sorosh-davani

سروش دوانی: رویا ی خاکستری شش سال بدون اقامت

sorosh-davani

سوئد

 

 

متولد ۱۳۵۸ هستم، متولد سالی که قیام ضد سلطنتی با شعار عدالت و برابری با موفقیت پایان یافته بود. سالهایی که همه مردم خوشحال در خیابانها بودند و پیروزی قیام شکوهمند را جشن می گرفتند.آنها خوشحال بودند زیرا فکر می کردند که حکومت ظلم، بدبختی، فقر و ضد آزادی اندیشه از بین رفته و بجای آن حکومتی که ریشه در رای مردم دارد، جایگزین شده است. غافل از اینکه حکومت جدید بر پایه ولایت فقیه که همانا مظهر استبداد فردی است، جای استبداد سلطنتی را گرفته بود.

 

دولتی که با غل و غم کردن جوانان روشنفکری کار خود را آغاز کرد که موتور محرکه قیام ضد سلطنتی بودند. ۱۳۶۰ سالی بود که بدون شک در خاطره تاریخ معاصر کشور ما باقی خواهد ماند و نسل بعد از نسل خواهند خواند که چگونه مردمی که برای آزادی اندیشه می جنگیدند و در مقابل ابزار سرکوب نظام سلطنتی می ایستادند و شعار مرگ بر شاه می دادند در شبهای سرد سال ۱۳۶۰ یعنی تنها دو سال بعد از قیام، تیرباران شدند و رویای سرخ خود را به گورستان بردند. البته من این فاجعه تاریخی را با اینکه دو سال بیشتر نداشتم از دهانهای متعدد شنیدم. اگرچه شاید قادر نباشم به تجزیه و تحلیل عمیق این فاجعه ملی بپردازم اما می توانم زخم التیام نیافته تاریخ را با پوست و استخوان خود احساس کنم.

 

قبل از آن « جنگ » در پوستین دروغین « هشت سال دفاع مقدس » آغاز گردید که فقط جوانان بیشتری را در مقابل گلوله های آتش بار جنگ خانمانسوز قرار داد و سرمایه هنگفتی را به جیب مافیای قدرت درون مرزی و برون مرزی سرازیر ساخت. یک ونیم میلیون نفر در راستای سوداگری جنایتکاران حاکم جان خود را از دست دادند. فقر، فحشا، بیکاری و دیگر معضلات اجتماعی فرایند رانت خواری حاکمان وقت و جنگ باعث شد که اکثرت جوانان برای فرار از شرایط بد اقتصادی و سیاسی از هیچ کاری دریغ نورزند. بدین ترتیب بود که پدیده مهاجرت و مخصوصا فرار مغزها بصورت قابل ملاحظه ای افزایش یافت.

 

دوران نوجوانی و جوانی من در این سالها طی شد. من با وجود اینکه جوان بودم درد جامعه را کامل حس می کردم. کارگران و زحمتکشان که بیشترین جمعیت ایران را به خود اختصاص می دادند ساعتها کار می کردند تا فقط بتوانند لقمه نانی بر سر سفره فراهم کنند. نهادهای دولتی و سیستم  پیچیده رانت خواری در شکل سپاه پاسداران و بنیادهایی از قبیل بنیاد مستضعفان و ….وابسته به هرم قدرت به موازات تشدید وخامت وضعیت معیشتی مردم، بیش از پیش بر ساختار اقتصادی کشور تسلط پیدا می کردند و سرمایه های ملی بیشتری را در اختیار خود قرار می دادند.

من انسان مذهبی نیستم ولی به خدا اعتقاد دارم. بعضی وقتها این سوال در ذهنم می گذشت که آیا خدایی وجود دارد؟ آیا کسی که می گویند هست و شاهد اعمال ماست الان خواب است یا الان مشغول کار دیگری است که مشاهده نمی کند مردم مظلوم، مظلومتر می شوند و زورگویان و دزدان، ظالم و ظالمتر.

 

آیا انصاف و عدلی وجود دارد؟ دستگیری جوانان، مبازره با بد حجابی، بدرفتاری با ارباب رجوع در ادارهها، دادن قدرت به نوجوان چهارده ساله بسیجی که به خودش اجازه بدهد به کسی دیگر هر طور که مایل است رفتار کند و در واقع بی احترامی کند، وجود پارتی بازی در جامعه، تفتیش عقاید و قتل عام افراد تنها بخاطر داشتن اندیشه ای دیگر، سانسور و سرکوب، اعدام در ملاعام و عدم وجود امکانات اولیه برای زندگی باعث شد تا خشم و نفرت من نسبت به شرایط سیاسی- اقتصادی و اجتماعی آن روز دو صد چندان شود. هشت سال پیش با آمدن در خیابان و سر دادن شعار « مرگ بر جمهوری اسلامی » و آتش زدن  موتور یکی از نیروهای سرکوبگر برای دفاع از خود تا حدودی خشم خود را خالی کردم اما این خشم تا زمان سرنگونی رژیم از بین نمی رود.

 

من در دوران نوجوانی مجبور شدم خاک وطنم را ترک کنم. اکنون حدود شش سال است که در کشور سوید زندگی می کنم بدون اینکه اقامت داشته باشم. بعد از شش سال هنوز اقامتی ندارم و این بدان معناست که من جواز ارتباط با مردم یعنی کار کردن و تحصیل را ندارم. اگرچه شش سال است که ساکن کشور سوید هستم اما بدلیل نداشتن اقامت هنوز خود را غریبه احساس می کنم. من بعنوان انسانی که به پدیده های پیرامون خود اهمیت می دهد و خواستار تغییر و پیشرفت است اجازه ندادم نداشتن اقامات سبب افسردگیم شود. بدین ترتیب، از همان روزهای اول در تمام راهپیمایی ها علیه رژیم ولایت فقیه شرکت کردم. ترک وطن یک تحمیل بود. وطنم را ترک کردم اما فعالیت سیاسی در راستای جلب افکار عمومی پیرامون جنایتی که در میهنم می شود را هرگز کنار نگذاشتم و تا زمان از هم پاشیدگی نظام رعب و وحشت نیز کنار نخواهم گذاشت. زیرا، اعتقاد دارم ما همه جا می توانیم تاثیرگذار باشیم.

نابود باد رژیم استبدادی مبتنی بر ولایت فقیه، زنده باد دموکراسی و عدالت اجتماعی