Fariba_Zare_171_x_208

فریبا زارع بیزارم از احکام عاشق کش اسلامی

 Fariba_Zare_171_x_208

هر روز در میان رسانه ها خبرهای گوناگونی از بازداشت فعالان حقوق زنان را شاهد هستیم. زنانی که به جرم تلاش برای برابری حقوق مردان و زنان  آن هم از راه های مسالمت آمیز بازداشت و به حبس های طولانی مدت محکوم می شوند. زنانی که اکثرا نامشان آشناست و در میان رسانه ها عمومی شده است. اما چه بسیارند زنانی که نامشان رسانه ایی نشده است و همچنان در حال گذران دوران محکومیت خود در درون خانواده خودشان هستند. انسان هایی که تنها جرمشان “زن” به دنیا آمدن است.

روی صبحتم با تمامی زنانی است که در ایران به دنیا آمده اند و زندگی می کنند و هر روزشان را با بایدها و نبایدهائی که قبل از هر چیز خانواده و سپس جامعه و حکومت به آنها تحمیل میکند, می گذرانند. در ساعتی از شبانه روز کودکی چشم به این جهان می گشاید و اگر جنسیتش “مونث” باشد و از بدی روزگار در خاک ایران هم متولد شود اینگونه معنا می دهد که بدبختی هایش آغاز شده است. از همان اوایل کودکی محدودیت ها برایش شروع می شود و در ۹ سالگی هم او را توجیه می کنند که اکنون بالغ شده و به جای بازی با عروسک و شناخت خود و دنیا باید هر لحظه پذیرای مردی باشد که به خاستگاری اش بیاید. او را توجیه می کنند که از این پس باید نماز بخواند و از شخصی به نام “فاطمه” که دختر پیامبر اسلام بوده است عبرت بگیرد و اعمال او را سرمشق زندگی اش گرداند. یعنی در ۹ سالگی ازدواج کند و فقط بچه به دنیا بیاورد و در خانه کار کند تا بمیرد. به او می آموزند که با لباس سفید به خانه شوهرش برود و با کفن سفید هم بیرون بیاید! آری؛ این است واقعیت تلخ زن بودن در جامعه ایران و حکومت اسلامی

هوای تابستان در جنوب گرمتر از هرجای دیگر ایران است اما برای من که زن هستم این مساله هیچ اهمیتی برای حکومت و مردان مسلمان هوسران سرزمینم ندارد و باید خودم را در میان پارچه ایی بپوشانم تا چشم مردی به من نیفتد و من باعث به خطر افتادن دین و ایمانش نباشم. از همان اوان کودکی هم بر در و دیوار شهرمان تصاویری از دختران محجبه را نشان ما داده اند تا بپذیریم زن بودن در این جامعه سوخته معنایش این است. اینکه زیبائیت را کسی نبیند و عاشق شدن بر تو حرام است.آری؛ این است واقعیت تلخ زن بودن در جامعه ایران و حکومت اسلامی.عشق! به راستی که چه واژه غریبیست برای زن ایرانی. زنی که فقط باید پسندیده شود و به دیدارش بیایند و انتخابش کنند و او هم به جرم آنکه زن است چشم بسته پذیرا باشد و به تصمیم مردی که به سراغش آمده گردن بنهد. در این لحظات تنها چیزی که شاید به هیچوجه مهم نباشد دوست داشتن یا نداشتن من است.

من, فریبا, نمونه یک زن ساده ایرانی هستم. زنی هستم از تبار جنوب ایران که نه کتابی خوانده ام و نه از فمینیسم چیزی می دانم. نه از جنبش زنان اطلاعات درستی دارم و نه  در خانواده ایی رشد یافته ام که به زن به دیده ایی امروزی بنگرند. این من که می گویم نمونه یک زن عادی ایرانیست که روحش برای سال ها مورد هجوم ارزش های اسلامی قرار گرفته است. ارزش هائی که تنها چیزی که به یادم می آورند تجاوز بی امان به حریم خصوصیم است و تباه شدن کودکی و شور و نشاط جوانی ام و دیگر هیچ. آنها, مردان و حاکمان ایران را می گویم, لبخند حاکی از شیطنت و شور جوانی ام را بر لبانم خشکاندند و مرا به خانه مردی فرستادند که بعدها فهمیدم باید شوهرم باشد و من هم فرمانبردارش. روزی که در سوئد به تظاهراتی که برای نجات جان سکینه آشتیانی برپا شده بود رفتم, دلم فشرده شد. با خود اندیشیدم که چه سکینه ها که کسی خبری از آنها ندارد و هر روزشان را در زیر مشت و لگد مردی به صبح می رسانند و گاهن به جرم عاشقی سنگسار میشوند.آری؛ این است واقعیت تلخ زن بودن در جامعه ایران و حکومت اسلامی

ایران ما به کوشش قوانین زن ستیز دین اسلام تبدیل به ویرانه ایی شده است که در آن زن را به جرم عاشقی و انتخاب, سنگسارش می کنند. زن در ایران اسلامی ما باید انتخاب شود نه اینکه فکر کند, بیندیشد و انتخاب کند که اگر چنین کند یا سنگسارش می کنند یا به زندانش میفکنند. بیزارم از این قوانینی که مرا ناموس مردی قرار داده اند و صرفا وسیله ایی شده ام برای انسانی دیگر که می تواند هرآنچه بخواهد با من انجام دهد و هر روزی هم سرپیچی کردم با پشتوانه قانونی که اسلام در اختیارش قرار داده است در زیر پاهایش مرا له کند.

آری من خسته ام از این بی عدالتی و انسان ستیزی و همه این قوانین متحجر اسلامی که مرا, فریبا زارع را به جرم زن بودن وسیله ایی برای یک مرد قرار داده است و به جرم انتخاب کردن سرکوبم می کند. این من که می گویم منظورم یکی از آن زنان ساده ایران  است که نه ادعائی دارد و نه خواسته چندان بزرگی. فقط می خواهد آزاد باشد تا بتواند انتخاب کند، عاشق شود و زندگیش را خودش بسازد. بیزارم از سرزمینی که زنانش را به جرم عاشقی سنگ میزند، زندانی می کنند و آواره غربت می گردانند.