نامه زیر متعلق به یک دختر نوجوان ۱۷ ساله افغانی در هلند است. مقدمه ایی برای این نامه لازم نیست. خود نامه به اندازه کافی صریح و روشن و تیز است. احساس و عواطف هر انسانی را تحریک میکند. از فراز این نامه میتوان وارد دنیای جهنمی سیاست شد. میتوان اوضاع وخیم و هولناک افغانستان را دید. میتوان سرنوشت کودکان و دختران افغان را دید. میتوان سیاست های پناهندگی در قلب اروپای متمدن را محک زد. میتوان میزان پایبندی حامیان حقوق بشر به حقوق بشر را دید. در پس تک تک جملات این نامه میتوان همراه با فاطمه زندگی کرد. همراه با او لذت برخورداری از حق تحصیل را مزه کرد. میتوان بغض کرد. آه کشید،اشک ریخت. و همراه با او فریاد زد. و اعلام کرد این سرنوشت واقعی بشری که در وصف حقوقش هزار خروار مقاله و کتاب نوشته شده نیست. با این نامه میتوان گفت فاطمه و سایر فاطمه های دیگر در صدها کمپ پناهندگی در اروپا نباید احساس تنهایی کنند. نباید تنها بمانند. نباید با بغض و نامیدی در دریای بیماری های روانی غرق شوند. نگذاریم این غنچه های نشکفته زیر چرخهای سرد و خشک و پولادین سیاستها و قوانین سخت پناهندگی له شوند. فاطمه دست یاری بسوی ما دراز کرده است. ما میتوانیم و باید فاطمه را نجات دهیم. در مورد چگونگی کمک کردن به پروسه پناهندگی فاطمه لطفا با ما تماس بگیرید.
همبستگی فدراسیون سراسری پناهندگان ایرانی
با عرض سلام و احترام
من فاطمه عظیمیهستم.من با پدر و مادر و خواهر برادرانم اکنون ۲سال است که در هلند زندگی میکنیم.تمام برادرانم و خواهرانم با زبان هلندی آشنا شده اند و هر کدام در این جا مشغول درس خواندن هستند و خودم هم همین طور. نمیدانم داستان تلخ زندگیم را از کجا آغاز کنم. زمانی که در افغانستان بودم به خاطر این که دختر بودم ارزشی نداشتم. من و خواهر و برادرانم در افغانستان به مدرسه نرفتیم و خواندن و نوشتن را در هلند یاد گرفتیم. حالا من در هلند هستم و زبان این کشور را در زمان کمی یاد گرفتم. در این جا من میتوانم تنها به خیابان و بازار بروم، میتوانم درس بخوانم. از وقتی که از افغانستان خارج شدیم. من و خانواده ام مشکلات زیادی را تحمل کردیم. مشکلات راه یک طرف و مشکلاتی که در هلند به آن دچار شدیم در طرف دیگر. وقتی وارد هلند شدیم پدر و مادرو برادر بزرگم مصاحبه شدند.اول پاسخ منفی گرفتیم و بعد باز منفی و بعد به دادگاه رفتیم. در دادگاه جوابمان مثبت شد. اما باز اداره مهاجرت منفی داد. خواهر کوچک من آمنه دچار شوک شد و بر اساس این شوک پای راست او از پای چپش کوچک ترشد و ۲ ماه تمام با ویلچیر بود و نمیتوانست راه برود. حالا هنوز هم نمیتواند خوب راه برود. تمام دکترها گفته اند که او دچار شوک شده و نباید استرس داشته باشد. پدرم سخت بیمار است. مادرم از لحاظ روحی، روحیه خوشی ندارد.
در افغانستان زمانی که هنوز من بدنیا نیامده بودم خانه ما مورد اصابت بمب قرار گرفت و به کل ویران شد. یکی از برادرانم به نام ناصر در اثر آتش سوزی ناشی از انفجار بمب جان داد و کشته شد. مادرم بشدت مجروح شده و نیمی از بدنش را از دست داد. مادرم همیشه از آن موضوع رنج میکشد. با تمام این شرایط ، پدرو مادرم من افغانستان را ترک نکردند تا این که برای من مشکلات و اتفاقات بدی پیش آمد. آنها مجبور شدند که تمام دار و ندار و زندگی شان را در آن جا رها کنند و ترک کشور کنند. من خودم را مقصر بدبختی فامیلم میدانم و پیش فامیلم شرمنده هستم که بخاطر من دچار اینهمه مشکلات شده اند. اما قسم به خدا من کاری نکردم.من چه کنم چه میتوانم بکنم.لطفا به من کمک کنید.
من حاضرم در این جا کشته شوم اما دیگر به افغانستان بر نگردم. زندگی من تاریک است. نمیدانم آیا در این همه تاریکی، روزی روشناییها خواهد آمد یا نه. من زنده ام اما روح من مرده است. خدا میداند که من چه مشکلاتی را پشت سر گذشته ام اما میخواهم گذشته ام را فراموش کنم و زندگی نویی را آغاز کنم. آرزو دارم درس بخوانم و بتوانم به همه ثابت کنم که دختر افغان هم میتواند درس بخواند و کار کند. لطفا به من کمک کنید. من حالا در مرکز بازگردانی پناهجویان در هلند هستم. این عدالت نیست ما فقط یک زندگی با آرامش میخواهیم و در این جا سلامتی خود را از دست داده ایم،این چیز سنگینی نیست من فقط میخواهم این جا آرام زندگی کنم.
از طرف دختری که از تاریکی و بدبختی برخاسته شد. دختری که هرگزنتوانسته رنگ خوشی را ببیند و به جز غم چیزی ندیده است. لطفا آرزوهای ما را از بین نبرید. لطفا به من کمک کنید.
فاطمه عظیمی