماه و ستارهها به دیدنش میآیند و به او میگویند که شب ترسناک نیست. آن زمان دخترک اینرا باور میکند اما نمیداند که حقیقت تلخ موجود در جامعهاش همان ترسی است که دارد. ترس از تاریکی شب، تنهایی و تجاوز. هیچ کس صدای ریحانه را نمیشنود، نه هنگامی که بر روی صحنه نمایش است و نه هنگامی که در صحن دادگاه. گوشی برای شنیدن وجود ندارد. همه چیز بر علیه ریحانه است. او باید از حق انسانیاش در دفاع از خود و جلوگیری از تجاوز در برابر داورانی دفاع کند که مذهبشان اسلام است. که به مردان اجازه هرگونه تجاوزی اعم از کلامی، جنسی، روحی و روانی را میدهد. مقتول، مرتضی سربندی ۴۷ ساله، دارای زن و سه فرزند، مامور سابق وزارت اطلاعات بود. خانواده مقتول معتقدند به علت داشتن انگشتر عقیق در دست مرتضی، حتما قبل از سکس صیغه را خود جاری کرده است و به همین سادگی تجاوز تبدیل به صیغه موقت می شود. در اینجا تنها اسلام نیست که برعلیه ریحانه است، حکومت ناب اسلامی است که نقش مهمی را در این داستان ایفا میکند.